menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

شب طنز شهروندی شیکر شیکن

گزارش فصل چهارم شب طنز شهروندی “شیکر شیکن”

یکی بود یکی نبود و در دقیقا درست توی همین وضعیت اول پوستر کار طراحی شد و توی اینترنت و… اینترنت و اینترنت پخش شد و وقتی توی اینترنت پخش شد ناگهان دیدم که اسکرین تمام موبایلها اسکرین شیکر شیکن شد یعنی از همون اول مردم یک همچین استقبال با شکوهی کردن!

این پوسترها توی شهر هم پخش شد اما مردم حتی از توی خیابان هم از پوسترها عکس می گرفتند این جوری! در همین حال که پوسترها همه جای شهر پخش می شد بروشور و بلیط در حال طراحی شدن بود حاصلش هم این شد می بینید داخل همین بروشور همه ی دست اندرکاران شکر شکن ۴ را می توانید پیدا کنید و روی بروشور هم با شعر و تصویر سازی دست اندر کاران مزین شد.

و بعدش رسیدیم به روز اول شیکر شیکن بچه تمرین هایشان را کرده بودند و حالا داشتند کارهای باقی مانده راست و ریس می کردند. خلاصه این که بچه ها خیلی زحمت کشیدند. و اینقدر این زحمت را کشیدند تا رسید به اینجا. مردم پشت در سالن صف کشیدند و آمدند داخل سالن، و با نخودچی کیشمیش، پسته، بادام زمینی و بادوم هوایی و حتی پف فیل پذیرایی شدند.

و آمدند نشستند و خود آقای سیدین نیا رییس حوزه هنری اصفهان و آقای فاطمی معاونشان هم با این همه مشغله ای که دارند یک شب را مهمان شیکر شیکن بودند. استقبال خیلی خیلی زیادی شد و تقریبا هر شب سالن پر شد. خلاصه مردم منتظر شدند و منتظر شدند تا…

و بعضی ها نیم خیز شدند و چشمهایشان را به صحنه دوختند و لب هایشان را غنچه کردند تا  شکر شکن ۴ شروع شد. و مجری روی صحنه آمد و شروع کرد به تشویق مردم به عوارض دادن، و از محاسن عوارض دادن گفت که دانشمندان کشف کرده اند که چقدر عوارض دادن برای ما خواص خوبی دارد. مثلا خانمهایی که عوارض می دهند زود شوهر پیدا می کنند.

اینها وقتی می خندندی چال خوشگل روی صورتشان می افتند و موهای پرپشت تری دارند و نتیجه گرفت که خودش و بخش قابل ملاحظه ای از سالن از سرشان پیداست که عوارض نمی دهند! و این که خیلی از مشکلات شهر ما ناشی از این است که عوارض نمی دهیم مثلا خشک بودن زاینده رود آلودگی هوا و حتی سوراخ بودن لایه اوزون!

و سخنان بزرگان را که هر کدامشان به زبان خودشان ما را به عوارض دادن دعوت می کردند مثلا سعدی علیه رحمه که گفته: ابر و باد و مه و خورشید فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و عوارض بدهی! بعدش نوبت موسیقی شد، آنها هم درباره عوارض خواندند، ولی درباره ترافیک و عبور و مرور و تصادف و موتور هم خواندند.

و در مورد پیک نیک و مترو و غلیان و موتور و خلاصه هر چیزی که به شهروند و این جور چیزها مربوط می شد، حتی در مورد این که وقتی زن یک نفر وشو یاد می گیرد چه اتفاق ها که نمی افتد و آدم دچار چه مکافات هایی که نمی شود که وقتی نوبت وشو رسید چنان موضوع حساس شد که یکی از اعضای گروه کر ورنومخواست هم با خواننده شروع به هم نوایی کرد.

 و آخرشم هم روی تیتراژ پایانی نواختند تا مردم از دیدن تیتراژ حوصله شان سر نرود. خلاصه بچه های موسیقی حسابی هنر نمایی کردند. لابلای نمایش و موسیقی طنز خوانی هم داشتیم، اول آقای طالبی پیشکسوت طنز اصفهان آمد و از خشکی زاینده رود گفت و پیش نهاد داد کفش را آسفالت کنند و از آن استفاده مفیدی بکنند!

البته شبهای بعد به طرز مشکوکی رفت سراغ مشکلاتی که شوهران با زنانشان دارند! آقای محمد رضایی هم یکی از طنزپردازان بود که به سبک جدیدی که اسمش فرانو است اثر خوانی کرد. خانم دری ضمناً با یک دلیل موجه برای افرینش مردان آغاز کرد: شوخ طبعی خداوند!

و بعد در مورد مشتی قلی شعری خواند که بیاو ببین! آقای آرش فرهنگ پژوه تهدید و فرصت های درس هندسه را بررسی کرد و گفت که چگونه ممکن است روی ادبیات اثر بگذارد خصوصاً ادبیات شهروندان کوچه و خیابان!

و آن را با مثال توضیح داد! خانم فریبا زمانی یک متن یک برنامه رادیویی را خواند که البته بیشترش تبلیغ بود! خب به هر حال واقعیت ها را بیان کرد! و خانم فروغ زمانی که مردم را به شکل خیلی خیلی شاعرانه ای به دادن عوارض تشویق کرد.

لابلای طنز خوانی و موسیقی نمایش هم بود نمایش از همین آقا داوود داوودی شروع شد که در شهرستان گل های داوودی می کاشت، بعد رفت شهر تا پیش اوسای بنا کار کند اما استادش گاهی وقت ها زیاد از حد به شکمش فکر می کرد، برای همین همش به داوود امر و نهی می کرد، تازه این اوسا یک اوسای دیگر هم داشت که او هم خودش خیلی به اوسا امر و نهی می کرد!

اما خب اوسا گاهی مجبور بود دم مامور شهرداری را …! یعنی بعضی وقتها متوجه می شد که مامور شهرداری را می شناسد و نسبت نزدیکی با او دارد! البته داوود هم فکر می کرد او را می شناسد یعنی فکر می کرد توی کتاب درسی عربیش او را دیده آن جا که کسی می گفت حریقا حریقا!

البته معلوم می شد خود اوسای داوود هم مامور شهرداری را می شناخت! خلاصه همه او را می شناختند و حتی وقتی حرف می زد همه دست به سینه می ایستادند! اینجا اوسای اوسا با موتور با داوود تصادف کرد! ولی بعد معلوم شد می خواسته بیشتر با اوسا آشنا شود! و در نمایش دیگری اوسای اوسا می خواست با اوسا که آمده بود با داوود پارک گلکاری کند با هم به اصطلاح کنار می آمدند تا یکی سایه بون زیر درخت برایشان بسازد اما با مهندس درس خوان داخل پارک دچار مشکل می شد.

و کار به جاهای باریک می کشید، جاهای خیلی باریک! ولی اوسا که آدم خیلی خوبی بود آنها را با هم آشتی می داد!  و سرش را در آغوش می گرفت! البته نمایش سایه ها هم داشتیم منتها در همین حد! آخرش هم بچه ها عکس یادگاری می گرفتند، هر شب یکی! آخرش هم دم در !

خلاصه این بود شکیر شیکن چهار که با زحمت بر وبچه های خانه طنز و کاریکاتور اصفهان و برو بچه های شهرداری و گروه نمایش و موسیقی و بقیه دوستان دست اندرکار در چهار شب برگزار شد و قصه ما به سر رسید و کلاغه هم استثنا به خونش رسید!

آرش فرهنگ پژوه

chatنظرات شما
اپلیکیشن کبریت کم خطر