فیروزه دهقانی :
از تخلیه ی جیب، به شدّت نگرانم
میدانی چرا؟ روزِ پدر آمده جانم
دل بَر دلِ دریا زدم و از سرِ اجبار
با جیبِ پُر از باد، شُدم راهیِ بازار
پاساژ چه خلوت شده یکدفعه، عجیب است
اینها همه از بَهرِ هواداریِ جیب است!
هَنگیدم از این وضع و دویدم پِیِ علّت
کو همهمه ی سابق و کو باقیِ ملّت؟!
در حاشیه ی دست فروشی که رسیدم
جُز جمعیتِ مور و ملخ، هیچ ندیدم
تا هست در این حاشیه ها، دست فروشی
باید که زِ پاساژ، دِگَر، چشم بپوشی!
نازل شد از آن دور، به یکباره، نِدایی
جوراب بِبَر، هدیه ی نابیست، خدایی!
گفتم لَعَنَ اللهُ عَلَی الْحیله ی شیطان
من وسوسه ام، وسوسه ی تُحفه ی ارزان
یک جُفت از این رنگِ سیاهش بِدِه حاجی
بدجور شدم عاشقِ اجناسِ حراجی!!
منتشر شده در : روزنامه پیام زمان