بیوگرافی افسانه بختیاری نژاد، طنزپرداز قمی را در ادامه میخوانید.
خیلی قمی وار، در یکی از روزهای گرم شهریور به دنیا آمد. چون فرزند اول بود و پدر و مادر خوش ذوقی داشت، نام او را با وسواس خاصی، «افسانه» گذاشتند، اما همین که کمی بزرگ شد، خانواده از خبط انجام شده، پشیمان شدند و برای اینکه سایر فرزندانشان، مثل وی نشوند، برای بقیه بچه ها نام مذهبی انتخاب کردند.
افسانه رویش کم نشد و همچنان در خیالاتش، در کف و سوت حضاری نامعلوم غرق میشد که البته به خاطر پایان باز بودن رؤیاها، هیچ گاه علت آن تشویق ها مشخص نشد.
روزی از روزها در کلاس ادبیات، معلمشان گفت: افسانه اولین کتاب نیماست. از آنجایی که نیما اسم جوان پسندانه ای بود، او گفت: «وای خدای من، نیما کیه؟ چرا من اولین کتابش بودم؟» پس عزمش را جزم کرد تا فرهادش را پیدا کند که متوجه شد ای دل غافل، نیما خدا بیامرز خیلی وقت است عمرش را به او داده. پس اولین شکست عشقی اش را خیلی سایلنت وار، در چهارده سالگی خورد.
قدری که بزرگ تر شد، دید حافظ و غیره و ذلک هم برایش شعر سرودند، اما دیگر گول نخورد و گفت: «آدم از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشه» و روز به روز پخته تر شد.
برای انتخاب رشته دبیرستانش هم خیلی هوشمندانه و با درایت کامل نشست و با خود اندیشید: “ریاضی برای بچه باهوش هاست. ادبیاتم برای بی هو ش هاست، پس چون من بابی هوشم، میرم تجربی» و این گونه این رشته را انتخاب کرد.
برای انتخاب رشته دانشگاهی هم از تجربه سال اول دبیرستانش استفاده کرد و گفت: “الان همه دارن مدیریت میخونن، پس حتما خوبه.” لذا با درایت کامل به این نتیجه رسید:”من مدیریت میخوانم پس هستم”.
دیری نگذشت که از درایت بیزار شد و با استناد به جمله ” هنر نزد ایرانیان است و بس” دوره فیلمنامه نویسی را به چنته افزود. بعد از آن هم جملاتی کوتاه از خود در میکرد که نامشان کاریکلماتور بود. پس از دو ماه که تلفظ درست آن را یاد گرفت، با خاطری آسوده بر چنته اش افزود. همین که احساس کرد کوله داشته هایش رو به خوش فرم شدن است، تصمیم قاطع گرفت تا ورودش را به جامعه هنری طنزپردازان اعلام کند. لذا آن ها را به سه روز عزای عمومی بشارت داد و این گونه با تمام بختیاری بودنش، به شدت کوبیده شد.
۲ دیدگاه
سالم نژاد:
درود بر شما خانم بختیاری نژاد
قلمدان عالی است موفق باشید
بهناز مظفّری:
سلام استاد عزیزم خانم افسانه بختیاری نژاد. خوب هستید ان شاء اللّه ؟ دلم براتون شده اندازه ی یک ارزن. از شما اجازه ای می خواستم اما نمی دونم چطور تماس بگیرم.ادمین شما هم پاسخگو نبودن. دوستدار شما بهناز