menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

ایرج میرزا

بررسی شخصیت و تحلیل اشعار ایرج میرزا

ایرج میرزا (۱۲۵۱ خورشیدی تبریز – ۲۲ اسفند ۱۳۰۴ خورشیدی تهران) ملقب به «جلال‌الممالک» و «فخرالشعرا»، از جمله شاعران ایرانی در عصر مشروطیت (اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی) و از پیشگامان تجدد در ادبیات فارسی بود.

شخصیت ایرج در مثنوی انقلاب ادبی و از آن بیشتر در عارف‌نامه متجلی می‌شود؛ در جنجال برانگیزترین جای دیوان او (و از جنجال برانگیزترین صفحات شعر معاصر پارسی) ضمن تعریف داستانی ناشایست، با رکیک‌ترین الفاظ به جنگ با حجاب می‌رود…

در این بخش به طور مختصر از گونه‌ها و موضوعاتی سخن می‌گوییم که در شعر ایرج به چشم می‌خورند. شعر او بیشتر شامل انواع اصلی‌ای چون شعر غنایی و تعلیمی و انواع فرعی مانند مطایبه و زشت نگاری، اخوانیه و مدحیه، داستان‌های عاشقانه و مراثی، نعت و منقبت می‌شود.

اگر نظریه‌ی افلاطون را در مورد نظریه‌ی «محاکات»[۱] بپذیریم و شاعران را – جز عده‌ای بسیار معدود – همان کسانی بدانیم که به آرمان‌شهر راه نمی‌یابند،[۲] نکته‌ی عجیب در مورد ایرج این است که از نظر انواع ادبی از جهاتی وی همان شاعری است که در آرمان‌شهر مطلقاً راه ندارد و از جهاتی دیگر دقیقاً همان شاعری است که حتی در آرمان‌شهر باید به او احترام گذاشت.

مضامین شعر ایرج

شخصیت ایرج در مثنوی انقلاب ادبی و از آن بیشتر در عارف‌نامه متجلی می‌شود که البته بحث بر سر شخصیت وی را تا بخش بعدی این نوشتار، سربسته می‌نهیم.

همین قدر باید گفت که در عارف‌نامه، او گاهی رکیک‌ترین الفاظ را برای هجو انتخاب می‌کند، گاهی به خداوندی خدا می‌تازد و او را به خاطر «آفرینش آخوند» مورد عتاب قرار می‌دهد، گاهی با بیانی لطیف زبان به شکایت از روزگار و پیری می‌گشاید، در جایی برای رفقایش اظهار دلتنگی می‌کند و اخوانیه می‌سراید و آن‌ها را به سبک خاص خود مدح می‌گوید و به طور هم‌زمان مسخره می‌کند، در جایی دیگر از سیاست و همین طور از منبری‌ها انتقاد می‌کند و در جنجال برانگیزترین جای دیوان او (و از جنجال برانگیزترین صفحات شعر معاصر پارسی) ضمن تعریف داستانی ناشایست، با رکیک‌ترین الفاظ به جنگ با حجاب می‌رود.

«انقلاب ادبی» شخصی‌ترین مثنوی طولانی اوست که در بیشتر جاها حالت اتوبیوگرافیک (زندگی‌نامه‌ی خودنوشت) دارد و در دو جا ایرج الحاد و عناد با حضرت حق را آشکار می‌کند.

دکتر محجوب، یکی از این ابیات را که درباره‌ی باری تعالی است چنین نگاشته:

تو گر آن ذات قدیم فردی / …………………………… نامردی[۳]

و در توضیحات آخر دیوان افزوده «نقطه‌ها در مصرع دوم به جای «ذات بی‌عاطفه‌ی» گذاشته شده است.»[۴]

در این منظومه نیز ایرج در دو سه مورد پای را از دایره‌ی ادب آشکارا بیرون نهاده است.

در بررسی ساختار عمودیِ کلی می‌توان گفت مثنوی انقلاب ادبی نوعی هذیان گویی ادبی است و اگر این جمله‌ی توهین و افراط تلقی شود، آن را چنین تصحیح باید کرد که این مثنوی اگرچه ابیات سلیس و شیرینی دارد و گاهی در ابیات متوالی موضوعی را به قدرت و زیبایی تمام ذکر می‌کند، اما کل اثر از انسجام فکری و وحدت موضوع و جهان شعریِ واحد برخوردار نیست و دقیقاً معلوم نیست که چه می‌خواهد بگوید.

در واقع باید گفت تشتتی در موضوع این منظومه وجود دارد که به احتمال قریب به یقین برآیند تشتت فکری ایرج در سال‌های اقامت در مشهد و آشفته حالیِ مالی و خانوادگی است(از جمله خودکشی فرزندش). مثالی از این منظومه، آشفتگی آن را بهتر روشن می‌کند.

در بیت ۱۱۸۱ از مجموعه‌ی مثنوی‌ها، می‌آورد:

گفت آن چاه کن اندر بن چاه /کای خدا تا به کی این چاه سیاه؟

و از فلک و آفرینش می‌نالد و در سه بیت با خدا به ستیز بر می‌خیزد که دکتر محجوب به حق آن‌ها را تحت تأثیر مستقیم رباعی مشهور خیام می‌داند (جامی است که عقل آفرین می‌زندش) و با زبانی سروده شده که البته به مراتب ضعیف‌تر از زبانِ رباعی خیام است:

تو چو آن کوزه گرِ بوالهوسی/ که کند کوزه به به هر لحظه بسی

خوب چون سازد و آماده کند/ به زمین ریزد و در هم شکند

باز مرغ هوسش پر گیرد/ عمل لغو خود از سرگیرد

بعد در بیت ۱۱۹۳ با زبانی متفاوت و طنزگونه وارد کفرگویی مستقیم می‌شود:

آخدا! خوب که سنجیدم من/ از توهم هیچ نفهمیدم من

تو گر آن ذاتِ ……….. الخ

در بیت ۱۱۹۷ یاد بدبختی‌های مالی خود می‌افتد:

این بزرگان که طلب‌کار منند…

۴ بیت بعد به موضوعی می‌رسد که اصلاً ربطی به ماجرا ندارد و نوعی انتقاد اجتماعی است:

فتنه‌ها در سر دین و وطن است/ این دو لفظ است که اصل فتن است

در نهایت باز در بیت ۱۲۰۵ روضه‌ی بدبختی‌های خود را می‌خواند:

گرچه در مالیه م حالیه من/ متاذی شدم از مالیه من

البته اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، این آشفتگی ممکن است به خاطر این باشد که ایرج به علت مرگش نتوانست این منظومه را بازنویسی کند.

خود نیز در بیت آخر (۱۲۰۹) بدون هیج ربطی می‌گوید:

آنچه را گفته‌ام از زشت و نفیس/ نیست فرصت که کنم پاکنویس

وی اشعار فراوانی برای کودکان سروده و آن‌ها را به شایستگی نصیحت کرده است و این یکی از شایسته‌ترین کارهایی است که با آن زبان ساده و بی‌پیرایه‌ی شاعرانه می‌شد انجام داد. در مورد ایرج، این هم یکی از عجایب زندگی اوست؛ شاعری که در عین حال به هزل پردازی و شاهد بازی هم شهره است.

البته سایر اشعارِ حتی انتقادی و اجتماعیِ او هم از نظر معنا و مفهوم و فلسفه چندان از سطح دنیای کودکانه بالاتر نمی‌رفت؛ دکتر محجوب توضیح خوبی در مورد این گزاره ایراد نموده‌اند:

«نکته‌ای که باید بدان توجه شود این است که وی در مقام تبلیغ افکار انقلابی و اصلاح جامعه، مطالعه‌ای عمیق نداشته و ریشه‌ی دردها و بدبختی‌های این ملت را تشخیص نداده و نقشه‌های شیطانی استعمار را که هر دم چو بت عیار در می‌آمده و می‌کوشیده است از هر جریان فکری، اجتماعی و انقلابی … به نفع خود بهره‌بردای کند تشخیص نداده و رد پای این غول راهزن را بازنشناخته و هرگز به توسعه‌ی اقتصادی کشور و تأمین استقلال همه جانبه‌ی سیاسی، اقتصادی و ملی آن نیندیشیده و گمان برده است که اگر همه کس به مدرسه بروند و دندان خود را مسواک کنند و از سینه‌زنی دست بردارند و قوانین بهداشتی و آداب معاشرت را مراعات کنند، کار درست خواهد شد، غافل از این که آرزوهای طلایی وی در هنگامی جامه‌ی عمل خواهد پوشید که مردم ایران در تعیین سرنوشت خود آزاد باشند و استعمار آنان را در سپردن راه پیشرفت و تأمین آزادی‌های فردی و اجتماعی خویش آزاد بگذارد!»[۵]

اما وجود برخی اشعار در دیوان وی که شاعری ملحد بوده قدری متناقض به نظر می‌رسد؛ از قصایدی که وی در ایام نو شاعری و به گاهِ نضج نیافتن تفکراتش سروده اگر بگذریم، او قطعاتی نیز در دوران آخر شاعری در مرثیه‌ی سالار شهیدان و در وصف حضرت امیرالمومنین(علیهم‌السلام) دارد که البته انگیزه‌ی سرایش آن‌ها را در جایگاه خود مورد بحث دقیق قرار خواهم داد و یکی از تنها اشعاری که انگیزه‌ی سرایش آن در هیچ منبعی یافت نشد، شعری است معروف و زیبا در مذمت شراب با این مطلع:

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی/ آراسته با شکل مهیبی سرو بر را [۶]

که البته در آن بیتی دارد که ایرج میرزا وار نیست:

لرزید از این بیم جوان برخود و جا داشت/ کز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را

به طور کلی می‌توان موضوع و مضامین اشعار دوران بلوغ زبانی و فکری ایرج را این گونه تقسیم‌بندی کرد:

– انتقادِ – نه چندان ریشه‌ای– از اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور؛

– خرده‌گیری از حجاب که این از مضامین غالب دیوان اوست؛

– تشویق جوانان به دانش و علم اندوختن؛

– توجه فراوان به تعلیم و تربیت کودکان؛

– اظهار علاقه به مادر و حق شناسی از او، به طوری که بهترین اشعار ایرج مادرانه‌های او هستند؛

– هزلیات فراوان و هجویات و اخوانیات رکیک.

عارف‌نامه را ایرج سروده بوده، بعد مکرم اصفهانی آن را خوانده و دیده چیزی که کم دارد فحش و هزل است، بعد آن را برداشته و به اصطلاح امروز تدوین کرده و در آن تا توانسته حرف زشت و داستانی ناشایست چپانده است.

در اینجا لازم می‌بینم که نظر آقای هادی حائری را در این زمینه نقد کنم.

ایشان اصلاً کتاب خود را با مقدمه‌ای با این عنوان شروع کرده‌اند: «ظلمی فاحش در حق ایرج»[۷] و از قول استادی با نام «غریب جهان‌دیده (پیمانه)» چیزی نقل می‌کنند که خلاصه‌اش این می‌شود: «ایرج اشعار بسیار زیادی (در کل شش شعر را نقل می‌کند) در وصف معصومین(علیهم‌السلام) سروده و نصایح بسیاری هم برای کودکان داشته؛ بنابران من (آقای جهان‌دیده) همیشه تعجب می‌کردم که چرا وی چنین اشعار رکیکی هم در دیوانش دارد.»

ایشان این نظر را با «عباس فرات»، طنزپرداز معروف در میان می‌نهد و فرات می‌گوید که ایرج برایش نقل کرده که در ۲ سال اقامتش در اصفهان، ۲ متشاعر هزال با نام‌های «مکرم اصفهانی» و «خاکشیر اصفهانی» از او درخواست‌هایی داشته‌اند و به علت بی‌جواب ماندن آن درخواست‌ها دست به انتقام زده‌اند، بدین شکل که تا تواسته‌اند اشعار منافی عفت و منافی اعتقادات مذهبی سروده‌اند و با نام ایرج میرزا در سطح وسیعی پخش نموده‌اند و حتی به سرشناسان مقیم خارج هم می‌فرستاده‌اند؛ اما با اندکی دقت، این نظر را می‌توان از جنبه‌های متعدد مورد نقد فراوان قرار داد.

نمی‌توان آن را یک‌سره خیال‌بافی آقای هادی حائری یا مرحوم فرات یا ایرج دانست، چه این ۲ شاعر وجود داشته‌اند و حداقل «جعفر موسوی»(خاکشیر) همان اندک شهرتش را مرهون این‌جور مزخرفات است؛ اما به نظر می‌رسد اشعار آنان وارد دیوان ایرج نشده و اشعار رکیک ایرج از خود اوست.

برای این کار دلایل فراوان در دست است:

نخست اینکه، به تجربه ثابت شده که اهل ادب و حتی بسیاری از مردم عادی، پست و بلند سخن را می‌شناسند و می‌دانند که زبان یک شاعر بزرگ چگونه است، لاجرم اشعاری را که به نظر سست‌تر از حد شاعر توانمندی چون ایرج می‌دانند، پس می‌زنند. زبان ایرج میرزا در بیشتر اشعارش (قصاید او استثناست) تقریباً یک‌دست است و این امر شامل اشعار رکیک او هم می‌شود. ذوق سلیم ادبا توان تشخیص این امر را دارد که کدام شعر از یک شاعر به نام هست و کدام شعر و به چه علتی از او نیست.

دوم اینکه، باید پرسید دقیقاً کدام شعر رکیک و الحادی از این دو شاعر است؟ دیوان ایرج میرزا از آن گونه مشحون از این نوع اشعار است که اگر تمامی الفاظ زشت و نامناسب برای کودکان از آن سترده شود روی هم می‌غلتد و حجم زیادی از آن از دست می‌رود. بارها شده که در میان قطعات یا مثنوی‌های کوتاه او در پی ۲ صفحه‌ی کامل گشته‌ام که جلویم باز باشد و در آن‌ها خبری از نقطه چین (علامت مشخص کننده‌ی الفاظ ناپسند) نباشد و این فرصت دیر به دست داده. (جز در مثنوی نسبتاً طولانی زهره و منوچهر که آن هم توصیفات اروتیک زیادی دارد) با این حال نظر نویسنده‌ی محترم آن کتاب را چگونه باید پذیرفت؟

یعنی مثلاً این غزل اخوانی را:

شکر خدا را که بخت، هادیم آمد/ نامه‌ای از حاج شیخ هادیم آمد[۸]

باید از ایرج دانست، ولی بیت آخرش که در آن واژه‌ای نامناسب به کار رفته از – مثلاً – خاکشیر اصفهانی؟ یا مثلاً عارف‌نامه را ایرج سروده بوده، بعد مکرم اصفهانی آن را خوانده و دیده چیزی که کم دارد فحش و هزل است، بعد آن را برداشته و به اصطلاح امروز تدوین کرده و در آن تا توانسته حرف زشت و داستانی ناشایست چپانده است. آیا این حرف به نظر معقول می‌آید؟ در کل شکی نیست که حتی در صورت ورود برخی اشعار به دیوانش، ایرج شاعری بوده بی‌پروا[۹] و از آوردن کلمات زشت در شعر باکی نداشته و گناه سرودن اشعار رکیک یا الحادی، حتی با حذف چند شعر مشکوک (از جمله قطعه‌ی «حیله») هرگز از او سترده نمی‌شود.

البته نویسنده‌ی یاد شده در طرفداری از ایرج افراط می‌ورزیده و او را با افراد مختلف از جمله «محمد جواد محبت» ( شاعر کودکان) و «رشید یاسمی» و «وحید دستگردی» مقایسه کرده و او را با اختلاف از این‌ها بهتر دانسته؛ و در یک جا پا را از این فراتر نهاده و ابیاتی از او را با ابیاتی در همان موضوع از منطق الطیر شیخ عطار نیشابوری مقایسه کرده و تلویحاً بر اشعار شیخ نیز آن‌ها را رجحان داده است.

نکته‌ی دیگر اینکه آیا این دو شاعر هزل‌سرا و ملحد همین قدر زبانشان قوی بوده و همین قدر سلیس شعر گفته‌اند؟ می‌دانیم که ایرج در هزلیات نیز زبانی بسیار روان دارد (از قضا بسیار روان‌تر از زبانی که در بیشتر اشعار مذهبی به کار می‌برد) و اگر بپذیریم که اشعار رکیک او، به یک بارگی از این دو شاعر است، چرا آن‌ها تا کنون شهرتی کسب نکرده‌اند؟

اما نویسنده‌ی آن کتاب ابتدا چند شعر را (دقیقاً ۶ شعر که اشعار نامناسب ایرج فوق‌العاده بیش از این تعداد است) نام می‌برد و می‌گوید ایرجی که من می‌شناسم در حقیقت سراینده‌ی این گونه اشعار است. به نظر من اتفاقاً ایرج «در حقیقت» سراینده‌ی این گونه اشعار نیست (دقت کنید) و این نکته در بخش بعدی مقاله روشن‌تر خواهد شد.

نکته‌ای دیگر در باب هزلیات ایرج در کتاب «افکار و آثار ایرج» این است که نویسنده، خود در چند فصل بعد گفته‌ی خود را فراموش می‌کند[۱۰] و از سخنان افرادی چون «احمد کسروی» یاد می‌کند که با بینش و گویش خاص خود ایرج میرزا را به دلیل سرایش «هرزه‌گویی» به شدت نکوهش می‌کند و او را در ردیف «ملا رجب» و «سوزنی» می‌نهد.

در اینجا نویسنده به هیچ وجه نمی‌گوید که این قبیل اشعار از ایرج نیست، بلکه چند شعر ایرج را نام می‌برد (و از آنجا که بعضی از آن‌ها با مصراعی رکیک شروع می‌شوند مطلع آن‌ها را هم به طرزی ضعیف دست‌کاری کرده) و می‌گوید من به اختیار خودم در گزیده‌ای که ترتیب داده‌ام این جور اشعار را حذف نموده‌ام و می‌افزاید که تجربه نشان داده که با این کار از ارزش و حتی فروش کتاب کم نمی‌شود چندان که دواوین عارف و پروین همچنان بسیار پرفروش هستند[۱۱] و در نهایت اینکه هادی حائری، شخصاً یکی از نقایص بزرگ ایرج را وجود هزلیات در دیوان او و طبع مکرر این هزلیات می‌داند.

پی‌نوشت‌ها:

[۱]. memesis

[۲]. دیوان، ص۱۲۷

[۳]. (دیوان، ص۲۶۵)

[۴]. A short history of literary cristicism , pages 3-5

[۵]. دیوان، ص۱۶۴

[۶]. دیوان، مقدمه، ص۳۴

[۷]. دیوان، ص۶۷

[۸]. افکار و آثار ایرج، ص۱۸

[۹]. و نه شجاع، توجه شود.

[۱۰]. همان. ص۲۶۷

[۱۱]. همان، ص۲۷۱ و این نظر را نمی‌توان پذیرفت. به رأی العین ثابت شده که دیوان هیچ شاعری معاصری به اندازه‌ی ایرج خریدار نداشته، گو اینکه به علت رسمی نبودن فروش کتاب وی نمی‌توان آمار دقیقی از این امر ارائه کرد. هیچ یک از گزیده‌های دیوان وی نیز به اندازه‌ی کسری از خود دیوان نفروخته‌اند. دیگر اینکه آیا واقعاً باید ابیات و اشعار نادلپسند را از دیوان شاعری سترد؟

مثلاً این غزل بلند و شاهکار مولانا را:

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب زاشک چشم و از جگرهای کباب (دیوان الکترونیکی همراه مولانا، ص۷۲۰)

به علت داشتن لفظی نامناسب در ابیات آخر از دیوان وی پاک کرد؟ به نظرم همان ابیات آخر را هم باید به حال خود نهاد. آخر مولانا همین است و ایرج همین (بدون قصد مقایسه) و بررسی این‌گونه ابیات نیز از بسیاری جهات ضروری است.

***

«ایرج میرزا» شاعری بسیار بزرگ از جهتی و شاعری کم مایه از جهات دیگر است. وی زبانی بسیار شیرین و قوی داشت؛ اما در بسیاری موارد این زبان را به خدمت آرمان‌هایی نه چندان مناسب در آورده است. همچنین تقریباً به یقین می‌توان گفت که وی اندیشه‌ی الحادی داشته و نه تنها به اسلام که به خدا نیز اعتقاد نداشته است…

در مطلب پیشین مسائلی از قبیل شخصیت ایرج میرزا و سیر تفکرات مذهبی وی مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت. همچنین به طور مجمل به نقد شعر ایرج میرزا که بیشتر شامل انواع اصلی‌ای چون شعر غنایی و تعلیمی و انواع فرعی مانند مطایبه و زشت‌نگاری، اخوانیه و مدحیه، داستان‌های عاشقانه و مراثی، نعت و منقبت است پرداخته شده است. اکنون در ادامه بررسی آراء، افکار و احوال ایرج میرزا به تبیین رفتار، حالات و مقامات این شاعر و شبهات اعتقادی وی می‌پردازیم.

معتقدات ایرج

تقریباً شکی نیست که ایرج اندیشه‌ی الحادی داشته است. شواهدی که برای اثبات این مدعا در دست هست بسیار متقن‌تر از شواهدی است که او را فردی مسلمان و معتقد نشان می‌دهد. از همه مهم‌تر ترجمه‌ی حال عبرت نایینی است که به طور مستقیم مرام اعتقادی او را نشان می‌دهد: «وی طبیعی مشرب بود و به حشر و نشر و ثواب و عِقاب معتقد نبود و بقای نفس را انکار داشت و این طریقه را همانا در اواسط عمر اختیار کرده بود، زیرا که اشعاری که در اوایل زندگانی گفته دلیل است بر اسلام و ایمانش به خدا و رسول….»[۱]

این «اواسط عمر» یعنی همان هنگامی که شاعر به بلوغ فکری رسیده بود و مشرب خاص خود را برگزیده بود. اما بهتر است در مورد اشعار مذهبی او- که میرزا عبرت آن‌ها را به دلیل بر اسلام وی می‌داند– نیز بحثی شود. وصف حال قصاید ایام نوشاعری او کاملاً مشخص است، هیچ یک از آن‌ها برای مثال به گرد شاهکار جاودانه‌ی مرحوم «شهریار» (علی ای همای رحمت) یا حتی اشعار ضعیف‌تر از آن نمی‌رسند. از آن بدتر این که هیچ‌کدام از آن‌ها خبر از ظهور یک استعداد درخشان یا متوسط به بالا نمی‌دهند.

در میان ۳ قصیده‌ی مذهبی او (شماره‌ی ۲۳: در نعت نبی خاتم – شماره‌ی ۳۰: در مدح حضرت مولای متقیان – شماره‌ی ۳۳ در مدح مولای متقیان) هیچ یک ردیف ندارند و این موضوعی ا‌ست بسیار مهم و مفصل.[۲] در آخرین مورد، بدین مطلع:

خوش آن که او را در دل بود ولای علی / که هست باعث رحمت به دنیی و عُقبی[۳]

حرف رَوی «ی» است که اصلاً در درست بودن برگزیدن این حرف به عنوان رَوی، میان اهل ادب بحث است.[۴] ضمن این که همان گونه که دیدید، شعر در بحر مجتث مثمن مخبون محذوف سروده شده است. (مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن) و در همان مصراع اول با یک سکته‌ی عروضی (تبدیل دو هجای کوتاه به یک هجای بلند) تبدیل شده به: مفاعلن مفعولن مفاعلن فعلن. این مسئله مثل یک ترمز یا بهتر بگویم، همچون یک نُت فالش جلوی موسیقی شعر را می‌گیرد و نشانه‌ی آن است که شاعری با قریحه‌ی ایرج از همین مصرع اول خود را به تکلف انداخته است.

از این قبیل سستی‌ها فراوان در همین یک شعر راه یافته است و چند نمونه از ابیات سست آن نقل می‌شود:

همی پرستد او را جمیع خلق جهان / اگر کند به خداییّ خویشتن دعوی

(استفاده از ساروج‌های ادبی[۵] و سکته‌ی عروضی. نوعی سهل انگاری مذهبی هم در این بیت راه یافته است.)

هزار لیلی اندر ولای او مجنون / هزار مجنون اندر ولای او لیلی

(تکرار بعینه‌ی کلمات و سکته‌ی عروضی)

البته بیت ۱۳ همین قصیده نیز بیت تخلصی است برای آغاز مدح امیر نظام گروسی به شکل کاملاً کلاسیک؛ هم از آن گونه که معزی و منوچهری و … انجام می‌داده‌اند، با زبان بسیار ضعیف‌تر؛ پس دیده شد که قصاید مذهبی ایرج هیچ کدام جزو اشعار جدّی او نیستند و با زبان خالص و شیرین او کمترین قرابتی ندارند. واضح است که چنین اشعاری را نمی‌توان جزو عقاید ایرج میرزا دانست.

در دیوان او ۳ – ۴ قطعه‌ی مذهبی نیز هست که شأن نزول آن‌ها ماجرایی است جالب و خواندنی و آن را از پایان دیوان- به دلیل اهمیت – عیناً نقل می‌کنم.

رسم است هرکه داغ جوان دید دوستان / رافت برند حالت آن داغدیده را

در باب علت سروده شده این قطعه و یکی دو قطعه‌ی دیگر از آن نوع شعر که در دیوان ایرج ثبت شده است استاد فقید مرحوم «ابوالحسن خان صبا» که از دوستان نزدیک و معاشران ایرج بوده و با وی حشر و نشر داشته، در یادداشتی[۶] به خط خود در دفتر دوست عزیز آقای «موسی بهار» برادر کهتر استاد فقید شادروان «ملک الشعرای بهار» نوشته است که چون از نظر ادبی و تاریخی بی‌اهمیت نیست تصویر و مضمون دست خط وی را در این مقام می‌آوریم:

«اصولاً مرحوم ایرج اشعارش بیشتر جنبه‌ی تنقید و تنبیه و برداشتن خرافات از توده‌ی مردم داشته است. اوقاتی که در خراسان بوده اشعاری ساخت و جهت مرحوم پدرم کمال السلطنه فرستاد. پدرم بی‌احتیاطی نمود و آن اشعار را در محضر دوستان خواند. طبعاً در مجالس اشخاصِ خوش حافظه هستند که فوراً حفظ می‌شوند. کم‌کم به گوش شاهزاده‌ی متخلص به پروانه رسید، چون مرد مذهبی بود برآشفت و دو نفر سید خرافی را مأمور کشتن ایرج نمود. مطلع اشعار این است:

بیچاره چه می‌کُشی خودت را / دیگر نشود حسین زنده[۷]

«رنود خیراندیش» ایرج را از ماجرا مطلع می‌نماید. هر چند ایرج از مرگ وحشتی نداشت لیکن از بلوا و شورش و کشتن با افتضاح متوحش بود. از این رو شرح ما وقع را نزد حضرت آیت‌الله زاده که معروف به آقازاده بود برد. آقازاده در خراسان دارای شخصیت و اهمیت به‌سزایی بود. به ایرج دستور می‌دهد که بیانیه صادر و اشعار فوق را استنکاف نماید و ضمناً مرثیه‌ای هم بسازد. ایرج به دستور فوق عمل کرده و نتیجه خشم و غضب مردم را کاست و تیر پروانه به سنگ خورد. مطلع اشعار مرثیه از این قرار است:

رسم است هر که داغ جوان دید دوستان / رحمت برند حالت آن داغ دیده را

مع ذلک ایرج جانب احتیاط را از دست نمی‌دهد و در منزل آقازاده می‌ماند. البته مقدم ایرج در نزد آقازاده که خود شاعر و با ذوق و قریحه بود گرامی و غنیمت شمرده می‌شد. قریب یک ماه که ایرج در آن منزل سکونت داشته با آیت‌الله زاده شب و روز محشور و به خواندن و سرودن اشعار و پذیرایی دوستان و به‌خصوص جوانان صاحب کمال و جمال مشغول بوده…»[۸]

از متن نامه چند نکته به دست می‌آید:

۱٫ وی قطعات مذهبی و مرثیه‌ای را به ناچار و از ترس مرگ ساخته بوده [است].

۲٫ او حاضر بوده به خاطر ترس از مرگ دست از عقاید خود بردارد و اشعاری به رغم باورهای ایدئولوژیکش بسازد.

۳٫ او، باز هم از ترس مرگ، قریب یک ماه در خانه‌ی دوست ذینفوذ خود مقیم مانده و در آنجا هم به عیش و عشرت مشغول بوده [است].

ایرج میرزا خدا را قبول نمی‌کند ولی حضرت ختمی مرتبت(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را پیغمبر ما می‌خواند. حدیث سخت معروف آن حضرت را ناقص روایت می‌کند تا شأن حدیث را به زعم خود زیر سؤال ببرد.

با همه‌ی این احوال ابوالحسن خان صبا با تعصب از ایرج جانب‌داری می‌کند، حمله‌های او به عزاداران سیدالشهدا(علیه‌السلام)- البته بیشتر عزاداران افراطی و قمه زنِ آن حضرت – و از آن بدتر توهین به شخص اباعبدالله را[۹] مبارزه با خرافات می‌داند و او را که از ترس در گوشه‌ای خزیده بود و به نرخ روز اشعاری در مدح ائمه سرود، فردی شجاع جلوه می‌دهد که از مرگ ترس نداشت و تنها از افتضاح می‌ترسید.

از دیگر شواهدی که تفکر مذهبی ایرج را نشان می‌دهد، ارادت خاص او به شاعرانی – به احتمال قوی – دهری چون «خیام» و «ابوالعلاء معری» است. وی در دو قطعه‌ی متوالی[۱۰] عقیده‌ی پامال بودن ضعیف را در نظام طبیعت که از ابوالعلا به وام گرفته نشان می‌دهد و در دومی، در همین زمینه با ذکر حکایتی در مورد ابوالعلا، این موضوع را از قول او می‌گوید و با این احوال تأثیر ابوالعلا در او به خوبی پیداست[۱۱] و در مورد تأثیر خیام پیش از این بحث شد.

اما به قاعده‌ی «آفتاب آمد دلیلِ آفتاب» کدام شاهد در شعر ایرج بهتر از خودِ شعر او می‌تواند اندیشه‌اش را نشان دهد؟

وی در چند بیت در قالب مثنوی که در وزن و مضمون مانند منظومه‌ی انقلاب ادبی است و در اشعار پراکنده‌ی او آمده چکیده‌ی اعتقادات خود را با بیان خاص خودش بیان می‌کند:

کو خدا؟ کیست خدا؟ چیست خدا؟ / بیخودی بحث مکن نیست خدا

آن که پیغمبر ما بود همی / ما عرفناک بفرمود همی

تو دگر طالب پرخاش مشو / کاسه‌ی گرمتر از آش مشو… [۱۲]

ضعف بنیادین تفکر ایرج در همین ابیات مختصر هم مشخص می‌شود. وی خدا را قبول نمی‌کند ولی حضرت ختمی مرتبت(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را پیغمبر ما می‌خواند. حدیث سخت معروف آن حضرت را ناقص روایت می‌کند تا شأن حدیث را به زعم خود زیر سؤال ببرد. این کار مثل این است که بعد از گفتن «فویلٌ للمصلّین» در سوره‌ی ماعون، صدق الله بگوییم. بدون توجه به آنچه بعد از مصلّین و آنچه پس از عرفناک آمده [است].

هجویه‌های ایرج

در این قسمت هجویه‌ی ایرج در مورد شیخ شهید، شیخ «فضل‌الله نوری» تقریباً به طور کامل نقل و اندکی بررسی خواهد شد:

حجه الاسلام کتک می‌زند / بر سر و مغزت دگَنَک می‌زند

گر نرسد بر دگنک دست او / دست به نعلین و چُسَک[۱۳] می‌زند

این دو سه گر هیچ کدامش نشد / با حَنَک و تحت حنک می‌زند

گر کمکت رستم دستان بود / هم به تو و هم به کمک می‌زند

چَک زن سختی بود این پهلوان / ملتفتش باش که چک می‌زند

چون ببرد دست به سیخ کباب / بر جگر ریش نمک می‌زند

نرمک نرمک به سرانگشت خویش / دیم دَدَدَک دیم دَدَدَک می‌زند

مختصراً هر شب در جوف پارک / یارو صد جور کلک می‌زند

حالا در حضرت عبدالعظیم / شیخ در دوز و کلک می‌زند

ان شاءالله دو روز دگر / خیمه از آنجا به درک می‌زند

منعش اگر کس نکند بی ریا / دست تصرف به فدک می‌زند

و آن جگر نازکش از بهر پول / روزی صد مرتبه لک می‌زند

مجلس شوراست که با دست حق / سیم بدان را به محک می‌زند

هرجا خواهی به سلامت برد / ملّت، الله معک می‌زند

قافیه هرچند غلط شد ولی / شیخ، ز بیکاری سگ می‌زند [۱۴]

ایرج افراد بسیاری را در دیوان خود هجو کرده که از آن جمله‌: «شیخ فضل‌الله نوری، احمدشاه قاجار (و از این وابسته‌ی فامیلیِ خود بیشتر انتقاد کرده تا اینکه او را هجو کند)، عارف قزوینی، ملک الشعرای بهار، نصرالدوله، مجدالعلی بوستان و امیرالشعرای نادری»؛ که این شخص اخیر هجویه‌ای برای ایرج سروده بود و زنی را که در عارف‌نامه داستانی در مورد او نقل می‌شود، خواهر ایرج دانسته بود؛ ایرج هم شعری در جواب برای او سرود که در اوایل آن، چنین می‌گوید:

مرا از فحش دادن عار باشد / که فحش آیین سردمدار باشد[۱۵]

ولی در ضمن همین شعر، فحشی را نسبت به آن شاعر ناگفته نمی‌نهد.

از همه‌ی هجویه‌ها لطیف‌تر و مؤدبانه‌تر، هجویه‌ی او برای ملک الشعرای بهار است که اصلاً باید آن را شکواییه‌ای محترمانه نام نهاد و طبیعی است که این به خاطر قدرت و نفوذ فوق‌العاده‌ی بهار بوده و اینکه نمی‌شد مثل عارف و امیرالشعرا و که وکه با او سر شوخی را باز کرد.

حالات و مقامات ایرج میرزا

مقتضی است در این زمینه به بیان خلاصه‌ی خاطراتی از «سعید نفیسی» از ادیبانِ همنشینِ با ایرج میرزا اکتفا کنیم.

خاطرات استاد مرحوم دکتر نفیسی

«… در محیط ادبی تهران نام ایرج دیرادیر برده می‌شد، زیرا که وی گویا از اواسط عمر به شاعری آغاز کرده و شاعری را مدت‌ها شغل شاغل خود قرار نداده و کمتر شعر گفته و آنچه گفته بیشتر جنبه‌ی مزاح‌های دوستانه را داشته است. چیزی که نام او را بر سر زبان‌ها انداخت مثنوی معروف عارف‌نامه‌ی او بود.

… ایرج به تهران آمد. از همان روزهای اول، من با او محشور شدم. از تاخت و تازهای دوستان عارف، این شاهزاده‌ی مغرور به شاهزادگی خود، بسیار دست و پاچه شد. بنای دست و پا کردن گذاشت. عارف دوستان فراوان داشت، ایرج هم کوشید دوستانی گرد خود جمع کند.

…. دفعه‌ی اول که به همان خانه‌ی نیم تمام ایرج رفتم … همه‌ی مهمانان ایرج که بیش از ۳۰ نفر می‌شدند روی فرش نشسته بودند، جوقه جوقه هر چند تن از ایشان گرد منقلی گرد آمده بودند و دود و دمی داشتند. بطری‌ها، گیلاس‌ها و ظرف‌های تنقل همه جا را گرفته بود. پیداست که در آن هوای خمار آلود و دودآلود چه می‌گذرد. من هرگز آن مجلس را از یاد نخواهم برد.

ابوالحسن خان صبا با تعصب از ایرج جانب‌داری می‌کند، حمله‌های او به عزاداران سیدالشهدا(علیه‌السلام) و از آن بدتر توهین به شخص اباعبدالله را مبارزه با خرافات می‌داند و او را که از ترس در گوشه‌ای خزیده بود و به نرخ روز اشعاری در مدح ائمه سرود، فردی شجاع جلوه می‌دهد که از مرگ ترس نداشت و تنها از افتضاح می‌ترسید.

ایرج …. تا در حال عادی بود بسیار کم سخن می‌گفت، چنان که برخی از این ظاهر خاموش و اندکی خوددار و تا اندازه‌ای مقید به این که احترام ظاهری او را رعایت کنند، پی بدان نمی‌بردند که مردی بذله‌گو و شاعری بدین توانایی و چیره دستی است… اصطلاحات اداری زبان فرانسه را که از بلژیکی‌ها یاد گرفته بود بسیار وارد بود و حتی در سخن گفتن عادی اصرار داشت آن‌ها را وارد کند و تسلط خود را بنماید. اما همین که محلی را تهی از اغیار می‌دید و احیاناً سرش گرم شده بود خاموشی و حریمی که با مردم نگاه می‌داشت از میان می‌رفت و گاهی می‌شد که انسان می‌خواست برود و هرچه منتظر می‌شد سخن او به پایان برسد … ممکن نمی‌شد.»

[در یکی از بزم‌های او که] من نیز حضور داشتم، … به گفته‌ی مرحوم حاج میرزا حبیب… «باده بود و ساده بود و بزم عیش آماده بود.» ناچار سازندگان و نوازندگان درجه‌ی اول و گران قیمت آن روز تهران را هم دعوت کرده بودند، زیرا صاحب مجلس از کسانی بود که در این خرج‌ها، مطلقاً دست و دلش نمی‌لرزید. ماه دوم بهار بود، در قسمت فوقانی عمارت وسط باغ صبا در اتاق بزرگ، پی در پی وسایل هرگونه نعمت که حواس خمسه را بنوازد فراهم بود، بیش از صد تن گبر و ترسا و یهود و مسلمان را در آنجا گرد آورده بودند، برخی از مناظر آن را ایرج در قصیده‌ای …. شرح داده است اما آن قصیده گوشه‌ای از این مجلس عجیب را برای آیندگان گذاشته است. من هنوز تردید دارم از آن روزگاران با درد و دریغ یاد کنم، که این گونه وسایل عیش و عشرت ]و[ شکم خواری و نوش خواری آسان و فراوان و ارزان بود یا بالعکس شادی کنم که این گونه وسایل برچیده شده است.

در هر صورت جهان دیگری بود، به جز جهانی که امروز در آن هستیم. این بود محیطی که شیرین سخن‌ترین و گشاده زبان‌ترین شاعر روزگار ما از آن برخاست.[۱۶]خاطرات مرحوم سعید نفیسی از این سبب نقل شد که بسیاری از خلقیات و حالات ایرج را با قلمی کم نظیر به میان آورده و حق این است که بهتر است در این مورد به همین بسنده کرد، چرا که شاهد عینی که استادی چون سعید نفیسی باشد، مجال سخن برای کسی باقی نمی‌ماند.

دانستیم که ایرج میرزا شاعری بسیار بزرگ از جهتی و شاعری کم مایه از جهات دیگر است. وی زبانی بسیار شیرین و قوی داشت؛ اما در بسیاری موارد این زبان را به خدمت آرمان‌هایی نه چندان مناسب در آورده است. همچنین تقریباً به یقین می‌توان گفت که وی اندیشه‌ی الحادی داشته و نه تنها به اسلام که به خدا نیز اعتقاد نداشته است. وی از جمله شاعرانی است که از آوردن هیچ گونه لفظی در اشعارش ابایی نداشته است.

پی‌نوشت‌ها:

[۱]. جاودانه‌ی ایرج و برگزیده‌ی آثار او، ص۴۲، به نقل از میرزا عبرت نایینی

[۲]. ر.ک موسیقی شعر، شفیعی کدکنی

[۳]. دیوان، ص۵۳

[۴]. ر.ک المعجم، شمس قیس رازی

[۵]. ر.ک رها، فریدون توللی، مقدمه

[۶]. این یادداشت در متن دیوان گراور شده است.

[۷]. یک کلمه به صلاحدید اینجانب تغییر کرد.

[۸]. دیوان، صص ۲۷۶- ۲۷۵ و نیز کتاب جاودانه‌ی ایرج و برگزیده‌ی آثار او، ص ۱۶۴ دیده شود.

[۹]. با عذرخواهی از پیشگاه آن حضرت: …دیگر نشود حسین زنده/ کشتند و گذشت و رفت و شد خاک / خاکش علف و علف چرنده(دیوان، ص۲۰۲)

[۱۰]. دیوان، ص۱۷۳

[۱۱]. جاودانه‌ی ایرج و برگزیده‌ی آثارش، ص۶۶

۱۲٫ دیوان ، ص۲۲۳

[۱۳]. کفش نازک یک لایی

[۱۴]. دیوان، صص ۱۳-۱۲

[۱۵]. دیوان، ص۱۵۱

[۱۶]. مجله‌ی سیاه و سپید، سال سوم، شماره‌ی مسلسل ۱۸ . البته بخش‌هایی از این خاطرات در مقدمه‌ی دیوان و کتاب افکار و آثار ایرج موجود است، چرا که حکایت گیر آوردن این نسخه از مجله برای من ماجرای جانگزایی بود.

[۱۷]. با عذرخواهی از پیشگاه آن حضرت: …دیگر نشود حسین زنده/ کشتند و گذشت و رفت و شد خاک / خاکش علف و علف چرنده(دیوان، ص۲۰۲)

منابع:

۱- ایرج میرزا، دیوان، به اهتمام دکتر محمدجعفر محجوب، نشر اندیشه، چاپ چهاردهم، تهران ۲۵۳۵

۲- حائری، هادی، افکار و آثار ایرج (نام انتشارات و سال نشر را در هیچ جای کتاب نیافتم، اما از شواهد پیداست که باید مابین سال‌های ۳۵ تا ۴۰ تجدید چاپ شده باشد.)

۳- شفیعی کدکنی، دکتر محمدرضا، ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، نشر سخن، چاپ چهارم، تهران ۱۳۸۷

۴- ریاضی، غلامحسین، جاودانه‌ی ایرج میرزا و برگزیده‌ی آثارش، نشر آبان، چاپ دوم، تهران ۲۵۳۵

۵- علی بابایی، داود، جامعه، فرهنگ و سیاست در مقالات و اشعار سه شاعر انقلابی (ایرج میرزا، فرخی یزدی، میرزاده عشقی)، انتشارات امیدفردا، تهران ۱۳۸۴

۶- ایرج میرزا، ستایشگر مادر (منتخب اشعار)، به اهتمام آمنه احمدی و کمال اجتماعی جندقی، انتشارات سخن، ۱۳۸۶

۷- غلامرضایی، دکتر محمد، سبک‌شناسی شعر پارسی از رودکی تا شاملو، انتشارات جامی، چاپ سوم، تهران ۱۳۸۷

۸- شفیعی کدکنی، دکتر محمدرضا، موسیقی شعر، نشر آگه، چاپ نهم، تهران ۱۳۸۵

۹- یاحقی، محمدجعفر، جویبار لحظه‌ها، انتشارات جامی، چاپ دهم، تهران ۱۳۸۷

۱۰- شمیسا، سیروس، انواع ادبی، نشر میترا، چاپ سوم، تهران ۱۳۸۷

۱۱- توکلی، فریدون، رها، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، تهران ۱۳۳۲

۱۲- مجله‌ی سپید و سیاه، شماره‌ی ۱۸، سال سوم، تهران، آذرماه ۱۳۳۴

۱۳- موحد، ضیاء، سعدی، انتشارات طرح نو، چاپ چهارم، تهران ۱۳۸۸

۱۴- موآم، سامرست، درباره‌ی رمان و داستان کوتاه، ترجمه‌ی کاوه دهگان، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، تهران ۱۳۸۲

۱۵- هدایت، صادق، خیام صادق (گردآوردنده: جهانگیر هدایت)، نشر چشمه، چاپ سوم، تهران ۱۳۸۴

۱۶- موحد، ضیاء، شعر و شناخت، نشر مروارید، تهران ۱۳۷۷

۱۷- رازی، شمس الدین محمد بن قیس، المعجم فی معاییر اشعار العجم، به تصحیح علامه محمد قزوینی و مقابله مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران ۱۳۳۸

۱۸- حافظ، شمس‌الدین محمد، دیوان، به تصحیح بهاالدین خرمشاهی، انتشارات دوستان، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۶

۱۹- سعدی، مصلح بن عبدالله، دیوان، براساس نسخه‌ی محمدعلی فروغی، نشر نگاران قلم، قلم۱۳۸۷

۲۰- Hall, Vernon- A short history of literary criticism the Merlin press- London, 1964

۲۱- دیوان همراه (الکترونیکی) مولوی، به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، کتاب‌های الکترونیکی همراه پرنیان

منابع :

حسین شنبه‌زاده؛ محقق و پژوهشگر تاریخ معاصر – پایگاه تحلیلی تبیینی برهان

ویکی پدیا

کتابناک

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر