نوشته های دسته "طنز مکتوب" در شیرین طنز

زهرا دُرّی آلبانی: شخصی به نام آلبا که به علت بدهکاری زیاد هرگز قابل دسترس نبوده و هرگاه سراغش را می گرفته اند، می شنیده…

مصطفي مشايخي : 1– قال البغدادي ( چلَ و خُلهُ ) بغدادي مي گويد: “ايهالرجل ؛ اي مرد . اِبخِر الکشکَ ” کشک بخر ”…

وحيد حاج سعيدي : شايد شما هم با ديدن اين عنوان گمان برديد که در اين گير و دار خاک گرفتگي هوا، گراني مرغ با…

زهرا دری : الف) پیک نیک: افراد چاقی که شکم رو به پیشرفتی دارند. این افراد که چاق هستند، مسلماً بیشتر می خورند و بیشتر…

آن پير فرزانه از پرتغال، آن متحول گرداننده ي فوتبال، آن که فدراسيون براي نگه داشتنش مي‌زند بال بال، آن مربي با حال، آن که…

ليلا ساداتي (كارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي) از مهمترين ويژگي‌هاي شعري پروين كه باعث ماندگاري اشعار او در همه زمان‌ها شده است، نگاه نقادانه…

سلام از قدیم گفتند، اسب حیوون نجیبیه.. اما بنده میگم این درست نیست …بلکه خر حیوون نجیبیه. بدون اینکه حرقی بزنه از عنفوان جوانی با…

صابر قدیمی در نوآوران نوشت : تذکره کمال الملک تبریزی کارگردانچی، به خامه ی شیخ صابر القدیمی (انارالله برهانه) آن خالق “یک تکه نان” و…

صابر قدیمی با گریزی به حواشی در حاشیه نوشت : آن دلبر نمکین، آن “داوِنه” در “پاورچین”، آن بازیگر “شارلاتان”،آن که گذاشته کلاه سر همه…

بسم الله الرحمن الرحیم یادش بخیر قدیم تر ها، خیلی قدیم ها را نمی گویم به سن ما بعد از جنگ ها هم قد می…

وحید میرزایی در مجله خط خطی نوشت: یک گوسفند علی رغم دیدگاه عموم، برای محل زندگی اش یعنی طویله اهمیت زیادی قائل است. طویله که…

بابا آمد. بابا تند نیامد. بابا شیلین هم نیامد. بابا تلخ آمد. بابا با گوشی موبایل آمد. بابا گوشی موبایلش لا لوی قبلش می گذالد.بابا…

نسخه جدید دخترک کبریت فروش (یا اخلاق شهروندی در سه اپیزود)/زهرا دُرّی ۱ در شبی سرد و تاریک، دخترک کبریت فروش هرچه زور زد تا…

موقه ی درس خـُندن!! نویسنده : زاغو برازجونی هفته ی دوم ، سوم بی که دانژگا رو افتاده بی و استادل هم حودود بیس ،…

سیگار نویسنده: دی زاغو برازجونی امروز دیدم تا زاغو ریو ری تیلویزون نشسه و یه کِل قاغذِ باریکیه لوله کرده و نهاده کِرِ دندونش ،…

زهرا دری در ضمیمه ی شماره ۳۰۰ ادب و هنر روزنامه ی اطلاعات به شوخی با اشعار حافظ شیرازی پرداخته و مطلب طنزی با عنوان…

تلخند یه روز در بوشِر نویسنده : میش رمضون برازجونی صُب روز شمبد وسط رمضون ، دور و بر ساعت هشت صُب برق ما رفت…

در منزل دوستی بودم، پسر خانواده، که دانش‌آموز ابتدایی است، مشغول تکالیف درسی‌اش بود. زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید….

– سلام پدر. – سلام عزیزم، بگو. – پدر. – جان پدر به پدر بگو، اگه به من نگی به کی می‌خوای بگی؟ – پدر…

مادر شوهر نویسنده: دی زاغو برازجونی یادُم میا ، اوایل عروسیمون بی که بوای رمضون یه خونه ی چندلینی سیمون اسد که ما رفتیم داخلش…