menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

مهرداد صدقی

گفتگو با مهرداد صدقی، صاحب ۸ کتاب طنز

به نام خدا

گفتگوی روزنامه ی شهر آرا با مهرداد صدقی، نویسنده و طنزپرداز

جشن امضای مغز نوشته مهرداد صدقی

– از خودتان بگویید. در چه سنی متولد شدید؟ کجا بزرگ شدید و تحصیلاتتان چیست؟
با سلام. من هم مثل بقیه مردم در سن نوزادی متولد شدم و پس از اینکه با تلاش و کوشش شبانه روزی، دوران سخت جنینی را بعد از ۹ ماه با موفقیت پشت سر گذاشتم، به دنیا آمدم. البته اگر منظورتان این است در چه سالی به دنیا آمدم باید عرض کنم سال ۱۳۵۶٫ در شهرستان بجنورد متولد شدم و در حال حاضر دانشجوی دکترا هستم.

– از چه وقتی طنزنویسی را شروع کردید و اصلا چه شد که سمت طنز رفتید. روحیه طنازی و یا به اصطلاح شوخی دارید؟
طنز نویسی را در دوران دانشجویی به صورت پراکنده آغاز کردم اما بعد از مدتی احساس کردم می توانم در این حوزه جدی تر فعالیت کنم. در جشنواره¬های متعددی که بخش طنز داشتند شرکت کردم. بعضی از آنها همراه با گرفتن جایزه و تشکر از هیات داوران بود در بعضی جشنواره ها هم دست از پا درازتر به خانه برگشتم و داوریها را زیر سوال بردم! از شوخی گذشته حضور در جشنواره ها باعث شد هم با طنزپردازهای عزیزی آشنا شوم، و هم با زاویه دیدهای متفاوتی در طنزنویسی مواجه شوم و حسابی بیاموزم. آشنایی با بزرگانی نظیر زرویی نصرآباد، منوچهر احترامی و عمران صلاحی و برخی عزیزان دیگر حاصل این اتفاق های خوب بود.
روحیه شوخ طبعی دارم اما در مواجهه با دیگران آدمی جدی هستم و تا کاملا آشنا نشوم شوخی نمی کنم.

– آیا طنز در ریشه خانوادگی و فامیلی شما وجود داشت؟
بله. مرحوم پدرم بسیار شوخ طبع بود و کمی از روحیه شوخ طبعی خود را از او به ارث برده ام. البته در مجموع آدمی جدی هستم اما سعی می کنم قلمم شوخ طبعی کند.

– هیچ فکر می کردید بشود از راه نوشتن و طنزنویسی درآمد زایی کرد؟
راستش هنوز هم فکر نمی کنم از راه نوشتن و طنزنویسی بتوان خیلی درآمدزایی کرد. الان خیلی بهتر از قبل شده اما با نقطه مطلوب فاصله زیادی وجود دارد. البته دوستانی دارم که از راه طنز نویسی درآمدهای خوبی کسب می کنند اما فرمول درآمد زایی آنها چیزی نیست که بشود به همه طنزنویسان تعمیم داد. هنوز با نقطه ای که همه طنزپردازهای توانمند بتوانند فقط از راه نوشتن درآمدزایی مناسبی پیدا کند، فاصله زیادی داریم. دستمزدهای مطبوعاتی که زیاد نیست، فیلمنامه که مافیای خودش را دارد و کتاب هم که آنقدر درآمد ندارد.

– کتابهای طنزی که در این سالها مطالعه کردید کدام هاست؟
به واسطه علاقه و فعالیتم در حیطه طنز اکثر کتابهای طنز را مطالعه کرده ام. چه کتابهای پژوهشی و چه کتابهای نثر، داستان و شعر طنز. کبریت کم خطر، فیض بوک، کتابهای اکبر اکسیر، کتابهای منتشر شده توسط دفتر طنز، کتابهای طنز نشر مروارید و نشر سپیده باوران، نشر آمه، انتشارات قاف و ….

– در مورد آثارتان توضیح دهید. با کدام اثر شناخته شدید؟ کی متوجه شدید که قادر هستید کار طولانی بنویسید؟
من چند کتاب طنز دارم که عناوین آنها عبارتند از :
نقطه ته خط، آبنبات هل دار، مغز نوشته های یک جنین، مغزنوشته های یک نوزاد، میرزا روبات، رقص با گربه ها، تعلیمات غیر اجتماعی و آبنبات پسته ای.
کتاب آبنبات هل دار جوایز متعددی گرفت و بیشتر از بقیه کتابهایم دیده شد. در این کتاب، داستان زندگی یک خانواده بجنوردی در دهه ۶۰ به تصویر کشیده شده و تلخی ها و شیرینی های دهه ۶۰ از زبان پسربچه این خانواده که رفتاری شیطنت آمیز و شیرین دارد روایت می شود.
سال ۸۶ یک سریال سیزده قسمتی طنز نوشتم و از همان موقع فهمیدم حوصله و توان طولانی نویسی دارم. خوبیِ نوشتن داستان بلند طنز در این است که در خلال نوشتن رمان یا داستان، آدم موقعیتهای ذهنی شیرینی می سازد و با آنها زندگی می کند و در تمام لحظات نوشتن رمان طنز، روحیه خودِ نویسنده هم شاد و سرخوش خواهد بود. به شما هم توصیه می کنم تجربه نوشتن داستان بلند طنز را تکرار کنید و از نوشتن آن لذت ببرید.

کتاب آبنبات هل دار مهرداد صدقی

– جایگاه طنز را در خراسان چطور می بینید؟ ظرفیتهای هنری این کار در چه اندازه است؟
خراسان بزرگ از دیرباز مهد فرهنگ و هنر بوده. فضلا و شعرای بسیاری به خود دیده و بزرگان بسیاری پرورانده. بسیاری از آنها در آثار خود از زبان طنز بی¬بهره نبوده اند اما صرفا به عنوان طنزپرداز شناخته نمی شوند. در روزگار معاصر تعدد و تکثر طنزپردازان بیشتر نمود دارد. از ایرج میرزا تا نسل نوی شاعران و نویسندگان طنزپردازی که با نشریات طنز دانشجویی (ستون آزاد) فعالیت خود را شروع کرده¬اند و در سطح کشوری هم خوش درخشیده اند. اگر بخواهم از همه طنزپردازان معاصر خراسانی یاد کنم تمام این مصاحبه را باید به ذکر اسامی اختصاص دهم اما فقط به ذکر نام چند تن از طنزپردازان پیشکسوت و نیز چند طنزپرداز نسل جدید بسنده می¬کنم: پرویز روحبخش، جلال رفیع، رضا رفیع، قاسم رفیعا، سعیده موسوی زاده، ارژنگ حاتمی، میر حسین ظریف، علیرضا کاردار، سعید ترشیزی و ….
حلقه ادبی خراسان ظرفیت این را دارد که آثار متنوع و متعدی در زمینه طنز منتشر کرده و مکتب طنز خراسان را بیش از پیش در کشور معرفی کند. شیرینی لهجه مشهدی، پذیرا بودن زائران مختلف از سراسر کشور و تقابل و تعامل افراد مختلف از فرهنگهای متنوع، جغرافیای خاص خراسان، آیین و رسوم این خطه از کشور و صبغه ادبی غنی، همه و همه بستر مناسبی برای تولید آثار فاخر طنز است.

– به نظر بسیاری کارشناسان، تضاد و تناقض اولین رمز موفقیت یک اثر طنز است. چقدر از این تکنیک در اثرتان بهره برده اید؟
من از تکنیک تضاد و تناقض در طنزپردازی استفاده می کنم اما تنها تکنیک مورد استفاده¬ من و سایر طنزپردازان نیست. در زمینه سازی برای خلق یک موقعیت طنزآمیز از روشهایی چون تکرار، ایجاد انتظار، اغراق، بزرگنمایی و کوچک کردن و … استفاده می کنم. بخشی از آنها غریزی در متن وارد می شوند اما برخی دیگر هم به صورت مهندسی شده و با تغییر یک موقعیت نرمال به یک موقعیت دور از انتظار ایجاد می شود. مثلا با خودم فکر می کنم به جای اینکه یک اتفاق به شکل متداول خود رخ دهد، موقعیتی خلق کنم که ذاتا بسترساز موقعیتهای خنده آور باشد.
فرض کنید پدری که بازنشسته شده از بیکاری دوباره درس بخواند و در همان دانشگاهی قبول شود که پسرش هم در آنجا درس می خواند. اینکه دانشجویی که در یک آپارتمان یک واحد کوچک اجاره کرده، به عنوان مدیر ساختمان انتخاب شود. اینکه یک آدم آهنی دوست داشته باشد که بچه دار شود. همه این مثالهایی که عرض کردم مستعد موقعیتهای طنزآمیز هستند اما اینکه نهایتا طنزآمیز هم قلمداد شوند به نحوه نگارش آنها بستگی دارد.

– چه آسیبهایی امروزه متوجه طنز مکتوب است؟
افتادن در دام سلیقه مخاطب و سهل پسندی، سیاست زدگی، نداشتن مطالعه و پیشینه ادبی و استفاده از زبانی سست و کم مایه، اتکای بیش از حد به ادبیات شبکه های اجتماعی و مجازی، نوشتن برای لایک بیشتر، استفاده از موقعیتهای دم دستی و ادبیات نامناسب…..

مغزنوشته های یک نوزاد

– در مورد طنز، فکاهی و طنز ژورنالیستی کمی توضیح دهید.
وقتی هدف نویسنده صرفا تلاش برای مفرح کردن مخاطب باشد و اثر نیز حاوی این ویژگی باشد، با فکاهه مواجهیم. فکاهه نه قصد انتقاد دارد و نه انتقام. البته هر اثر خنده آور و مفرحی فکاهه محسوب نمی شود و به هر حال فکاهه باز هم در دایره ادبیات قرار می گیرد و برای خلق فکاهه هر دست آویزی برای خنداندن مخاطب مورد پذیرش نیست.
اگر اثر با زبانی شیرین و کنایی نوشته شده باشد و انتقادی را هم در لفافه و یا به صورت مستقیم اما با ادبیات مناسب مطرح کند به شکلی که خواننده یا مخاطب و یا جامعه هدفِ اثر، احساس توهین و تلقیِ تخریب نداشته باشد، با طنز مواجهیم. عفت کلام، پاکیزه نویسی، انتقاد با زبان مناسب و البته شیرین بودن اثر از ویژگیهای طنز است.
طنز ژورنالیستی به مسائل روز می پردازد اما همچنان باید دارای ویژگیهایی که عرض کردم باشد. نمی شود به بهانه ژورنالیستی و به روز بودن، کسی را تخریب کرد و یا اهانت آمیز نوشت. معمولا آثار طنز ژورنالیستی تاریخ مصرف دار هستند و ممکن است عمق محتوای آن برای آیندگان نامفهوم باشد اما اگر به شکلی باشند که زبان و شیرینی و مقصود نویسنده هم الان و هم در آینده مورد فهم باشد، نشان دهنده قوت قلم نویسنده است.

– با توجه به رکود شدید کتاب و بازار داغ طنز در فضای مجازی چطور سعی کردید شرایط را جهت چاپ کتاب به نفع خود نگه دارید؟
یک جمله کلیشه ای می گوید فضای مجازی هم می تواند فرصت باشد و هم تهدید. غرق شدن در فضای مجازی نویسنده را کم کار می کند اما در عین حال او را از جزییات بطن جامعه مطلع می کند. موقع نگارش اثر طواتنی و بلند، حضور در شبکه های اجتماعی مثل یک آفت می ماند اما بعد از خلق اثر می توان برای تبلیغ، معرفی و آشنایی مخاطب از ظرفیتهای آن استفاده کرد. شبکه های اجتماعی امکان مواجه رو در رو و مستقیم نویسنده و مخاطب را فراهم می کنند.
/بسیاری از مردم می گویند وقتی برای مطالعه ندارند اما سرشان از توی موبایل و تلگرامشان بیرون نمی آید. برای آن دسته از مخاطبانی که اهل کتاب خواندن نبودند، این مساله فرصت خوبی ست تا لااقل داستانهای خوب تلگرامی بخوانند. مثل کار موفقی که خانم یثربی انجام داد و بقیه داستان نویسان را هم به انتشار داستانهای تلگرامی ترغیب کرد. بعضی مخاطبها همچنان به خواندن کتاب کاغذی علاقمندند که از طریق تبلیغ و معرفی در شبکه های اجتماعی می توان آنها را به خرید کتاب ترغیب کرد.
داستانهایی که در شبکه های اجتماعی منتشر می شوند باید دارای ویژگیهای خاصی برای ترغیب مخاطب به خواندن مداوم آنها را داشته باشند و به نظرم بهتر است صرفا برای حضور در آن فضا نوشته شده باشند. داستانهای فعلی من برای انتشار در شبکه های اجتماعی و دنیای مجازی نوشته نشده اند و اگر بخواهم این کار را کنم داستانهایی مختص این فضاها خواهم نوشت.

جلد مغزنوشته های یک نوزاد

– با توجه به اینکه فیلمنامه نویسی هم کار کردید با توجه به رغبت و گرایش مردم به تولیدات طنز شرایط امروز فضای تصویر را چگونه می بینید؟
در حوزه تصویر، طنز و کمدی تابع مد خاص خود هستند. شما به خیلی چیزهایی که در دهه ۶۰ می خندیدید در دهه ۷۰ نمی خندید. دهه ۶۰ دهه طنزهای کوپنی بود، اما این طنزها و برنامه هایی مثل صبح جمعه با شما در دهه ۷۰ دیگر جواب نمی داد. جنگهای تلویزیونی و آقای شهروندی و برنامه های مشابه در دهه ۶۰ بر روی لبهای مردم خنده می آورد اما کارهای مهران مدیری در دهه ۷۰ و ۸۰ تحول بزرگی در رسانه ایجاد کرد هرچند که برنامه های همین مهران مدیری در دهه ۹۰ جواب نمی دهد. گل آقا نشریه ممتاز نیمه اول دهه ۷۰ بود اما شرایط جامعه به گونه ای پیش رفت که دیگر با آن سبک و سیاق امکان موفقیت نداشت و مرحوم گل آقا با زیرکی ترجیح داد آن را در اوج متوقف کند. کم پیش می آید مثل کمدینهای بزرگی مثل چارلی چاپلین که حرفشان و کارشان جاودان باشد. با این مقدمه می خواهم عرض کنم در دهه ۷۰ کمدی های اجتماعی داشتیم. در دهه ۸۰ سریالهای آپارتمانی جای پای خود را در تلویزیون ایران محکم کردند. همچنین در سینما و شبکه خانگی هم کمدیهای سبک پیشتاز بودند. کم کم ستاره بعضی کمدینها خنک شد و مردم به سینمای جدی و معترض بیشتر رغبت نشان دادند. با این همه مجددا چند سالی می شود که کمدی های متفاوت دوباره به گیشه ها رونق داده اند اما نه با فرمول کلیشه های سابق. الان مردم کمدی متفاوت و تا حدودی روشنفکرانه را بیشتر می پسندند.
ظهور برنامه هایی مثل خندوانه، سریالهایی مثل پایتخت، استندآپ کمدیها، دابس مشهای خلاقانه نشان می دهد اگر برنامه ساز به تحولات این عرصه های بی توجه باشد موفقیتی در جذب مخاطب نخواهد داشت.

– چقدر با طنزهای موسمی که یکباره در جامعه گل می کند موافق هستید؟

مخالف نیستم. وقتی چیزی در جامعه گل می کند یعنی که مورد پذیرش بخش بزرگی از جامعه است اما مهم تر از گل کردن، تداوم آن است.

– نظرتان در مورد جشنواره های طنز چیست؟

جشنواره های طنز برای طنزپردازان جوان و کسانی که در ابتدای راه هستند می تواند بسیار مغتنم باشد اما در عین حال باید حواسشان به دو آسیب آن هم باشد. یکی کسی که برنده می شود نباید مغرور شود و تصور کند اتفاق خیلی خاصی افتاده و صرفا آن را به عنوان یک تایید موقتی در نظر بگیرد. دیگر آنکه کسی که برنده نمی شود نباید تصور کند دنیا به آخر رسیده یا اینکه نمی تواند نویسنده یا طنزپرداز باشد. هر چه تعداد جشنواره های طنز بیشتر باشد و در سطوح متفاوتی هم برگزار شوند بهتر است.

– با طنز منثور موافقید یا منظوم؟

هر دوانه! خودم نثر و داستان می نویسم اما خیلی شعر می خوانم. نثر یا شعر یا داستان مهم نیست. آتچه مهم است قدرت زبان و محتوای اثر تولید شده است.

– چه خاطره ای از بازخورد کارهایتان در مواجهه با مردم دارید؟

خوشبختانه مردم به کارهایم لطف دارند و شاید هم من صرفا با کسانی که به کارهایم لطف دارند برخورد دارم! البته معمولا اگر کسی مخالف کار نویسنده ای باشد به او منتقل نمی کند.
خاطرات خوبم مربوط به کسانی است که در ایران حضور ندارند و کتابم برای آنها خیلی خاطره انگیز بوده امادر آبنبات هلدار یک داستان فرعی وجود داشت که برای خنده آورتر کردن موقعیت در آن خیلی اغراق هم کردم اما بعدا فهمیدم همین اتفاق مو به مو برای یکی از مخاطبانم رخ داده بوده!

مهرداد صدقی 2

یک داستان طنز از کتاب آبنبات پسته ای
آقاجان به یکی از دوستانش که مغازه کت شلوار فروشی داشت چند کیسه برنج نسیه داده بود، اما با گذشت یک سال، خبری از برگشت پول نشده بود. به آقاجان گفتم:
– نمشه من و دایی اکبر و داداش محمد بریم از مغازه¬ش کت شلوار برداریم موقع حساب کردنم بگیم عوض اون برنجا
آقاجان گفت: بنده خدا دو سه کیسه برنج برده، یک شالیزار که نبرده که
مامان گفت: خا همون دو سه کیسه رِ اگه پارسال کاشته بودن الان چند تا شالیزار برنج شده بود.
بی بی که تازه از خواب بیدار شده بود و اصلا در جریان نبود، گفت: رفتین برای منم یک چادرِ کِرِپ بردارین. به جای کادوی روز مادر
– روز مادر که رد شد که
– مال سال دیگه که هنوز رد نشده که
آقاجان که تا این لحظه داشت راجع به پیشنهادم فکر می¬کرد، گفت: من که روم نمشه برم به جای طلبم لباس بردارم ولی محسن اگه خواست بره.
***
وارد لباس فروشی که شدم، با جیبی خالی، نگاهی خریدارانه به کت شلوارها انداختم. می¬خواستم مثل عمه بتول که توی عروسی¬ها هر یکی دو ساعت مدل لباس¬ش عوض می¬شود، من هم برای عروسی ملیحه یکی دو دست کت شلوار برای قبل از شام و بعد از شام داشته باشم. بدون اینکه خودم را معرفی کنم، یکی از کت شلوارها را نشان دادم و گفتم:
«ببخشین اینا رنگش نِمِره؟»
«نه اینا جنسش بهترینه. سه سال اینجا بوده ولی هنوز رنگش نرفته.»
« مشه بیارین من بپوشم؟»
آقای فروشنده به سر و وضعم نگاه ¬کرد و گفت: « یک¬کم برات قیمته ¬ها»
– پولش برام مهم نیست.
آقای فروشنده با تعجب به من نگاه کرد و کمک کرد کت را بپوشم.
– به به… ماشالا چی برازنده¬ته
کت را که پوشیدم، گفتم:
– خا این خوبه، یک کت شلوار دیگه یم مخوام
فروشنده که مشکوک شده بود، گفت: کو پولاتِ نشان بدی؟
خودم را معرفی کردم و گفتم: راستش آقام گفت از پول همون برنجایی که طلب داشت کسر کنین
فروشنده در حالی که لحنش تغییر کرده بود، کت را از دستم پس گرفت و گفت:
– نِگا این کت هم یک کم قیمته، هم هیکلت چون یک کم غَناسه بهت نمیاد. تازه دستات و سرشانه-هات چون عین میلگرد ممانن، این کت و شلوار به تنت خوب وای نمسته.
آقای فروشنده کت شلوارم را برد و بعد از کمی حساب کتاب، ارزان ترین کت شلوارش را برایم آورد. این یکی طوری بود که حتی اگر آلن دلون هم این کت و شلوار را می¬پوشید و به خواستگاری صغراباجی می¬رفت با جواب منفی مواجه می¬شد. آقای فروشنده گفت: نِگا، به شلوارش دست بزن ببین چی لطیف دوختن؟ هر کی مبینه دلش مخواد به پارچه¬ش دست بزنه ببینه جنسش از چیه»
گفتم: « خا آدم برای چی باید شلواری بخره که بقیه بخوان به پارچه¬ش دست بزنن ببینن جنسش چطوره؟»
«خا نذار کسی بهش دست بزنه»
«اگه تو صف نونوایی باشم و دستم نون داغ باشه چی؟»
آقای فروشنده چیزی نگفت و در اتاق پرو را باز کرد. وقتی رفتم توی اتاق پرُو، کم مانده بود سکته کنم. یک مارمولک که معلوم بود همسنِ همان کت شلوار رنگ و رو رفته است، روی دیوار آنجا نشسته بود.
«چی شد غیژ کشیدی؟ برق گرفتت؟»
«نه یک مارمولک اینجایه که»
فروشنده با تمسخر گفت: همچی غیژ کشیدی فکر کردم اژدها دیدی»
شلوارم را درآوردم اما به جای اینکه آن را آویزان کنم، در دست¬هایم گرفتم تا مارمولک تویش نرود. محض احتیاط به فروشنده گفتم: «بی¬زحمت همی چراغِ خاموش نکنین تا هم من بتانم مارمولک رِ ببینم هم اون منِ ببینه و روم نیفته»
«باشه»
احساس کردم موقع گفتن باشه، چشم¬های فروشنده مثل شیپورچیِ کارتون پسر شجاع برق زده چون بلافاصله چراغ اتاق پرو خاموش شد. در حالی که می¬خواستم شلوار جدید را بپوشم و یک پایم توی پاچه آن گیر کرده بود، به خاطر هول شدن یکی دو بار به دیواره اتاق پرو برخورد کردم. آقای فروشنده بعد از چند ثانیه با وجدانش کنار آمد و چراغ را روشن کرد. وقتی دیدم مارمولک سر جایش است، خیالم راحت شد و گفتم: «مگه قرار نبود خاموش نکنین؟»
آقای فروشنده در حالیکه سعی می¬کرد خنده¬اش را نگه دارد، گفت: «نه اون لامپش اتصالی داره بعضی وقتا خودبخود خاموش مشه… از کلپاسه مترسی ها؟»
– نه بیشتر از این مترسیدم یک وقت این مارمولکم دوست داشته باشه ببینن جنس پارچه شلوارم چطوره ولی چون تاریکه نفهمه هنوز نپوشیدمش.
وقتی از اتاق پرو درآمدم، آقای فروشنده گفت: کو ببینم همین کلپاسه چیَه تو انقد ازش مترسی.
تا آقای فروشنده رفت توی اتاق پرو، محض شوخی چراغ اتاق را خاموش کردم. یکدفعه صدای برخورد فروشنده به در و دیوار اتاق پرو آمد. با سراسیمگی توام با عصبانیت گفت:
«چیکار مکنی؟»
گفتم « هَییی بازم لامپش اتصالی کرده؟»
«خا چرا درِ قفل کردی؟»
آقای فروشنده آنقدر هول شده بود که در تاریکی جهت ها را گم کرده بود و به جای درِ اتاق پرو، داشت دیوار آنجا را هل می داد. وقتی بیرون آمد، با عصبانیت کت شلوار را از دستم گرفت و به جای آن باقی طلب برنج را داد
– بیا، اینم باقیمانده پولِ آقات. به تو چیزی نمفروشم.
با باقیمانده پول دیگر نمی شد کت شلوار خرید اما برای بی بی یک چادر کرپ خریدم.
منبع : روزنامه شهر آرا – حمیده وحیدی

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر