menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

گزارش هشتاد و هشتمین “شب شعر طنز شکر خند”

رضا رفیع با یادی از شهدای هشت سال دفاع مقدس، شکرخند مهرماه را که مصادف شده بود با هفته دفاع مقدس، آغاز کرد. او در بیان خاطره ای از یک شهید گفت: پسرخاله ام اورکتی داشت که چشم من در عالم بچگی دنبال آن بود. وقتی خبر شهادتش را شنیدم، دومین چیزی که به ذهن کودکانه ام رسید این بود که اورکتش چه شد؟ بزرگ ترها توجیهم کردند که شهدا را به خاطر پاکی شان با لباس به خاک می سپارند و من فکر کردم هم حیف از پسرخاله ام و هم حیف از اورکتش!

در همین راستا کلیپی با عنوان «گمنام»، ساخته هنرمند محبوب، پرواز همای، برای اولین بار آن هم در شکرخند پخش شد که با دیدنش اشک در چشم خیلی ها حلقه زد.

بعد از ادای احترام به فداکاری جوانانی که در راه وطن جان دادند، اولین شاعر شکرخند روی سن رفت، خانم زهرا دری که یک شعر به لهجه اصفهانی خواند و یک شعر بدون لهجه!

هر خر که یک دقیقه کنارم چریده است
تا پلک می زنم به مقامی رسیده است

رضا رفیع با اشاره به سفر رییس جمهور به نیویورک گفت: آقای روحانی در مجمع عمومی سازمان ملل، از روی کنجکاوی زیر میز را نگاه کرد دید با خودکار آبی یادگاری نوشته اند «احمدی نژاد»!

امین محمدی که پس از یک دوره غیبت، بار دیگر در شکرخند حاضر شده بود، ابتدا غزلی درباره جنگ، سروده محمدحسین ملکان خواند و سپس به سبک عباس صادقی، رباعیاتی از خودش در همین موضوع را.

یک عده لباس رزم و خون پوشیدند
از بهر وطن از دل و جان کوشیدند
یک عده ز شربت شهادت سیراب
هی شربت پرتقال می نوشیدند!

با نیت و قلب پاک خود جنگیدیم
با غیرت و با ملاک خود جنگیدیم
هرکس یک انگیزه به ما نسبت داد
ما بر سر آب و خاک خود جنگیدیم

در جبهه فقط جنگ مجازی می کرد
در خلوت خود حماسه سازی می کرد
حاجی شده مدعی جانبازی، چون
با جان همه همیشه بازی می کرد

رضا رفیع پس از پخش فیلمی که در آن احمدی نژاد ادعا می کند در سفر به نیویورک، با آن که مردم اسپانیولی حرف می زنند(؟!) او را به هم نشان داده و می گفتند «احمدی نژاد»(!)، گفت: اتفاقا امسال قرار بود من هم با هیات همراه آقای روحانی به نیویورک بروم تا مجری برخی مراسم دیدار با ایرانیان ساکن آمریکا باشم. بدم هم نمی آمد بروم و عمق فساد آمریکایی را که سال هاست بر آن مرگ می فرستیم از نزدیک ببینم! اما قسمت نشد و ان شاء الله در سفرهای بعدی. مژده لواسانی که مجری دوم این جلسه بود، گفت: آن وقت شما را به هم نشان می دهند و می گویند «قندپهلو»!

مریم رجبی نیا گفت شعرش را از زبان آقایان محترم سروده و باعث شد رضا رفیع بگوید: «محترم» را خوب آمدید!

همسرم اهل همین سوست، عجب دردسری!
نام او آفته بانوست، عجب دردسری

چند روزی است که با قهر از اینجا رفته
شیوه اش همچو هلاکوست عجب دردسری…

میهمان ویژه این ماه، در ۲۷ آذر ماه ۱۳۳۱ در شهر گل و بلبل شیراز متولد شد. وی در سال ۱۳۵۹ در رشته تئاتر از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. این بازیگر محبوب تئاتر و سینما و تلویزیون که در مجموعه ماندگار امام علی (ع) نقش مروان را ایفا کرده است، بعد از حضور روی صحنه، ابتدا یکی دو نکته از رزومه اش را تصحیح کرد (در حاشیه اش هم گفت یکی از دوستانش خیال می کرده رزومه کلمه ای فارسی است و آن را «رزنومه» ادا می کرده!) و گفت هرگز طراح و چهره پرداز نبوده، بلکه فقط در سال ۱۳۵۹ از روی بی کاری، وقتی دیده که صدا و سیما به یک عده گریمور احتیاج دارد، بعد از ۱۶-۱۵ سال کار تئاتر، به عنوان گریمور وارد تلویزیون شده و در اندک زمانی، سه بار به خاطر «مسایل کارمندی که بلد نبوده» (مدیونید فکر کنید منظورشان گزینش و امثال آن است!) اخراج می شود. از سال ۱۳۷۴ نیز دیگر قرابتی با دنیای چهره پردازی ندارد. از اول به شکل قرضی وارد شده و خیلی زود هم از آن بیرون آمده است. همچنین در فیلم علی بابا و ۴۰ دزد بغداد هم بازی نکرده و نمی داند این موضوع چرا به بیوگرافی او در منابع مختلف اضافه شده است.

آقای همت در سال ۱۳۵۹ و باز از روی بی کاری، ازدواج هم کرده است! او توضیح می دهد: واقعا بالاترین آمار ازدواج مال همان سال است. هیچ کس نمی دانست چه کار کند، بنابراین همه ازدواج می کردند! رفیع گفت: بله، آن سال یک عده رفتند کشته شدند، یک عده هم ازدواج کردند!

او که قصد داشت یکی از اشعار کتاب تازه از زیرچاپ در آمده همسرش، خانم افسر اسدی، را برای حضار بخواند، در توضیح آن گفت: در دولت فخیمه قبلی، ما ۴ نفر ماهی ۱۸۲ هزار تومان یارانه می گرفتیم. این که ۱۸۲ را با لحنی خاص و کشدار می گویم، داستان دارد. آن وقت ها که با امین تارخ به وسیله اتوبوس از تهران تا شیراز می رفتیم و برمی گشتیم، او همیشه می گفت اشکالی ندارد که با اتوبوس می رویم، فقط ۱۶ ساعت طول می کشد اما با هواپیما یــــــــک ساعت طول می کشد! «یک» را می کشید تا به نظر طولانی تر بیاید. خلاصه ما هم صــــد و هشتــــاد و دو هزار تومان می گرفتیم. این دولت آمد گفت یارانه نگیرید. ما هم با وجود آن که احتیاج داشتیم انصراف دادیم تا به دولت کمک کرده باشیم، غافل از این که طبع شاعرانه خانم اسدی در خفا توطئه کرده و به تصمیم رییس خانواده اعتراض دارد و شعری در همین رابطه سروده که در کتاب « پروانگی ها» آورده است.

رفیع تاکید کرد: البته شما با انصراف از گرفتن یارانه واقعا کمک کردید به کسانی مثل خاوری و بابک زنجانی! سپس پرسید کتاب خانم اسدی چه موقع چاپ شده و اصغر همت به جای پاسخ دادن، کتاب را جوری که انگار دارد دستش را می سوزاند، روی میز انداخت، یعنی که همین دیروز از تنور چاپ در آمده و رونمایی شده است.

به در می گویم این تا بشنود دیوار
ای قافله سالار خانواده همت!
کاش یارانه را که سهم من و تو، غزل و هامون بود می گرفتی مرد!

… هرگز من از تو سینه ریز برلیان نخواستم
مهریه هم به لطف خدا ما نداشتیم…

آقای همت در توضیح این بند از شعر افزود: مهریه خانم اسدی فقط یک جلد کلام الله مجید است، حتی چند شاخه نبات و چند نخ ابریشم هم ندارد. با این حال زندگی ما ۵-۳۴ سال دوام پیدا کرده است. ضمنا ایشان دفعه اول هم بله را گفت! رضا رفیع پرسید: وقتی ازدواج کردید، هر دو در عرصه هنر بودید؟ آقای همت پاسخ داد: اصلا ما روی صحنه تئاتر با همدیگر آشنا شدیم. رفیع گفت: باز بهتر از پشت صحنه است! همت یادآوری کرد: البته هر روی صحنه، پشت صحنه ای هم دارد!

وی در بیان خاطره ای از زندگی هنری اش گفت: یک بار با عبدالحی شَمّاسی، نمایشنامه نویس و محمود فرهنگ، داوران جشنواره ای در خراسان رضوی بودیم. در فراغتی که دست داد، به حرم رفتیم. موقع برگشتن دیدیم خواهری دوان دوان به طرف ما می آید و در حال نفرین و فحش دادن به من است و می گوید این مگر مروان نیست؟!

میهمان ویژه این ماه در بیان ارتباطش با شعر طنز گفت: یک بار در ۱۸ سالگی شعر طنزی گفتم و با یک صندلی روبه رو شدم که نزدیک بود بخورد توی سرم! دیگر این کار را گذاشتم کنار. اخیرا آن شعر را برای رضا رفیع خواندم و تعریفکی کرد که باعث شد عقده ۵۰ ساله من قدری فروکش کند.

اتفاقا اولین نقشی که اصغر همت بعد از ۴ سال بر ترس هایش فائق آمده و برای ایفای آن روی صحنه رفته، یک نقش بامزه بوده که درباره اش می گوید: من نمی دانستم کارم طنز است و فقط روی صحنه زندگی می کردم. یکی از اشکالات بعضی طنزپردازهای الان این است که فکر می کنند گلوله نمک اند!

او با اشاره به این که خودش و همسرش از بینندگان برنامه قندپهلو هستند، می گوید: در این روزگار «بدبرنامگی» تلویزیون، برنامه قندپهلو نعمتی است… و اصلا هم منظورم نعمت در بیابان نیست! بعد می خندد و انگار که با خودش حرف بزند، می افزاید: الان دارم فکر می کنم چرا با آمدن به اینجا من هم یک خرده طناز شدم!

اصغر همت که باید به کار دیگری هم می رسید و برای رفتن عجله داشت، بلافاصله بعد از این حرف ها سالن را ترک و رضا رفیع از این که او با وجود «ترافیک سنگین همت» به شکرخند آمده بود، تشکر کرد!

میلاد ماهیار با بیان این که نیت کرده است تا با ۸۰ غزل از غزل های حضرت حافظ شوخی کند، دو تا از آنها را خواند.

الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

عجب حرفی زده حافظ فراموشش نکن هرگز
که اول مهریه گل بود نه ویلا پیش ساحل ها

خورشتایی که می گفتی دهانم آب می انداخت
ولی حالا منم اینجا به عشقت با فلافل ها…

*

دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
بوی غذا که آمد املت گرفت ما را

نان بیات داریم گرچه ثبات داریم
سر می دهم بگیرم آن املت شما را…

بعد از شعرخوانی آقای شهرک که طبق معمول به زبان ترکی بود و ما از آن سر در نیاوردیم و به نظرمان یک جورهایی هم توهین به ترکی بلد نبودن اکثریت سالن است(!) گلناز میرترابی روی سن رفت.

دماغم توی آفساید است اما تو نمی دانی ( رفیع: اما می بینیم که!)
و خال صورتم هاید است اما تو نمی دانی

که لایکم می کنی دایم، نوتیفیکیشن قلبم
دل من بهر تو wide است اما تو نمی دانی

با عکسایی که من دارم دوباره عاشقم گشتی
نگاهت روی اسلاید است اما تو نمی دانی

به من گفتی عجب مویی عجب شکلی عجب رویی
و ur قلبت الان died است اما تو نمی دانی

تو پرسیدی که یخچال جهازت چیست ای دختر
و گفتم ساید بای ساید است اما تو نمی دانی

به تو گفتم که مویم را با شامپو خارجی شستم
ولی شامپوی من تاید است اما تو نمی دانی

الا یا ایها الساقی فرندانت برفت از یاد
Plan های تو بی فایده است اما تو نمی دانی!

پرویز استاد، روحانی جوانی است که طنز هم می نویسد. او که یک بار هم از رضا رفیع پرسیده« امروز شکرخند برگزار می شود که مسجد را بپیچانم؟!»، وقتی پشت تریبون رفت و دست برد به جیب بغل عبایش، از رفیع شنید: همیشه با دیدن این حرکت خیال می کنم می خواهید چیزی به من بدهید! شاعر گفت: نه، شعرهایم را اینجا می گذارم! رفیع تکه انداخت: بله، شما همین که چیزی از ما نگیرید هم خوب است!

شعر استاد چندان مفهوم نبود!:

آقای رضا خنده شکر لیوانی
برهم نزند شور تو را حیوانی
تاریخ شدی زنده به گوری دختر
تزویج نکردی طلب از انسانی!

یکی از خانم ها بر اساس آنچه با حس خودش از این دو بیت درک کرده بود، بلند گفت: طلب کردیم، نیامد!

مهندس کاوه پیش از شعرخوانی، با اشاره به مهریه خانم اسدی که یک جلد کلام الله مجید است، گفت: ان شاءالله که ایشان مهرشان را به اجرا بگذارند، چون ما سال هاست می خواهیم قرآن اجرا بشود! وی سپس شعری جدی در راستای هفته دفاع مقدس خواند.

حسن حاتمی که با اهل و عیال از بهاباد یزد آمده بود، اشاره کرد: این شعر مال دوران پیش از ازدواجم است. رفیع پرسید: باعث دردسر نشود؟!

یک طرف مانتو و یک گوشه بلوز افتاده
یک طرف قابلمه و ظرف نسوز افتاده

پردۀ توری و جوراب هنوز افتاده
همگی چرک و نَشُسته دو سه روز افتاده

هرگز این خانه نبوده است به این داغانی
برو پایین پسرک از بغل مامانی…

بعد از آن که اکبر کتابدار درباره برنامه های فرهنگسرای نیاوران توضیحاتی به حضار داد، آقای سلامی، شاعر روشندل، شعر خیلی خوبی خواند که متاسفانه نشد آن را یادداشت کنم و چون خودش هم به خط بریل نوشته بود، نشد که یک نسخه از شعرش بگیرم! در ادامه برنامه، فیلم کوتاهی از یک پسربچه دیدیم که در پاسخ به پرسش گزارشگر تلویزیون درباره احساسش نسبت به بازگشایی مدارس می گوید: «هر روز باید ساعت ۶ صبح بیدار شم، چه احساس خوشحالی باید داشته باشم؟!»

سعیده موسوی زاده بعد از خواندن شعری به لهجه مشهدی، گفت: اگر وقت نیست، مرخص شوم، وگرنه یک شعر دیگر هم بخوانم. رفیع پاسخ داد: بخوانید. آقای شهرک از بین حضار بلند گفت: بخوان… همشهری اش [یعنی همشهری مجری برنامه] هستی… بخوان!

قسمت بعدی برنامه، «عکس و مکث» بود که پخش آن از طرف مسئولان اتاق فرمان قدری به طول انجامید. من با اشاره به خاطره آشنایی اصغر همت و همسرش، گفتم: بالاخره اتاق فرمان، پشت صحنه است، شاید دارند با هم آشنا می شوند!

در میان عکس ها با دیدن تصویری از حرم ناصرالدین شاه، متوجه شدیم ساپورت از همان دوره در ایران سابقه داشته، «قوّتو»هایی دیدیم که با نام شکرخند به فروش می رسند، و البته در عکسی از یک عطاری، دیدیم که رازیانه می تواند « زیاد کننده مادران شیرده» باشد!

عباس کریمی از استعدادهای تازه کشف شده در شکرخند است.

پاییز زندانی نمود افکارمان گفتیم
یک بار جای سبز باشی زرد هم بد نیست

از بس دمار از باقی مردم در آوردند
گفتم که دنیا آنچه با ما کرد هم بد نیست

هرکس سلامی گفت مقصودش دریدن بود
از گله گرگان کنندت طرد هم بد نیست

تنها شدم تنها شدم… آن قدر گفتم تا
هم صحبتی باشد ولو توزرد هم بد نیست

من بره بودم گرگ گشتم چون که فهمیدم
هم کاسگی با مردم نامرد هم بد نیست

جایی که مختاری میان ایدز یا تومور مغزی
آن وقت می فهمی تو یک دل درد هم بد نیست

وقتی فراموشم شده من قصه کاوه
مردی که آمد یک کلید آورد هم بد نیست

داریوش منصوری در باب تنوین که عربی است، شعر جالبی خواند.

ناچاراً و خواهشاً و یا گاهاً را
انگار که پژمرده زبان سوسن را
این پارسی ِهزار و اندی ساله
تا کی بکشد به دوش خود این«اً» را؟!

فرامرز ریحان صفت، شاعر بعدی شکرخند ۸۸ بود.

با اسلحه و چماق می رفت جلو
بی غصه و درد و داغ می رفت جلو
در فکر کجا بود که در منطقه هم
پشت سر باجناق می رفت جلو؟!

با چفیه برای سر خود سایه زدی
بالای سر سنگر خود آیه زدی
در منطقه گل کاشته بودی اما
بعدا چه گلی بر سر همسایه زدی

در طنز نباید به تله دم بدهیم
یا جو عوض دانه گندم بدهیم
مانند همین تلویزیون خودمان
اخبار درست را به مردم بدهیم

*

محبوب دل و نگار! مترو!
ای قد تو چون چنار مترو!

راه تو شبیه غار تاریک
در غار تویی چو مار مترو!

آرام و قرار عاشقانی
ای مقصد هر قرار مترو!

الحق که چه جای گرم و نرمی
داری تو برای کار مترو

یک سو پسری که می نوازد
با پنجه خود سه تار مترو!

یا دخترکی که می فروشد
فال از بد روزگار مترو!…

وقتی کوثر پاک سرشت روی سن رفت، رضا رفیع گفت: خانم لواسانی یک «هم حجاب» پیدا کرد! خانم پاک سرشت پیش از آن که شعرش را بخواند گفت تصمیم گرفته است دیگر به شهرش در ایلام برنگردد، چون به محض آن که پایش را به آنجا گذاشته، ۷۰۰ زلزله رخ داده است! رفیع پراند: در صورتی که وجود شما کفایت می کرد!
همین موقع ها بود که ما مجلس را به مقصد منزل ترک گفتیم و گزارش نیمه تمام ماند.

ارمغان زمان فشمی

http://armaghonline.blogfa.com/

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر