menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

گزارش هشتاد و نهمین شب شعر طنز شکرخند

هشتاد و نهمین شب شعر طنز شکرخند، طبق سنوات قبل در تاریخ نهم آذر ماه ۱۳۹۳ برگزار گردید.

زهرا عاملی، شاعر و ترانه سرا، مجری کمکی شکرخند هشتاد و نهم بود که پس از خوش و بشی کوتاه با حاضران در سالن گفت: از دفعه پیش که به اینجا آمدم تا به حال، اتفاقات زیادی برایم افتاد، مثلا این که ۲۰ کیلو [قطعا با اغراق!] چاق شدم، شوهر کردم و بختم باز شد! او درباره تجربه اش در سرودن شعر طنز افزود: مدتی پیش داشتم فکر می کردم من چه جور شاعری هستم که نمی توانم شعر طنز بنویسم؟ و بعد این ابیات را نوشتم:

کاش زیبا بودم، آدمی معمولی
با لبانی مثل آنجلینا جولی

کاش می شد یک شب با تو تنها باشم…

در لحظاتی که خانم عاملی فکر می کرد تا ادامه شعرش را به خاطر بیاورد، رضا رفیع پرسید: با کی؟! ملت منتظرند تکلیفشان مشخص شود! خانم عاملی توضیح داد: البته این حرف ها مال دوران مجردی است. اوایل ازدواج، زن و شوهر در یک بشقاب و با یک قاشق و چنگال غذا می خورند، بعد در یک بشقاب اما با قاشق و چنگال های جداگانه، مدتی بعد بشقاب هایشان را هم جدا می کنند… در نهایت آن بشقاب می خورد توی سرشان! رفیع گفت: اوایل ازدواج که اصلا غذا نمی خورند، حواسشان نیست!

زهرا عاملی که گویا از ازدواج خود بسیار خرسند به نظر می رسید، دعا کرد که ان شاء الله ازدواج، قسمت همه خانم ها بشود. رفیع پراند: مثل این که خیلی دنبالش گشته اید ها! و پاسخ شنید: بله، سه شنبه ها چادر از روده گوسفند رد کردم، پنج شنبه ها آب دعا پاشیدم!

کوثر پاک سرشت، اولین شاعر این جلسه، در حالی روی سن رفت که هدبند به سر داشت. رضا رفیع پرسید: حجاب برتر که می گویند، این است؟! مخلوطی از چادر با [سریال] کیف انگلیسی!

پس از شعرخوانی او، فیلمی از یک نوحه خوانی معروف با شعری در وصف رای دادن به کاندیدای انتخابات سال ۱۳۹۲، سعید جلیلی، پخش شد. رضا رفیع در انتقاد به این شیوه از تبلیغات گفت: مباد که مفاهیم سیاسی و به ویژه جناحی را در عزاداری و نوحه خوانی چنان مطرح کنیم که خنده دار شود. ما حق نداریم از منبر برای سوژه سازی و طرح گزینه و گرایشات خاص استفاده کنیم.

پس از آن که زهرا عاملی چند رباعی از عباس صادقی خواند، مصطفی مشایخی روی سن رفت. او در بیان یک خاطره گفت: تلفن همراه مادرم مدام زنگ می خورد. شب برای آن که بتوانم بخوابم، گوشی او را روی حالت ویبره گذاشتم. نیمه شب دیدم مادرم صدایم می کند و می گوید بلند شو، گوشی ام می خواهد زنگ بزند، زورش نمی رسد!

آقای مشایخی پس از خواندن شعری به لهجه اراکی، جای خود را به سلمان خابوری داد.

الا شاخ شمشاد! شاسی بلند!
بیا باغت آباد شاسی بلند!

خیابان قرق می شود با قرت
بسی مست و دلشاد شاسی بلند

به تیک آف طیاره ای تایرت
همیشه پر از باد شاسی بلند

خدا برکتی داده بر ملک چین
که پیوسته می زاد شاسی بلند

اگر سکته کردم مرا می بری
به سوی برانکاد(!) شاسی بلند…

در بخش عکس و مکث، متوجه شدیم که آقای احمدی نژاد در محله شان میزی گذاشته و به «باقی مانده» مشکلات مردم رسیدگی می کند! خانم عاملی با اشاره به تصویر یخچال یک عزادار پس از ایام محرم، گفت: در همان روزها برای ما پیامک می آمد که دو پرس قیمه قاشق نخورده، تضمینی، معاوضه با فسنجان!

در میان عکس ها ماشین نوشته جالبی دیدیم به این مضمون: بنی آدم رو اعصاب یکدیگرند! راننده وانتی هم پشت ماشینش نوشته بود «وانتافه». به هرحال آدمی به امید زنده است!

یکی دیگر از عکس های جالب، مربوط به یک آگهی بود که روی شیشه مغازه ای چسبانده بودند: مقداری پول پیدا شده، با دادن نشانی هم نمی دهم، خودم لازمش دارم!

یک نفر با کشیدن یک نقاشی از نقشه محل زندگی حافظ، ادعا کرده بود دلیل آن که وی، رفتن به میخانه را به مسجد ترجیح می داد، نزدیک تر بودن میخانه شیراز به خانه اش، نسبت به فاصله خانه او تا مسجد محله بوده، چرا که تا میخانه فقط ۵ قدم راه بود، اما تا مسجد ۱۵ قدم!

پس از پایان بخش عکس و مکث، زهرا عاملی در بیان خاطره ای از مراسم ختم هنرمند فقید، مرتضی پاشایی، گفت: همه نمی توانستند وارد شوند. عده ای از مردم بیرون مسجد ایستاده بودند و از هنرمندانی که به آنجا رفت و آمد داشتند، فیلم می گرفتند. ما شاعریم و چهره مان برای مردم آشنا نیست. دیدم که یک نفر من را نشان داد و پرسید این کیست؟ دوستش نگاهی کرد و گفت این هیچ کس نیست! از این فیلم نگیر! یک نفر دیگر به من گفت خانم، برو داخل بگو آقای خواجه امیری بیاید بیرون!

وی در ادامه این بیت را خواند:

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
بی خبر بود که ما مشترک کیهانیم!

سپس کاوه جوادیه را برای شعرخوانی فرا خواند که از مردم خواست قسمت هایی از شعرش را تکرار کنند. رفیع حدس زد: رای می دم به جلیلی؟!

خونه مادربزرگه که یادتون نرفته
حالا یه جور جای دیگه س، با حرفای نگفته

خونه مادربزرگه جای غمی سترگه
خونه مادربزرگه جای شغال و گرگه…

مهدی استاداحمد پیش از آن که شعر بخواند، با اشاره به این که مذاکرات پرونده هسته ای ایران از روز سوم آذر ماه که تولد اوست شروع شده و تا روز تولد خانمش تمدید شده، گفت: به این ترتیب، فامیل ها روند مذاکرات را از چشم ما می بینند! خانم عاملی که گویا خودش هم آذر ماهی است، احساساتی شد و افزود: من روز و شب در آتشم، آذر به دنیا آمدم!

استاداحمد با بیان این که کتابش با عنوان «قلمداد» توسط انتشارات مروارید به چاپ رسیده است، یک نسخه از آن را به مجریان برنامه هدیه کرد. در همین لحظه شروین سلیمانی هم برگه ای به مجریان داد و باعث شد رضا رفیع بگوید: ایشان هم یک ورق از کتابشان چاپ شده! و از او بخواهد شاعر بعدی شکرخند ۸۹ باشد.

مغزی که در آن کود بریزی یک عمر
یک روز به گُل اسید خواهد پاشید

*

فریاد زدم از سر یک گلدسته
ای خلق شدم از این شرایط خسته
دارم هوس لهو و لعب اما حیف
اسلام عزیز دستمان را بسته!

جوگیر شدیم و جای گل پژمردیم
تب کرد کسی و ما به جایش مردیم
گفتند که چاره مال مردم خواری است
جوگیر شدیم و مال هم را خوردیم!

رفیع پراند: اگر می خواهید پایین برود، آب هست!

*

ما همیشه ملتی هشیار بودیم از قدیم
دشمن سرسخت استکبار بودیم از قدیم

نصف دنیا مال ما بود از زمان داریوش
از همین پیداست دنیاخوار بودیم از قدیم

خط میخی های عهد باستان حاکی است که
ملتی بدخط و سهل انگار بودیم از قدیم

راه ابریشم درست از مرکز ما می گذشت
راه می دادیم اگر ناچار بودیم از قدیم

از نقوش تخت جمشید آشکار است این که ما
در صف ارزاق و خوار و بار بودیم از قدیم

بیم مردم پخش می کردند شاهان نان جو
از کمی یارانه برخوردار بودیم از قدیم

جارچی ها بس که می دادند اخبار دروغ
از دو تا منبع پی اخبار بودیم از قدیم

شِیر می شد هر خبر با یک کلاغ و چل کلاغ
پیشرو در دادن آمار بودیم از قدیم

هسته هر میوه را زیر زمین می کاشتیم
در امور هسته ای پرکار بودیم از قدیم

در سیاست هم قوی بودیم هم با انعطاف
نرم و محکم چون کش شلوار بودیم از قدیم

در تمام رأی گیری ها کمی تا قسمتی
متکی بر صندوق سیار بودیم از قدیم

سد راه ارتباطات جهانی می شدیم
در اتوبان جهان دیوار بودیم از قدیم

ساز را قایم نمی کردیم پشت دسته گل
اتفاقا دسته گل بردار بودیم از قدیم

می نوشتیم آنچه می خواهیم بر دیوار غار
آه… ما اهل قلم در غار بودیم از قدیم

حق ما تنها در اینجا مصرف اکسیژن است
راضی و دلخوش به این مقدار بودیم از قدیم

می رود دیوارمان کج تا ثریا… ای دریغ
ما همان خشت کج معمار بودیم از قدیم!

سید هانی رضوی با اشاره به رابطه میان کم شدن موهای آقایان با زیاد شدن لباس های خانم ها این شعر را خواند:

این قدر نگو که با همین قدر بساز
یک زن داری، نه بیشتر، پس بگداز
هر موی سرت اگر شود پیرهنم
توی کمدم لباس کم دارم باز!

امین محمدی در ماه های اخیر کمتر به شکرخند می آید، اما این بار آمده بود و این شعر را خواند:

می خواهم از مردی بگویم که همیشه
برنامه هایش مردمی بود و بخر داشت

در گفتگوی زنده اش با چیز حتی
از رانت های اقتصادی پرده برداشت

هرچند نام نیک ایشان هم حسن نیست
اما برای هر حسن حتی خطر داشت

از جنس مردم بود چون تا روز آخر
دلبستگان و عاشقانی در به در داشت

سرمایه اش عشق هواداران مخلص
دانشجو و استاد، دکتر، کارگر داشت

در دوره ایشان جگر جان گشت معروف
از بس که ایشان قدرت و هوش و جگر داشت

تدبیر این دولت اگر این قدر باشد
ما جمله می دانیم ایشان این قدر داشت

این هفته این استان و آن هفته فلان یک
از بس که ایشان میل بر سیر و سفر داشت

پست از پس آن حجم نامه برنیامد
حتی شنیدم کفترانی نامه بر داشت

چون تشنه خدمت به هر وضعیتی بود
بر مجلس و فدراسیون حتی نظر داشت

از شدت افکار پرنور و درخشان
یک هاله نور عجیبی دور سر داشت

پرونده های مالی یاران شده رو
پرونده های مالی یاران؟ مگر داشت؟!

چین و بولیوی، روسیه، کنیا و کنگو
در هر کجای این جهان ایشان نفر داشت

نطق اوباما نرخ نفتی را عوض کرد
فرمایش او بر هلو اما اثر داشت

من مانده ام با آن همه رأیش چطوری
حامی هرکس شد برای او ضرر داشت!

تاثیر اقدامات او حالا شد احساس
برنامه هایش باهدف بود و ثمر داشت

در وصف فیزیکش فقط این را بگویم
قدی چو سرو و چهره ای همچون قمر داشت

هرچند ماشینش قدیمی، چاردر بود
به زعم بنده این جدیدا یک دو در داشت

زیبایی و صدق و عدالت، پاکدستی
هر خصلت خوبی که گویی، این بشر داشت

از وضع پوتین ها و چاوز مطلع بود
از وضع مردم البته کمتر خبر داشت

البته مردم را در آغوشش گرفته
اما هوای مادری را بیشتر داشت!

یک روز یک شاعر به نقد او سخن گفت
یک فرد آمد شاعرک را بر حذر داشت

با خود نگویی شاعر گستاخ حالا
شد منتقد، آن روزها گارد و سپر داشت

نه جان من در دوره محبوب مذکور
هی شعر گفتم هی برایم دردسر داشت

این شعر تنها یادمانی بود از او
مردی که در قلب هر ایرانی مقر داشت

در وصف او، دوران او، تا صبح حتی
می شد نوشت خودکار من جوهر اگر داشت!

فریبا وکیلی، یکی دیگر از ترانه سراهای خوب کشورمان نیز در این جلسه از شکرخند حضور داشت و مجریان برنامه با اهدای جوایزی از او تقدیر کردند. ترانه تیتراژ سریال «داستان یک شهر» که اولین ساخته اصغر فرهادی به شمار می آید، سروده خانم وکیلی است. رضا رفیع با اشاره به این که خانم عاملی هدایای میهمان این برنامه را به ایشان تقدیم و با او روبوسی کرد، به خانم وکیلی گفت: همه کارها را خانم عاملی انجام داد، من محذوریت دارم وگرنه من هم به جای پسر شما! و چون اعتراضی نشنید، فراتر رفت: یا به جای نوه شما!… و چون باز هم اعتراضی نشنید، شرمنده شد: شوخی کردم، برادر شما!

بعد از این حرف ها، فرامرز ریحان صفت روی سن رفت.

هم روسری ات به پشت سر افتاده
هم موی تو تا قوس کمر افتاده
لا حول و لا قوه الا بالله
اسلام دوباره در خطر افتاده!

*

یک روز من و ساغر بین خودمان باشد
خوردیم به یکدیگر بین خودمان باشد

در شهر کمی گشتیم شب بود که برگشتیم
من خسته و او بدتر بین خودمان باشد

نزدیک در منزل گفتم که بیا داخل
گفتا که ولی آخر… بین خودمان باشد

هی چانه زدم با او از در مگر آید تو
البته نه از آن در بین خودمان باشد

گفتم کسی اینجا نیست کاشانه من خالی است
نه بچه و نه همسر بین خودمان باشد

«یاران چه غریبانه رفتند از این خانه»
من ماندم و تو دیگر بین خودمان باشد

القصه مهیا شد تشریف بفرما شد
آن مردنی لاغر بین خودمان باشد

رو به کلک آوردم آب خنک آوردم
کردیم گلویی تر بین خودمان باشد

گفتا که مرا دریاب، با آب نه با این آب
آن آب نشاط آور! بین خودمان باشد

رفتم سر یخچال و چیپس و آت و آشغال و…
هستید که مستحضر! بین خودمان باشد

من ریختم و او خورد، او ریخت و من خوردم
مستی و الی آخر… بین خودمان باشد

یک مرتبه وا دادیم از هر طرف افتادیم
من این ور و او آن ور بین خودمان باشد

ناگاه یهو آنی شد گرم سخنرانی
از این در و از آن در بین خودمان باشد

از دین و سیاست گفت از میهن و غیرت گفت
از مسجد و از منبر بین خودمان باشد

از دم همه را رد کرد احوال مرا بد کرد
آن بی پدر ومادر بین خودمان باشد

گفتم که ببین جانم من بچه مسلمانم
نه مثل شما کمتر بین خودمان باشد

گفتا تو مسلمانی تو جاهل و نادانی
با این عملت کافر بین خودمان باشد

تو آدم مکاری بسیار ریاکاری
گفتم که برو عنتر! بستم در و رفتم تو!

سپس نوبت به وحید حسینی رسید.

خاک عالم را به سرم کرده
زیر بار غم دمرم کرده
همه اهل کوچه می دانند
دختر مردم پکرم کرده

*

در عزم خودم دوباره بدقول شدم
هردفعه دچار لکنت و فول شدم
رفتم که بگویمش که من عاشقتم
لبخند زد و دوباره من هول شدم

*

یادم آمد سر زا قابله ارشادم کرد
در همان هفته اول لل ه ارشادم کرد

متنفر شدم از هندسه و جبر و حساب
چون معلم سر هر مساله ارشادم کرد

دسته بازی رایانه ای ام نیز شکست
پدرم آخر هر مرحله ارشادم کرد

با کتی بودم و از چشم زری جیم شدم
ناگهان پشت سرم راحله ارشادم کرد

دست در دست کتی جان لب دریا بودم
گشت ارشاد دم اسکله ارشادم کرد

گفت مامور به تندی که: غریبه است طرف؟
منتظر بود که گفتم بله، ارشادم کرد

وضع بحرانی و بد شد، پدرش هم آمد
تا مرا دید بلافاصله ارشادم کرد

آق داداش گلش عاقل و خونسرد رسید
برد در پشت درخت و رله ارشادم کرد

تا پسرخاله بی غیرتش از راه رسید
دوسه تا مشت زد و دوبله ارشادم کرد

گفت مامور به من ها کن و من ها کردم
چون که بو برد از آن مساله ارشادم کرد

مرد مامور گمان کرد که من بی دینم
به نماز خفن نافله ارشادم کرد

حبس رفتم دو سه ماهی و پس از آزادی
پدرم با کتک و با گله ارشادم کرد

من فقط دست کتی را دو سه دفعه… بعله
تست خون آمد و شد حامله، ارشادم کرد

سر صبحانه، کره لب به نصیحت وا کرد
موقع شام دوباره ژله ارشادم کرد

فوتبالیست شدم یک شبه رفتم برزیل
به خودی گل زدم آن شب پله ارشادم کرد

بابت سوتی من معرکه ای برپا شد
سب بلاتر سر آن قائله ارشادم کرد

از همه دور شدم تا مغولستان رفتم
روح چنگیز از آن فاصله ارشادم کرد

مردم از این همه ارشاد سپس لحظه مرگ
ملک الموت سر حوصله ارشادم کرد!

سید امیر سادات موسوی هم این شعر را خواند:

جمعه‌ها کاری به غیر از خوردن دیزی نکن
بی‌خودی اعصاب خود را رنگْ‌ آمیزی نکن

آب را اسراف کردن، واقعاً کار بدی‌ است
صرفه‌جویی کن عزیزم آبروریزی نکن

تُرک شیرازی اگر دل را نمی‌آرد به دست
ناگهان در سر هوای تُرک تبریزی نکن

گر گرفتی زیرمیزی، بابت توجیه کار
با دلیل و مدرک آن را پولِ رومیزی نکن

پول را در جیب بگذار و چو عابربانک‌ها
چند و چون در مبلغ یک فیش واریزی نکن

تا بگویی بنده یک ایرانی با غیرتم
نام فامیل خودت را خسروپرویزی نکن

می‌شود یک روز پایت لنگ چون تیمورخان
پس سبیلت را خودت امروز چنگیزی نکن!

محمد رسول پور، از چهره های جدید شکرخند است.

دنیای ما مثل طناب داره
می گن دُرُس می شه ولی شعاره
زندگیمون همه ش تحت فشاره
یکی می خواد مسخره شو در آره

مسخره بازی هم یه حدی داره!

وسط شعرخوانی ایشان بود که گوشی یکی از حضار سالن زنگ خورد و او بلند گفت: الو سلام! آقای محرابی آخرین شاعر این جلسه بود که نتوانستم شعرش را یادداشت کنم.
منبع : وبلاگ ارمغان زمان فشمی http://armaghonline.blogfa.com/

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر