menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

گزارش هشتاد و ششمین شب شعر طنز شکر خند

به گزارش شیرین طنز، به نقل از سرکار خانم فشمی، گزارش هشتاد و ششمین جلسه شکرخند که در تاریخ ۴ مرداد ماه ۹۳ برگزار گردید به شرح ذیل به اطلاع علاقه مندان می رسد :

شکر خند رضا رفیع

شکرخند ۸۶ به مناسبت تولد صاحبش (رضا رفیع) با دیدن کلیپ شادی از رقص حیوانات آغاز شد که شور و هیجان را به همه منتقل کرد. سپس فاطمه صداقتی به عنوان مجری کمکی این جلسه، سیامک روشن را برای خواندن شعر فراخواند.

شکرخند لبات و چن تا نقطه…
دو تا لنز چشات و چن تا نقطه…
فقط پول بابام پول بابام کن
ببین پول باباتو چن تا نقطه…

*

گاهی شده فکر آبرو باید کرد
با خوب و بد زمانه خو باید کرد
در وقت نیاز پیش مردم صورت
با سیلی خود سرخ و لبو باید کرد
وقتی که لولو فلان فلان را خورده
تنظیم شکایت از لولو باید کرد
وقتی که عروسی شمالی رفتی
با لهجه او‌«بوشو بوشو» باید کرد…

کار این شعر در ادامه به چنان جاهای باریکی کشید که رفیع گفت: شما در همان سیستم سه نقطه کار کنید بهتر است! در همین لحظه صدای «ربنا» از گوشه سالن بلند شد. رفیع گفت: آنجا افطار شد! بعد تلفن دیگری زنگ خورد و رفیع گفت: این هم [ساعت گوشی اش را] برای سحر کوک کرده بود!

صابر قدیمی عمل لیزیک انجام داده بود و عینک تیره ای به چشم داشت. از آنجا که عجله هم داشت و بعد از شکرخند قرار بود خودش را به جلسه شعر و ترانه برساند، دومین شاعری بود که روی سن رفت. رفیع در توضیح عینک تیره او به حضار گفت با آن که آقای قدیمی عمل لیزیک کرده اما به شکرخند آمده است. کاوه جوادیه که در ردیف اول نشسته بود، بلند گفت: بله، من می خواستم دستش را بگیرم و کمکش کنم بیاید روی سن. رفیع پراند: بله… کوری عصاکش کوری دگر شود!

آن کسی که این چنین از این ور آن ور می خورد
چون به خلوت می رود آن چیز دیگر می خورد

ای برادر تو همه اندیشه بودی پس چرا
ریش دارد ریشه هایت را سراسر می خورد؟

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
یک نماینده کجای صحن بهتر می خورد؟

چرخ می چرخد برای هرکه می چرخاندم
چیزهای تیز هم بر چرخ پنچر می خورد

گاو ما از بچگی گوساله ای خرفهم بود
جای شیر مادرش شیر سماور می خورد

آن که دائم در رژیم است آخرش خواهیم دید
هرچه بر سفره بیاید خشک یا تر می خورد

مال خود را پیش چشم مال مردم خور نخور
مال مردم مال او بوده، به او برمی خورد!

او زمین خوار است و خار هر زمین را… حافظا!
خرس گنده توی خوابش دب اکبر می خورد

می روی استخر بغض خویش را پنهان کنی
داخل استخر اشکت را شناور می خورد

شعرهای من میان قلب مردم زنده است
گرچه او شعر مرا دفتر به دفتر می خورد

بعد از صابر قدیمی، دکتر طوسی پشت تریبون رفت و شعرهایی خواند که رفیع در واکنش به آنها به شوخی پرسید: نمی دانم طبابتتان هم مثل شعرتان است یا نه؟ خدا به بیمارانتان رحم کند!

بعد از دیدن فیلمی از یک روحانی که در مسجد امام اصفهان و زیر آن طاق معروف، «ربنا» می خواند، بحثی میان مجریان و یکی از خانم های حاضر در سالن درگرفت. آن خانم می گفت خاصیت اکوستیک است که صدای روحانی را دلنشین کرده و مجریان اصرار داشتند که این طور نیست که هرکسی برود ‌آنجا‌ آواز بخواند، آوازش شنیدنی از کار در بیاید. از نظر ما آن خانم می خواست بگوید اگر هم صدای این روحانی به دل می نشیند، به خاطر‌ آن است که سعی دارد درست مثل شجریان بخواند و همه را به یاد صدای استاد بزرگ موسیقی می اندازد.

رامینا خدمتی که روی سن رفت، رفیع گفت: خواهرم حجابت را! ما از این پایین پاسخ دادیم: برادرم نگاهت را! رفیع گفت: نه، بخش دومش سخت است. ما را آفریده اند تا نگاه کنیم!

آقای تویسرکانی طنزی درباره مذاکرات ایران با ۱+۵ خواند، درحالی که ظاهر خودش هم با آن کت و شلوار رسمی، شبیه اعضای هیات همراه محمدجواد ظریف بود!

حمیدرضا مویدی شعری درباره نماز خواند و بعد فیلم یکی از سخنرانی های آقای روحانی را دیدیم که در آن به زمانی اشاره می کرد که قرار بود دوش در ایران جای خزینه را بگیرد و عده ای فریاد وااسلاما سر داده بودند. رفیع با اشاره به این که پدرش نیز سال ها پیش در این مورد برای او تعریف کرده بود، گفت: در آن دوران عده ای با وجود دوش، همچنان از خزینه که منبع آلودگی هم بود استفاده می کردند و معروف شده بودند به اصحاب خزینه. خیال می کردند کار چریکی انجام می دهند که به یک خانه خزینه دار می روند و حمام می کنند. کاوه جوادیه بلند گفت: چرک بودند، نه چریک! رفیع افزود: به طور کلی انسان دشمن چیزی است که نمی شناسد. حالا قدیم ها دوش بود و الان، دیش! فکرش را بکنید، سال ها بعد ‌آقای روحانی می آید می گوید زمانی بود که عده ای به خانه مردم می ریختند و دیش ها را جمع می کردند. مردم هم ناباورانه سر تکان می دهند و می گویند عجب آدم هایی بودند!

شروین سلیمانی یکی از طنزپردازان چیره دست شکرخندی است که نوبت بعدی متعلق به او بود.

وقتی که خدا بهشت اعلا را ساخت
پاداش نکوکاری ما را پرداخت
ای کاش فقط کنار هر جوی شراب
ایزد دوسه بسته چیپس هم می انداخت!

رفیع گفت: حالا اول شما برو بهشت… شاعر گفت: ما دلواپسیم! رفیع پاسخ داد: هرکسی از اعمال خودش خبر دارد! شاعر تاکید کرد: نه خیر، دلواپسیم که برویم و چیپس نباشد! او افزود: در ادامه صحبت های شما راجع به دوش، باید بگویم برای دلواپس ها حتی چیزی مثل «تخم گل» هم می تواند نگران کننده باشد، این هم سندش!

شب خریدم از دکانداری نشا با تخم گل
راهی منزل شدم از کوچه ها با تخم گل

ناگهان ماموری آمد قد بلند و ریش دار
دید در پس کوچه ای تنها مرا با تخم گل

گیر داد و گفت: هی یارو کجا؟ آن بسته چیست؟
گفتم آقا می روم منزل سرا با تخم گل

گفت: بی غیرت! چه تخمی؟ چه گلی این وقت شب؟
نامسلمان می روی عشق و صفا با تخم گل؟

پیش تر ها حال می کردید با دود و عرق
تارگی ها می روی توی فضا با تخم گل؟

گفتم آقا نامسلمان چیست؟ بنده خوانده ام
در همین مسجد نماز بی ریا با تخم گل

گفت چشمم روشن ای بی شرم از دین بی خبر
کرده ای بر شیخ مسجد اقتدا با تخم گل؟!

در روایات آمده هرکس که خواند این سان نماز
می شود محشور در روز جزا با تخم گل!

گفتم‌آقاجان ولم کن، این که کاری زشت نیست
من چه کردم پشت او غیر از دعا با تخم گل؟

گفت حالا اسم این تخم گل سرکار چیست؟
من نشانش دادم اسم بسته را با تخم گل

خواند و گفت این بسته تخم گلت که خارجی است
می کنی جاسوسی ما بی صدا با تخم گل؟

کرده اند از غرب و شرق و پیش و پس در ما نفوذ
سازمان نحس موساد و سیا با تخم گل

ما برای حفظ ارزش هایمان جان کنده ایم
می دهی راحت تو بر باد فنا با تخم گل؟

اسم گل یا مریم و یا میخک و یا سوسن است
نام نامحرم نمایی برملا با تخم گل؟

یک زمان با بی حجابی، یک زمان با پیتزا
یک زمان با دیش، الان هم بیا! با تخم گل!

حرف هایش رفته رفته کله ام را داغ کرد
مشت کوبیدم به فکش منتها با تخم گل

مثل لش نقش زمین شد تخم گل هم ریخت روش
گاه نازل می شود قهر خدا با تخم گل

هرکه می دیدش در آن اوضاع می پنداشت که
رد شده از روی او اسکانیا با تخم گل

گرچه من بی تخم گل برگشتم آن شب، در عوض
مرد ریشو بیشتر شد آشنا با تخم گل!

بعد از شعرخوانی محمد عموپور، فیلم کوتاهی از مجید شادمان نژاد (عکاس همیشه در صحنه شکرخند) پخش شد درباره موسسه خیریه سرای احسان؛ فیلمی تاثیرگذار که با استفاده از موسیقی مناسب، بیننده را به خوبی با خودش همراه می کرد. سپس آقای طاهری مدیر عامل این موسسه که محل نگهداری ۴۶۱ بیمار روانی است، پشت تریبون رفت تا برای اولین بار در شکرخند، حرف هایی بزند که اصلا خنده دار نباشند. او گفت: درود بر کسانی که جامعه را شاد می کنند تا نیاز کمتری به سراهای احسان داشته باشیم. چیزهایی که دوستان طنزپرداز در شعرهایشان خواندند، ما در سرای احسان با تمامی وجود حس کرده ایم. اگر شما از یارانه می نویسید، باید بدانید که هیچ کدام از بیماران سرای احسان یارانه نمی گیرند، چون در آمار جمعیتی کشور به رسمیت شناخته نشده اند.

مسئولان این همه از سلامت حرف می زنند اما هیچ بیمه ای برای بیماران روانی مزمن وجود ندارد. حتی حرف زدن درباره آنها ممنوع است. آب سرای احسان را به خاطر بدهی قطع می کنند. تا پایان سال ۱۳۹۲ بابت هر بیمار ۲۳۰ هزارتومان پرداخت می کردند و آن هم فقط برای ۴۰۰ نفر. می گفتند ۶۱ نفر بقیه را خودتان خواستید نگه دارید و به ما مربوط نیست. یعنی ما جرات تبلیغ نداریم و با همان مبلغ باید مخارج سنگین دارو و درمان و نگهداری بیماران روانی را تامین می کردیم و مالیات و قبض های سنگین آب و برق را می پرداختیم.

رفیع پرسید: این افراد خانواده و سرپرست ندارند؟ آقای طاهری به تلخی جواب داد: چرا، سرپرست های خوبی دارند. مثلا مادر یکی از دخترها از ترس این که دختر دیگرش هم شانس ازدواج را از دست بدهد، فرزندش را برده توی خیابان رها کرده. هم جامعه اینها را فراموش کرده و هم خانواده هایشان. بیمارستان دولتی بیمار روانی را بیشتر از ۵۰ روز نگه نمی دارد. وقتی تحریم شد و دارو نیامد، مواد نامربوط قاطی داروها کردند که مصرفشان، فیزیک صورت این آدم ها را به هم ریخت. وزارت بهداشت کلاهش را بگذارد بالاتر.

آقای طاهری که دل پردردی داشت، اگرچه در تمام مدت حتی یک لبخند هم نتوانست بزند، اما از مددجویانموسسه اش تمام قد دفاع کرد. او گفت: یک زمانی در اروپا و جاهای دیگر این بیماران را می سوزاندند و می گفتند روح شیطان در آنها حلول کرده. بعدها آنها را ایزوله کردند و به زنجیر کشیدند. کم کم علم روان شناسی به کمک این افراد ‌آمد و کمک کرد تا بسیاری از آنها به اجتماع برگردند.

این آدم ها صاف صاف هستند، در بینشان پزشک و دندانپزشک داریم، کسی را داریم که در اروپا ادبیات آلمانی تدریس می کرد. این اتفاقی است که برای هرکدام از ما ممکن است بیفتد، یک لحظه اعصاب قطع می شود و دیگر برنمی گردد. خوب است که مسئولیت اجتماعی مان را به یاد بیاوریم و در شعرهایمان مطرح کنیم. چه می شود اگر شما یک بار به سرای احسان بیایید و شب شعرتان را آنجا برگزار کنید؟ شمایی که اگر اهل عاطفه و احساس نبودید، در بعدازظهر گرم تابستان اینجا جمع نمی شدید تا شعرهایی بشنوید که درد اجتماعی دارند. از قدیم هرکسی می خواست حرف حساب بزند آن را در قالب طنز و سیاه بازی بیان می کرد. بیماران ما علاوه بر دارو و تغذیه و رسیدگی بهداشتی، به نوعدوستی هم احتیاج دارند. شعر دوست دارند. اگر به آنها سر بزنید، دز داروهایشان پایین می آید. آنها منتظر شما هستند.

رضا رفیع ضمن دادن پاسخ مساعد به درخواست آقای طاهری، گفت: اگر خودمان هم نیاییم کم کم ما را می آورند! آقای طاهری جواب داد: من دست کم دو تا تخت برایتان کنار می گذارم!

درحالی که مردم به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودند، رضا رفیع یادآوری کرد که هرکس بخواهد، می تواند فطریه خود و خانواده اش را به این موسسه اهدا کند. شماره کارت های ۶۳۶۲۱۴۱۱۹۹۵۰۴۷۱۴ و ۶۰۳۷۶۹۱۹۹۰۰۲۰۳۵۶ ( بانک صادرات) به نام موسسه خیریه حمایت از آسیب دیدگان اجتماعی متعلق به این موسسه اند. نشانی سرای احسان، جاده قدیم قم، کهریزک، جاده دوتویه، بعد از روستای قلعه نوچمن و شماره تلفن آن ۵- ۷۷۶۸۰۲۶۰ است. اگر نام سرای احسان را در گوگل جستجو کنید، می توانید اطلاعات لازم را در سایت این موسسه ببینید.

فرامرز ریحان صفت شاعر بعدی شکرخند ۸۶ بود.

آمد رمضان که خوب باید بخورم!
البته پس از غروب باید بخورم!
وقتی که تو را کنار خود کم دارم
از دست زمانه چوب باید بخورم

سایه دزدی دوباره روی بام افتاده است
دزد خانه باز در سودای خام افتاده است
البته سودای خام او زیادی خام نیست
چون به فکر بشکه های نفت خام افتاده است!

حسن ریوندی

حسن ریوندی که خود را یک شومن می نامید، با حضور روی سن، توانست تلخی فضای سنگین و غم آلود سالن را از بین ببرد و آن را به حالت طبیعی برگرداند، امیدواریم که کمک های ما هم بتواند بیماران سرای احسان را به حال طبیعی برگرداند.

آقای ریوندی با اشاره به این که قبلا حملات سایبری داشتیم و الان حملات وایبری، افزود: من چه بگویم که قبلا نشنیده باشید؟! بهتر است درباره نیسان حرف بزنم که راننده آن با قوانین خاص خودش رانندگی می کند. به قول آقای بنفشه خواه، پشت پرایدی نوشته بودند: اعوذبالله من النیسان الرجیم! یا درباره رانندگی خانم ها بگویم…

ناگهان همان خانمی که درباره آواز خواندن یک روحانی در مسجد امام اظهار نظر کرده بود فریاد زد:«ما چه کار کنیم؟ خودمون که این جوری خلق نکردیم خودمونو!» رفیع در واکنش به حرکت ناگهانی آن خانم گفت: اول جلسه گفتم ایشان را بگیرید! آقای ریوندی فورا از آب گل آلود ماهی گرفت و گفت: شما ولش کنید، من خودم می گیرمش!

حسن ریوندی در ادامه هنرنمایی هایش، به تقلید صدای تعدادی از خواننده ها پرداخت و از گریه داریوش در دوران کودکی تا آواز محسن چاوشی «که صدایش آن قدر خش دار است که اگر وسطش آروغ هم بزند کسی متوجه نمی شود»(!) را اجرا کرد. بعد گفت از جلسه پیش، شکرخند را کشف کرده و به اینجا می آید تا ببیند چقدر قدرت فی البداهه گویی در خنداندن مردم را دارد. او از شاعری که آن جلسه شعری درباره حوادثی که هیچ کدام منجر به مردن زنش نشد، سروده بود، یاد کرد و پرسید: شاعر ِ « اما نمرد» نیامده؟ آقای جوادیه بلند پاسخ داد: خودش مرد!

آقای مشایخی، با حضور روی سن، این شعر را به حضار تقدیم کرد:
هرکجا بر پاست قلیانی قشنگ
دور آن بنشسته جمعی شوخ و شنگ
کله ها از دود کلاً منگ منگ
این یکی چپ کرده آن در بکسوات
قل قلاتن قل قلاتن قل قلات
آتشش هر گوشه در هر جا به پا
دود عشقش گند زد بر ریه ها
بازهم جمعی به عشقش مبتلا
از پزشک و پیشه ور تا گنده لات
قل قلاتن قل قلاتن قل قلات
ای که با شلوارکی خیلی خفن
پای قلیانت نشستی دائما
کم بکش خیلی خطرناکه حسن!
قلبت آخر می زند یک روز قاط
قل قلاتن قل قلاتن قل قلات
آن یکی پا می شود از صبح زود
با دوسیب و پرتقال و هر چه بود
عشق و حالی می کند با رقص دود
می خورد یک بشکه هم چایی نبات
قل قلاتن قل قلاتن قل قلات
این یکی با اتکا بر هوش خود
دود بیرون می دهد از گوش خود
کرده کلا خلق را مدهوش خود
عالمی از کار او مبهوت و مات
قل قلاتن قل قلاتن قل قلات
در خیابان، پارک یا بالای پل
در بیابان، تپه یا در خاک و خل
هر کجا باشیم حتی پشت رل
می کشیم از کم ملات و پر ملات
قل قلاتن قل قلاتن قلاتن
بچه در قنداقه قلیانی شده است
بد تر از بابا و مامانی شده است
وای می بینی چه دورانی شده است
بچه هم رفته است سوی نشئه جات
قل قلاتن قل قلاتن قل قلات!

سعیده موسوی زاده

پس از آن نوبت به سعیده موسوی زاده رسید.

اخبار را که می شنوی بی خبر بخند
از ابتدای شب بنشین تا سحر بخند
در طول روز نیز برو در ادامه اش
در ازدحام شهر پر از دردسر بخند…

مهدی استاد احمد

مهدی استاداحمد که روی سن رفت، سلام کرد. رضا رفیع هم در پاسخ «سلام» گرمی گفت. استاداحمد گفت: یک جوری جواب دادید خیال کردم می خواهید چیزی بگویید. فقط یک سلام خشک و خالی؟ رفیع گفت: بله! استاداحمد مکثی کرد و گفت: با خالی بودنش خیلی مشکل ندارم!

او در ادامه دو شعر تکراری خواند که یکیشان این بود:

بازم تابستون اومد
ناجا به میدون اومد

دنبال هر یه لیلی
یه دسته مجنون اومد

بازم ون ِ نفربر
توی خیابون اومد

بازم برای ارشاد
مامور ِخندون اومد

با شیشه‌ آسیتون
دنبال ناخون(!) اومد

باز کشتی‌کشتی از چین
لاک و آسیتون(!) اومد

باز شد نصیبِ قیچی
مویی که بیرون اومد

هرکس مقاومت کرد
از چندتا جاش خون اومد

یه کیس بی حجابِ
گیسوپریشون اومد

ون از ونک پی ِ اون
تا پیچ شمرون اومد

باز معضلی مهم‌تر
از راهبندون اومد

تعریض مانتوی تنگ
واجب‌تر از نون اومد

باز بحث قد فاق و
پهنای ساسون اومد

تو دخل صنف بزاز
پول فراوون اومد

باز چادرای کیفی
تو کیف نسوون! اومد

شاعر تاکید کرد که تلفظ صحیح این واژه، «نسوون» است، مثل« ناخون»! بعد پرسید کجا بودیم؟ رضا رفیع گفت: ساسون نسوون!

انگار باید تو این شهر
بی‌حال و داغون اومد

تو چله‌ تابستون
مثل زمستون اومد

خلاصه توی این شهر
وقتی تابستون اومد

کلی فشار روی
هفتاد میلیون اومد!

بعد از آن که مژگان مطهری چند کاریکلماتور خواند، نوبت به آقای بانی رسید.
دوست دارم قله تجریش را
در صعود ‌آن ببینم خویش را
کاش بانی را اجل مهلت دهد
تا ببیند کاوه بی ریش را!

اشاره ایشان به محاسن بلند آقای جوادیه بود و از آنجا که ما در نزدیکی هم نشسته بودیم، من هم در تایید این شعر به آقای جوادیه گفتم: راست می گویند، یک بار ریشتان را بزنید ببینیم واقعا چه شکلی هستید! ایشان هم در پاسخ، فی الفور عکسی از خود ارائه کردند که متعلق به دوران بی ریش بودنشان بود!

آقای بانی در ادامه به ذکر خیر ماه مبارک رمضان پرداخت و گفت:

ماه رمضان نیا جلو، می خورمت!
گر گشنه بشم مثل پلو می خورمت!
ماه رمضان نیا اگر گشنه بشم
سر می کشم و مثال «او» می خورمت!

سپس حکایت شیرینی تعریف کرد که از این قرار بود: شاعری که شغلش شمع سازی بود به نجف اشرف می رود و در حرم حضرت علی بلند می گوید:

شمع می سازم برایت یا علی مرتضی!
قد این گلدسته هایت یا علی مرتضی!

در همین لحظه لوستر بزرگ طلاکاری شده ای که بالای سر او بوده به زمین می افتد. مردم می گویند حتما این صله شعر تو بود، ببر طلاهایش را جدا کن و بفروش و استفاده کن.

شاعر دیگری که قصیده ای بلندبالا برای حضرت علی سروده بود، با خودش می گوید بهتر است زیر بزرگ ترین لوستر حرم بروم و شعرم را بخوانم تا صله چرب تری گیرم بیاید. می رود و شعرش را می خواند اما اتفاقی نمی افتد. دوباره با آب و تاب شعرش را می خواند، اما لوستر تکان نمی خورد. شعر را بازگو می کند اما همچنان بی نصیب می ماند. ناراحت می شود و می گوید: یا علی، اگر اسدالله هستی، باش. اگر امیرمومنانی باش، قلعه گشایی باش… اما خودمانیم، شعرشناس نیستی!

خلاصه با دلخوری به خانه می رود و می خوابد. حضرت علی را در خواب می بیند که می فرمایند: صله تو پیش فلان شاعر ثروتمند است. او دو سال پیش یک مصرع در وصف من سروده و نتوانسته آن را کامل کند. من ‌آن مصرع و ادامه اش را به تو می گویم. برو و به او بگو.

فردای آن روز این شاعر به خانه آن شاعر می رود و می گوید از علی (ع) برای تو پیغام دارم. بعد هم نشانی ها را می دهد. او می گوید: درست است، من سروده بودم« به ذره گر نظر لطف بوتراب کند…» مرد فورا می گوید: «به آسمان رود و کار آفتاب کند!»

در نهایت صله قشنگی می گیرد و به خانه برمی گردد.

آقای بانی با توجه به حال و هوای این روزها حکایت زیبایی را برگزیده بود. او همچنین گفت: می گویند حاجب نیز چنین بیتی داشت:

حاجب اگر محاسبه حشر با علی است
من ضامنم که هرچه توانی گناه کن

شب مولا را در خواب می بیند که فرمود: بنویس:

حاجب یقین محاسبه حشر با علی است
شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن!

آخرین حکایت بانی، خاطره ای شخصی از خودش بود: من هم در دهه ۴۰ مصرعی به زبان محلی خودمان سروده بودم که تا همین چند ماه پیش نتوانسته بودم ‌آن را کامل کنم. تا این که یک روز عیالم داشت سبزی پاک می کرد و من هم نشسته بودم و آن مصرع را زمزمه می کردم که ناگهان مصرع تکمیلی اش به ذهنم رسید و زدم زیر آواز که:

الهی بر دلش بَنگِن [بینداز] که جفتک ننگنه واس من
و از سیب زنخدونش یکیشو بنگنه واس من!

عیالم پرسید سیب زنخدان چیست؟ گفتم یک چیزی تو مایه های سیب گلاب و سیب لبنانی! او گفت پس بگو یکیش را هم بنگنه واس من! گفتم: نه، به درد تو نمی خورد!

در ادامه برنامه، استاد سیروس حقگو (موقر الشعرا) که در معیت رضا بنفشه خواه به شکرخند ‌آمده بود، برای دقایقی روی سن رفت.

انکار خدای ازلی نتوان کرد
تفریق رسول از ولی نتوان کرد
ماتم که علی را به چه تشبیه کنم
تشبیه علی جز به علی نتوان کرد

آخرین شاعر این جلسه هم خود من بودم که پیش از خواندن شعرم گفتم خیلی بدم می آید از این که در دقیقه نود شعر بخوانم و آخرین نفر باشم. رفیع گفت اتفاقا به این می گویند حسن ختام. البته من توضیح ندادم که حسن ختام خیلی هم خوب است، به شرط این که پیش از آن به ضیق وقت اشاره نشده باشد و تعدادی از حضار، سالن را ترک نکرده باشند و تو مجبور نشوی شعرت را هول هولکی بخوانی یا سر و تهش را بزنی. البته پرواز همای که بعد از من روی سن رفت و مردم را به آوازی گیلکی میهمان کرد نیز به درستی به این نکته اشاره کرد: من همیشه دوست دارم آخرین نفر باشم.

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر