menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

گزارش نود و یکمین شب شعر طنز شکرخند

نود و یکمین شب شعر طنز شکرخند، روز شنبه مورخ ۵ بهمن ماه ۱۳۹۳ با حضور طنزپردازان و علاقه مندان به طنز در فرهنگسرای ارسباران برگزار گردید، گزارش این محفل به نقل از وبلاگ سرکار خانم فشمی حضورتان تقدیم می گردد :

رضا رفیع با خواندن یک شعر از شاعری که نامش را به خاطر نداشت، شکرخند نود و یکم را آغاز کرد:

خدا را شکر می خندی، هوا هم کاملا صاف است
… البته هوا که چندان صاف نیست، شاید منظورش دهان ما بوده!
عزیزم خانه معذورم، ولی یک پارک اطراف است!…

وی سپس به بررسی وقایع ماه اخیر پرداخت و گفت: معمولا در هر ماه اختلاسی داشته ایم و ناشکر هم نیستیم. من همیشه سعی می کنم نیمه پر لیوان را ببینم. چرا ما اختلاس هایی که انجام نمی شود را نمی بینیم؟! این اشکال از من نوعی است که در ماه، ۲۹ اختلاس که انجام نمی شود را نمی بینم ولی درست به همان یک دانه اختلاس که آن هم برای این انجام می شود تا یادمان نرود اختلاس چه بود، گیر می دهم. در مساله فوتبال هم همین طور است. باید زحمت های بچه ها را ببینیم و بدانیم این شکست می تواند مقدمه شکست های بهتر… ببخشید، مقدمه قراردادهای کلان تر باشد.

رفیع افزود: در این ماه مختصر مسایلی هم در مجلس پیش آمد و همان عزیزی که یک بار درباره ساپورت حرف زده بود، این بار درباره چیز دیگری حرف زد. باید یاد بگیریم هرکس می تواند حرف خودش را بگوید و نظرش را بدهد.

شعرخوانی شکرخند ۹۱ با ارمغان زمان فشمی شروع شد.

بنی آدم اعضای یک پیکرند
ولی عده ای قلب و برخی سرند

گروهی دوتایی چنان چشم و گوش
گروهی شبیه کبد، تک پرند…

مجری دوم برنامه، آزاده نامداری بود که قدری دیر رسید و وقتی در جای خود مستقر شد، رضا رفیع مشغول یاد کردن از استاد مشفق کاشانی بود: مدتی پیش استاد به روزنامه اطلاعات آمد، درحالی که حال خوشی هم نداشت. برایشان ویلچری آوردند و ایشان گفت حالا چطور بنشینم؟ سید محمود دعایی (مدیر مسئول روزنامه) گفت به نازی که لیلی به محمل نشیند! من گفتم چرا لیلی؟ بهتر از آن می شود گفت به نازی که مشفق به محمل نشیند! و این آخرین شوخ طبعی میان ما بود.

بعید نبود اولین پذیرایی رضا رفیع از آزاده نامداری، پخش فیلم اتفاقاتی که سر صحنه برنامه های تلویزیونی برای او افتاده بود، باشد؛ آنجا که میز سقوط می کند یا میهمان برنامه همراه با صندلی اش واژگون می شود! خانم نامداری گفت باید می دانستم توطئه ای در سر دارید! و توضیح داد که میز آن برنامه، چرخدار بوده و برای همین با فشار مختصری، سقوط کرده است. وی افزود: مدتی بعد از آن هم به کیش رفته بودم، محل ضبط برنامه در کنار آب های نیلگون خلیج فارس بود و دکور تنها شامل یک پرچم ایران بود که پشت سر ما قرار داشت. از شانس ما این پرچم با مغز آمد توی سر میهمان برنامه! این اتفاقات به فاصله چند هفته، باعث شده بود همه به من مشکوک بشوند و بگویند هرجا می روم یک چیزی می افتد!

رفیع گفت: یادم هست همان وقتی که صندلی میهمانتان افتاد، من به شما پیامک دادم که درست است بدشانسی آوردید، اما بدشانسی بدتر این بود که من هم آن برنامه را دیدم. اگرچه معمولا تلویزیون نگاه نمی کنم اما آن روز به طور اتفاقی در حال عوض کردن کانال ها بودم و چون مدتی پیش از آن خودم میهمان برنامه شما بودم، با دیدن آن برنامه به تماشا مشغول شدم. یادش به خیر سالادهایی را که در برنامه درست می کردید، تا آخر می خوردم، چون می دانستم به خانه خودم که برگردم، همین هم گیرم نمی آید!

رفیع برای آن که خانم نامداری را دلداری بدهد، افزود: برای من هم پیش آمده که در برنامه زنده، زبانم اشتباه بچرخد، طوری که به جای «گروه های خودجوش» گفته ام «گروه های خودجیش»! که بعدش ماله را درآورده و مشغول ماستمالی شده و حتی کارت ملی ام را نشان داده ام تا بگویم من هم آدمیزادم و گاهی چیزی را اشتباه می گویم. اگرچه ملت گفتند اتفاقا از این سوتی تو خوشمان آمد!

خانم نامداری با شنیدن این خاطره، احساس راحتی بیشتری کرد و خواست خاطره مشابهی تعریف کند اما گفت نمی دانم بگویم یا نه! رفیع پرسید: خاطرات شمال که نیست؟! و جواب شنید: نه، آنها را که محال است یادم برود! و با این پاسخ نشان داد اگرچه به نظر خودش آدم بامزه ای نیست و نمی داند چرا به شکرخند دعوت شده، اما انتخاب درستی برای این محفل دوستانه طنزآمیز بوده! خاطره آزاده این بود: چند سال پیش با گروهی از هنرمندان و با هزینه خودمان به مکه رفته بودیم؛ منصور ضابطیان، مجید اخشابی، اندیشه فولادوند، هومن حاجی عبدالهی… وقتی برگشتیم من یک استیج داشتم… او در اینجا رو به مردم کرد و پرسید: استیج می دانید چیست؟ رفیع پاسخ داد: اختیار دارید، اینجا همه به روز هستند! خانم نامداری با بیان این که استیج، اصطلاحی است میان مجری ها، افزود: در آن استیج، قرار بود من از هومن حاجی عبدالهی دعوت کنم تا با عروسک پنگولش روی صحنه بیاید. رفیع از مردم پرسید: دعوت که می دانید چیست؟! در میان خنده مردم، خانم نامداری خاطره اش را این طور تکمیل کرد: خلاصه، دروغ چرا… (رفیع: راحت باشید، دروغ عادی است!) هول شدم و به جای آن که بگویم ایشان در مکه همسفر من بوده، گفتم از هم اتاقی ام در مکه دعوت می کنم! ببینید آدم چقدر باید بدبخت باشد که چنین سوتی بدهد! خودم از خجالت کبود شدم. رفیع گفت: من که گل انداختم! خانم نامداری گفت: البته این حرف به بوداری حرف های شما نبود. رفیع فکری کرد و گفت: بله خب… این یک جور دیگر بود!

بعد از تمامی این حرف ها بالاخره امین محمدی برای شعرخوانی فراخوانده شد.

هر روز خدا از همه دلخور باشیم
مشغولِ فقط غیبت و غرغر باشیم
بر شمر و یزید این همه نفرین کردیم
یک بار بیا و رهرو حر باشیم

مژگان مطهری، کاریکلماتور خواند.
* در تابستان، کرسی دانشگاه هم سرد می شود.
* کتابخانه آدم بی مطالعه، قبرستان کتاب هاست.

دکتر حیدریان در دوران جام جهانی فوتبال، شعری برای بازی بوسنی- آرژانتین سروده بود، اما گفت شعرش با حال و هوای این روزها هم سازگار است، شعری برای تمام فصول!

تیم فوتبالی چیده ام که مپرس
هافبکی برگزیده ام که مپرس

حمله، قوچی، پلنگ ایرانی
من دفاعی تنیده ام که مپرس

با دژاگه که مرد میدان است
خواب پابلو بریده ام که مپرس

بهر دروازه بانی این تیم
دلبری برگزیده ام که مپرس!

عکسشو توی وایبر و وی چت
توی فیس بوک دیده ام که مپرس…

شاعر در پایان این شعر اشاره کرد شعر دومی هم داشته که مشمول ممیزی شده است. رفیع گفت: آن هم دلایلی داشته که مپرس! شاعر پاسخ داد: پس به جایش خاطره ای تعریف می کنم. در زمان حج تمتع، شیفت بیمارستان حجاج بودم. آقای خرمشاهی، تهیه کننده – که البته آن موقع ایشان را نمی شناختم- مثل بسیاری دیگر از حاجی ها سرما خورد و پیش من آمد. گفت تزریق دارد اما نمی خواهد انجام بدهد، چون روز قبل آمپولی زده بود که به خاطرش هنوز نمی توانست راه برود. من نگاهی به آمپول انداختم و متوجه شدم آن را اصولا نباید به شکل عضلانی تزریق می کردند، بلکه باید به همراه سرم می زدند. خلاصه برایشان سرم وصل کردیم. موقع زدن سوزن، برای آن که حواسش را پرت کنم، این شعر را خواندم:

احرام نبسته، پرتوقع برگشت
دل پیچه گرفت و با تهوع برگشت
حاجی که خداوند از او برگشته
با ساک پر از حج تمتع برگشت!

آقای خرمشاهی خندید و ما سرم را زدیم. جالب این که یک بار ایشان مهمان شکرخند بود و من هم آمده بودم، دیدم این موضوع را به عنوان خاطره ای شیرین تعریف کرد.

محمد رسول پور، شاعر بعدی شکرخند بهمن ماه ۱۳۹۳ بود.

من ندارم در بساطم پول خرد
آخرین تک سکه ام را باجه خورد
خواجه را دیدم بگیرم سکه ای
ناگهان بانگی برآمد خواجه مرد!

آقای سنایی معمولا شعرهایی از شعرای دیگر می خواند و از سراینده هم نام نمی برد، برای همین وقتی در این جلسه، برای خواندن شعر مشکل پیدا کرد، یکی پیدا شد که بلند بپرسد: شعر خودتان است؟!

فرید کتابچی یا «مستر بین ایران»، یکی از میهمانان شکرخند ۹۱ بود. وی با حضور روی سن با اشاره به حضور پرواز همای در سالن، گفت: ایشان کنار من نشسته بود. می خواستم بهشان بگویم اگر من شبیه مستر بین هستم، شما چقدر شبیه پرواز همای هستید. خوب شد نگفتم! بعد آمدم به یکی از دوستانم خبر بدهم، دوستم می گوید منظورت پرواز ماهان است؟!

مستر بین ایرانی در پاسخ به این پرسش رضا رفیع که آیا هرگز سعی کرده با ورژن اصلی مستر بین تماس بگیرد، گفت: بله، اول به خودش ایمیل زدم، جواب نداد. بعد به مدیر برنامه اش ایمیل زدم، جواب نداد. بعد به نویسنده شان ایمیل زدم، بازهم جواب نداد. به مدیر برنامه نویسنده اش ایمیل زدم، جواب داد، کلی هم استقبال کرد، فقط گفت مبلغ لیسانسش (کپی رایت) را بفرستید. من هم فورا گفتم ما فقط کار خیریه انجام می دهیم!

رفیع اشاره کرد: در زمان رییس جمهور قبلی… نترسید(!) … بازیگر عزیزی بود که فقط به خاطر شباهتش به ایشان نمی گذاشتند کار کند. وقتی با ایشان تماس می گرفتیم، هربار به بهانه ای می پیچاند، تا این که مدتی پیش یک بار که میهمان شکرخند بود، با بیان این موضوع، ناخودآگاه بغض کرد و اشک ریخت.

مصطفی مشایخی شعری درباره مادرزن ها خواند و حسابی به آنها کم لطفی کرد:

یک شب آمد، سرخوش از دیدار شد اما نرفت
از همین رو باش یک قدری خشن رفتار شد اما نرفت…

آزاده نامداری، این پیامک را که همان موقع از طرف شقایق دهقان برایش ارسال شده بود خواند: دو جمله وجود دارد که احساسات زن ها را متحول می کند: ۱٫ دوستت دارم عزیزم ۲٫ هفتاد درصد تخفیف! و افزود: من دومی را ترجیح می دهم! رضا رفیع گفت: علاوه بر مستر بین و پرواز همای، میهمانان خوب دیگری هم در این جلسه حضور دارند، از جمله آقای ماهی صفت و صدرا حسینی، خواننده و گیتاریست. آزاده نامداری طی یک فقره سوتی دیگر گفت: لیست خوب ها را خودتان می خوانید، بدها را داده اید به من؟! و اصلا حواسش نبود «بدها»ی مورد نظرش بر می گردد به شاعران طنزنویسی مثل علی مظفر که بلافاصله شعری می گویند و در پاسخ، سوتی های خودش را به یادش می آورند!

دستی بزند به هرچه، آن افتاده
بغرنج اگرچه بوده آن یا ساده
این جمع همیشه خوب و خوش خندیدند
نامدارترین دختران! آزاده!

مجید شادمان نژاد، عکاس شکرخند، برای آن که بک گراند بهتری در عکس هایش داشته باشد، یک پرچم برد و درست گذاشت پشت سر خانم نامداری که با توجه به خاطرات ایشان از پرچم و نابود شدن دکورها در اطرافش، همه خندیدند. خانم نامداری در واکنش به این حرکت گفت: خیالتان راحت باشد، خودم که طوریم نمی شود، اطرافیانم در خطرند!

سیامک سلیمانی روشن، یکی از چهره های تازه شب شعر است.

تو را چون باد و باران دوست دارم
چو آب چشمه ساران دوست دارم
تو خرمای بمی، قند فریمان
ولی من چای گیلان دوست دارم!
*
در جهان بند و بست بسیار است
گفتگو و نشست بسیار است

لایک با شکل شست بسیار است
فرق بین دو بست بسیار است

باز هم این که هست بسیار است
دست بالای دست بسیار است…

بخش بعدی برنامه، «عکس و مکث» بود. رضا رفیع ضمن پخش تصویری از تابلوی خیابان نوفل لوشاتو که ملت خودجیش(!) همیشه در صحنه، در اعتراض به توهین به پیامبر اکرم (ص) توسط کاریکاتوریست های فرانسوی، آن را پایین کشیده بودند، گفت: کار درستی نیست. در این ایام از بهمن ماه که نوفل لوشاتو برای همه ما یادآور خاطرات شیرینی است، نباید مسایل را با یکدیگر قاطی کنیم. مگر می شود از این به بعد بگوییم در ۱۲ بهمن، پرواز امام خمینی از مالزی به ایران آمد؟!

کارت ملی فردی با نام خانوادگی« ابوطالبی زاده خر» و پارچه نوشت هایی برای خوشامد گویی به زائران کربلا از جمله تصاویر دیگری بود که پخش شد. روی یکی از آن پارچه ها نوشته شده بود:

پدر و مادر گرامی
بازگشت شما از کربلا را گرامی می داریم
از طرف فرزندان به غیر از محمد

آیا بهتر نیست رفتن به شهرهای زیارتی و قرار گرفتن در فضاهای روحانی، به خالی شدن دل هایمان از کینه و نامهربانی کمک کند؟

روی پارچه دیگر نوشته شده بود:
کربلایی حسن عباسی
زیارت قبول
از طرف دوستت پریسا!

آقای رضوی شاعر بعدی برنامه، به قول رضا رفیع، «شاعر اغلب سفیدپوش» است. او وقتی می خواست به خانم نامداری خوشامد بگوید، سوتی داد و نام خانوادگی ایشان را به درستی بیان نکرد. این کارش باعث شد یک نفر از میان جمعیت به خانم نامداری پیشنهاد بدهد که آقای رضوی را در یکی از برنامه هایش به عنوان میهمان دعوت کند! شاعر که از سوتی خود به شدت ناراحت شده بود، بارها از خانم نامداری عذرخواهی کرد.

فرمود تناسخ است در این عالم
هرچیز که هست چیز دیگر بوده

میمون که از آن درخت آویزان است
قبل از اینها سرو و صنوبر بوده…

در بخش بعدی برنامه، کلیپی از پرواز همای پخش شد که در پایان با تشویق حضار روبه رو شد. خانم پشت سری ما با لهجه آکسفوردی غلیظ در تایید آن مدام می گفت: براوو، براوو! و وقتی خود خواننده روی سن رفت، آن خانم با صدای بلند گفت: آقای همای خیلی دوستت داریم، مرسی که برگشتی! رضا رفیع که تحت تاثیر این ابراز ارادت خالصانه قرار گرفته بود، تذکر داد: لطفا در چارچوب موازین! آن خانم گفت: من همه سی دی های آقای همای را دارم، عاشقش هستم… و با کمی تامل افزود: مثل پسرم! مخصوصا این کلیپی که پخش کردید عالی بود!

پرواز همای بعد از بیان این نکته که تذکر دادن اشتباه دیگران در میان جمع، خودش یک کار اشتباه است و باید یاد بگیریم همدیگر را ببخشیم، یک قطعه موسیقی و آواز اجرا کرد که حسابی باعث لذت علاقه مندان به هنرش شد.

امیررضا ماهی صفت، برادر حمیدشان است. وقتی روی سن رفت، به رضا رفیع گفت: اجازه بدهید اول جواب دوستان را بدهم… رفیع پرسید: آن وقت جواب خدا را چه می دهی؟! آقای ماهی صفت از قول رضا رفیع این خاطره را نقل کرد: از آنجا که مادرم در شهرستان است و نگران تنها ماندنش بودم، برای خانه اش یک اینترنت وای فای خریدم. از آن روز به بعد، فامیلمان ۲۴ ساعته در خانه مادرم هستند ویک لحظه تنهایش نگذاشته اند!

ماهی صفت از مردم خواست در فیس بوک، او را فالو کنند. رفیع پراند: اگر پدرش فالو کند، می شود بو فالو!

بعد از شعرخوانی فرامرز ریحان صفت، مهدی استاداحمد روی سن رفت.

بیا کنارم معنیِ قشنگی
بیا کنارم قلب دیزی سنگی
غزل برقصیم با پنیر و سنگک
بیا کنارم گوجه‌ی فرنگی
*
بیا کنارم نوبر بهاره
رو فرشِ برگ و موکتِ کوبیده
خمار سفره می‌شکنه پیش تو
عجب شرابی تو تَنِت خوابیده
*
گل بهارم
در انتظارم
طلای سرخی
بیا کنارم

*
تن لطیفت عاشق هزاری
صدای پختت رُبِ بی‌قراری
بذار بگیرم مثل چوب صندوق
تو رو در آغوش گوجه‌ی فراری
*
اگه بدونن تخم‌مرغ و روغن
چه دلنوازی لای نون‌ِ تافتون
هجوم میارن روی سطح تابه
منو با املت می‌برن آسمون
*
غروب گذشت و شب رسید به نیمه
بدون گوجه حالمون وخیمه
چه قصه‌ای شد قصه‌ی شب ما
ولی نخوابید بادِ غبغب ما
*
گل بهارم
در انتظارم
حریق سرخی
بده فشارم!

بعد از مهدی فرج اللهی، نوبت به شروین سلیمانی رسید که شعرهایش انصافا شنیدنی و خواندنی است.

با رفتن شاه میهن آزاد شده
با مردن او روح همه شاد شده
در این سه دهه که در جهنم بوده
شایع شده که جهنم آباد شده!
*

نگیر ایراد از ایران هموطن! ایران به این خوبی!
مدرن و عالی و رو فرم، سی استان به این خوبی!

… شعر بسیار زیبا و قابل تامل بود، اما جوری بود که می شد در پاسخش گفت:
تو این را گفتی و رفتی، ولی این را بدان شروین
که با شعرت می افتی آخرش زندان به این خوبی!

بهروز باغبان، یک چهره تازه دیگر بود که شعر خوبی هم خواند، اما حسن ختام شعرخوانی ها، مانند حسن مطلع آن، شعر یک خانم طنز پرداز بود، زهرا دری.

شکرخند ۹۱ با آوازی از آقای صدرا حسینی به پایان رسید. او در توضیح کارش گفت: قرار بود با گیتار برقی در خدمتتان باشم اما گفتند مسئول اتاق فرمان رفته اند. رفیع گفت: یا برده اندش!

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر