menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

گزارش نودمین شب شعر طنز شکرخند

نودمین شب شعر طنز شکرخند در تاریخ 6 دی ماه 1393 برگزار گردید که در ادامه گزارش این محفل را می خوانید.

چون ماه ربیع آمد
نوبت به رفیع آمد

رضا رفیع با این بیت به استقبال شکرخند 90 رفت. او افزود: به همه مجری ها می گویند شما بیا لابه لای برنامه ها حرف بزن، به من می گویند بیا حرف بزن، لابه لای شما یک چیزهایی هم پخش می شود!

باعث و بانی و مجری شکرخند، همچنین در بیان نکاتی آموزنده گفت: زن و شوهری برای رفع اختلافشان رفتند پیش ملا نصرالدین. اول مرد حرف زد. ملا گفت راست می گویی، حق با توست. بعد زن حرف زد. ملا گفت: حق داری، درست می گویی. فرد سومی آنجا بود. اعتراض کرد که ملا این چه طرز قضاوت است؟ ملا جواب داد: بله، تو هم راست می گویی! خوب است که ما با یک عکس یا فیلم که برش کوچکی از زندگی آدم هاست، بلافاصله قضاوت نکنیم.

وی طی بیاناتی دیگر افزود: این که می گویند شوهر کم است، اشتباه است، بلکه مرد زندگی کم است. گاهی مردها مرد زندگی نیستند، حالا من خودم را می گویم… شکسته نفسی بیداد می کند!

وقتی پس از بیان خطبه ها، بالاخره قرار شد شاعری روی سن برود، خانمی از وسط سالن بلند گفت: عروس خانم را صدا کنید، خانم پاک سرشت! البته کوثر پاک سرشت با حضور پشت تریبون، این شایعه را رد کرد.

دارم ز خدا سوی تو پیغام زبل خان
گویا شده ای عاشق اسلام زبل خان

نه صوم و صلاتی نه حج و خمس و زکاتی
مومن شدی امّا تو سرانجام زبل خان؟

گو این که شده مایه ی دین داری سرکار
یک حکم میان همه احکام زبل خان

حالیست خفن خاصه زمانی که حلال است
آغوش دو صد یار گل اندام زبل خان

آموخته ای شیوه ی تحریف تو گویا
پیش دو سه تا صهیون خاخام زبل خان

گو چیست دلیلت جز احادیث دروغین؟
حتما شده چیزی به تو الهام زبل خان

گفتی ز احادیث و روایات و تفاسیر
از آیه «استمتع» و «انعام» زبل خان

تا شیره بمالی به سر شیرزن کُرد؟!
هستم به خدا بچّه ایلام زبل خان

امروز به اندازه یک شهر در و داف
بی دغدغه انداز تو در دام زبل خان،

فردات به تعداد همان ها، به قیامت
مامور لطیفی کند اکرام زبل خان

داری چو ویار زن تازه، نده بر باد
بیهوده تو حیثیّت اسلام، زبل خان

تفسیر به رای تو عجب نیست که این کار
بس هست در این دوره و ایّام زبل خان،

یاران همه این کاره و اسلام مدارند
نگذار برایت ببرم نام زبل خان

علی مظفر، شاعر بعدی شکرخند دی ماه 1393 بود.

برف ناآمده و بوت، خدا رحم کند!
به چنین ملت مبهوت خدا رحم کند

*

ای گربه خاموشِ نه خاور، نه میانه!
ای خرمن بر بادِ تو را شرم و حیا نه
دیروز پی تانک چه فهمیده روانه
امروز بسی تانک برایت نگرانه

در ادامه برنامه، بخشی از سخنرانی یک روحانی جوان پخش شد که با استفاده از ترانه های غیرمجاز روز به شرح و تفصیل منظور خود می پرداخت و معلوم بود که در جریان هنرهای مدرن هست! رفیع ضمن بیان مثال های بیشتر گفت: مثلا خواننده ای داریم که خوانده است «شبا همه ش به میخونه می رم من»، که اگر به جای میخانه، به باشگاه می رفت، روی فرم می آمد و بیشتر عمر می کرد! یا خواهرش که خوانده « بیا بنویسیم روی آب، روی خاک، رو پر پرنده»… که نشان می دهد ایشان اصلا به مسایل محیط زیست اهمیت نمی داده!

شروین سلیمانی شعرخوانی اش را با رباعی آغاز کرد.
رفتیم بهشت و مملو از شادی بود
خوردیم شراب، حور هم عادی بود
مامور نبود و همه می حالیدند
مانند زمان شاه آزادی بود!
و سپس شعر بلندی به نام مناجات نامه خواند:
یارب از بالا به ما هم اعتنا کن لااقل
بخت ما را هم از آن بالا صدا کن لااقل

نصف کشورهای دنیای تو از ما بهترند
وضع ما را نصف آنها باصفا کن لااقل

دیش عرش کبریایی گیر کرده سمت غرب
چند روزی روی دیشت را به ما کن لااقل

در اتوبان جهان پت پت کنیم عین پراید
بنز نه، ما را شبیه پرشیا کن لااقل

به اروپا این همه حال اساسی می دهی
یک کم از آن حال هم بر ما عطا کن لااقل

هرچه نعمت بود دادی به یو اس آی خبیث
پنج شش درصد از آن را سهم ما کن لااقل

وضع ما را که تمام هفته مثل گامبیاست
هفته ای یک روز چون آنتالیا کن لااقل

کشور ما را که در تاریخ سوتی داده است
جابه جا در نقشه جغرافیا کن لااقل

مرز ایران را جدا کن از عراق و روسیه
مدتی همسایه ایتالیا کن لااقل

رتبه ما را که در دنیا از آخر سومیم
از همان آخر ششم در آسیا کن لااقل

وقتی اینجا بین ما قانون جنگل حاکم است
وضع ما را سوژه راز بقا کن لااقل

هرکه آمد یک گره وا کرد، ده تا بست روش
آن گره های درشتش را تو وا کن لااقل

این عصایی که تو دادی نیل را نشکافت خوب
محض خنده گاه آن را اژدها کن لااقل

خانه بی پنجره که قابل تعمیر نیست
خانه را ویرانه کن از نو بنا کن لااقل

هرچه کردیم این وطن یک پله هم بالا نرفت
پس خودت پایین بیا و کودتا کن لااقل

از دعای ما که کاری برنیامد سال ها
بارالها! پس خودت ما را دعا کن لااقل

زهرا دری با این تک بیت، خانم ها را به تشویق واداشت:
ای خدایی که خالق مردی!
متشکر که خانمم کردی!

*
ای شیرجه رفته توی قندان
وی هیکل تو منارجنبان!

فیروزه ای کمی بژ من
«آتشگاه» و «کهندژ» من

ای سبزی تو شبیه «لنجان»
وی منظره ی شالی و باران

گاهی افقی، گهی عمودی
موزونی رود «زنده رودی»

ای قدّ تو شاه «کوه صفه»
ای عشق تو راه «کوه صفه»

قلبت نه گذرگه الاغ است
انگار خود ِ«چاهارباغ» است

البت نه همیشه این چنان است
گاهی «باغ پرندگان» است

از بس نمکین و خوش تراشی
بر زخم دلم نمک بپاشی

از دست تو عشق خانه آباد
آخر بروم به «تخت پولاد »

ای مورد خوب بی هیاهو
ای دورنمای عالی قاپو

تفریطی ِ رند اهل افراط
آن قدر که ذهن من زند قاط

افراط: چهل ستون بچینی
تفریط: تو بی ستون ترینی

ای هشت بهشت خوشگل من
«دروازه ی دولت» دل من

مغرور ادیب ایده آلیست
دندان هایت سی و سه پل نیست؟

تو در دل من نقش جهانی
معماری ناب اصفهانی

من حال چاخان پاخان ندارم
پس فکر نکن که پاچه خارم

در قلب منی، قسم به سعدی
باقیش برای وقت بعدی…

وحید حسینی به استقبال شعری از خانم دیبا رفته بود.

در خیالات خودم توی خیابانی که نیست
می نشینم ناشیانه پشت نیسانی که نیست

در اتوبان های تهران باز دستی می کشم
دور درجا می زنم نبش خیابانی که نیست

می زنم از پشت سر، لکسوس را له می کنم
از کمر در می رود آن بند تنبانی که نیست

شاعر روشندل، آقای سلامی معمولا شعرهای شیطنت آمیز می خواند.
شاعری اهل حال می باشم
پی کیس حلال می باشم

سفر نخجوان و بانکوک نه
اغلب اما شمال می باشم…

متاسفانه از آنجا که ایشان شعرهایش را به زبان بریل می نویسد، هیچ وقت نمی توانم نسخه ای از آنها را بگیرم تا به شکل کامل برایتان نقل کنم.

الهی دفترت همواره باز است
زبان بنده ها پیشت دراز است

تو خیلی بنده حراف داری
تو کلی عبد بی انصاف داری…

نوبت به گلناز میرترابی رسید.

هی گند زدی برای تو کردم پاک
دندان منی، منم شبیه مسواک
تسکین منی ولی تو هم می کشی ام
شاید شده ای تو هم مث دیفلوفناک!

رضا رفیع در ادامه، از هنرمند فقید، مرتضی احمدی یاد کرد که وقتی میهمان شکرخند بود، با عصا سه ساعت تمام تا آخر برنامه نشست و در پایان هم با علاقه مندانش عکس یادگاری گرفت. رفیع تاکید کرد: ما این جور خانواده هایی هستیم و این طور پیشکسوت هایی داریم!… اتفاقا استاد همین جایی که الان آقای کاوه نشسته اند نشسته بودند!

این موضوع بهانه ای برای دعوت شاعر بعدی شکرخند شد که ابتدا در پاسخ به حرف رضا رفیع گفت: اگر من هم 90 سال عمر کنم، مشکلی با مرگ ندارم! رفیع تکه ای پراند: یک مرتبه بروید شورای نگهبان دیگر!

حاج آقا! هی حاج آقا! تو چی کاره حسنی؟
توکار ما و خدا تو چی کاره حسنی؟

شما که جاتون رزرو حوریام منتظرن
عجبا ای عجبا تو چی کاره حسنی؟

تو و غلمان جوان، من و کیم کارداشیان
راستشو بگو حالا تو چی کاره حسنی؟

شاعر در توجیه تپقی که هنگام به زبان آوردن اسم هنرپیشه هالیوودی زده بود گفت: اصلا اسمش که می آید زبانم می گیرد! رفیع گفت: بعضی اسامی خیلی هم حساس هستند، مواظب باشید!

بعد از کاوه جوادیه، مصطفی مشایخی روی سن رفت.

از آن زمان که جام بلا سر کشیده ام
یعنی به اصطلاح تاهل گزیده ام

مانند چی به جان شما کار کرده ام
تا بوق سگ به حالت سگدو دویده ام…

عباس کریمی، تمام شدن ایام عزاداری را تبریک گفت و افزود: اخیرا هم که عزادار آقای مهدوی کنی و آقای مرتضی احمدی شدیم. شعر من هم درباره شب اول قبر است.[ اشکالات وزنی از فرستنده است، به گیرنده دست نزنید!]

خواب دیدم عده ای زنده به گورم می کنند
جملگی کورند و من را نیز کورم می کنند

چون فضا تاریک شد من خوف هستم را گرفت
یک ملک آمد یهو از پشت دستم را گرفت

فکر می کردم فرشته خوشگل و گوگولی است
فیس داعش پیش اینها آنجلینا جولی است

گفت می آرم برون من سوزن از انبار کاه
نامه اعمال چرکت را ببین اینجاست آه

گفت کار خیر تو یک برگه آچار نیست
تازه بولدش کرده ام با فونت ب الهام بیست

آمده قبل از تو یارو اهل دین و اهل قرب
من فرو کردم به حلقش یک تریلی سرب مرب!

تازه در حال عبادت بود ایشان صبح و شب
آمدی با یک ورق اینجا و شادی لامصب؟!

تو اسیدی روی فیس بدحجابان ریختی؟
در نه دی آمدی و در خیابان ریختی؟

تو دهان غرب را با مشت داغانش نکردی
فتنه گر دیدی ولی با فحش مهمانش نکردی

فتنه کردی مثل اجدادت دوباره، توی زرد!
گفت شیطان در ازل این را… خدا باور نکرد

نه نمازی روزه ای ای خاک بر فرق سرت
گفتم آقا بی گناهم من به جان مادرت

در 9 دی مرد مومن من خودم را پاره کردم
آن قدر من فحش دادم غرب را بیچاره کردم

پول بیت المال کو؟ من پول خود را هم نخوردم
آن قدر روزه گرفتم آخرش از ضعف مردم!

من و فتنه؟ شرم کن تهمت نزن الله اکبر
بعد عمری وعده دادن سهم من این است آخر؟

گفت این اندک ثوابت کار دولت بود تازه
سهم تو از پول نفتی که فرستادید غزه

توی لبنان بمب داری توی سوریه نفربر
توی سودان مسجدی از مسجدالاقصی خفن تر

توی کابل مدرسه در گینه نو شهربازی
حیف مُردی، رفته دولت سمت هند و آن اراضی

موج پارازیت خوردی گرچه دیشی منزلت نیست
این ثوابش کمتر از آن بمب های غزه ات نیست

گفت اینها هست اما نیست اینها کافی ات
می کنم در حلق تو من سرب ای بی تربیت

گفت دستت رو شده دیگر برادر میم. ه
مثل آن ور این طرف آبدوغ خیاری نیست که!

گفتم آقا میم. ه من نیستم ما را گرفتی
این همه تهمت زدی یک بار نامم را نگفتی

ناگه آمد یک فرشته که تنش تی شرت بود
گفت هرچه گفته این از بیخ کلا چرت بود

گفت حق با توست می دانم ولی دیر است دیگر
نامه اعمال تو رد گشته یک ماه است جیگر!

گفت او حک می شود بر چهره هامان سرنوشت
پیش پایت رفت م.ه جای تو توی بهشت

گفت او جنت که نه مشتی درخت و سبزه است
زیر آنها جوب موب و دخترانی هرزه است

فکر کن چندش تر از این، شیر جای آب جوب
جای این، آن ور جهنم شیک، روشن، گرم، خوب

شانس آوردی کریمی کاش من جای تو بودم
می نشستم شعر خوفی راجع به این می سرودم

تو که در دریای دختر یکه و یالقوز ماندی
جای دلالی نشستی صبح و شب هی درس خواندی

فرض کن رفتی تو جنت دین و ایمانت چه می شد؟
پیروی از مسلک و راه شهیدانت چه می شد؟

پس برو یک ماچ کن از لپ آقای نکیر
نه خودت را خسته کن تو وقت من را هم نگیر

گفتم اینجا مثل دنیا باز ما مستضعفیم
میم. ه در عشق و حال و ما دوباره تو کفیم

فکر کردی بچه جان چیزی نمی گویم خرفتم؟
حیف من خوابم وگرنه حالتان را می گرفتم!

وقتی شاعر به جای خود برگشت، رفیع گفت: بله، بعضی حرف ها شخصی است و ما گوینده آنها را می نشانیم سر جایش! بلافاصله دعوت می کنم از آقای ریحان صفت که جهت ماستمالی تشریف بیاورند. وی تا رسیدن فرامرز ریحان صفت به جایگاه، گفت: به دکمه بالای پیراهن مردانه می گویند «بستنی طلاب» [زیرا طلبه ها آن را می بندند]، در مشهد هم یک بستی فروشی خوب داریم به اسم بستنی طلاب!
گویند کسی بود که بسیار دغل بود
شیطان تر از ابلیس گمانم ز ازل بود

پیش زن و فرزند خود اخلاق سگی داشت
در کوچه و بازار ولی عین عسل بود

بی عینک دودی و عصا راه نمی رفت
در خانه خود سالم و بیرون شل وپل بود

هرگز به کسی وعده بیهوده نمی داد
مانند امیران وطن اهل عمل بود

با شعر نو و شعر کهن حال نمی کرد
زیرا که دلش در گرو عشق غزل بود

البته غزل آن غزل مد نظر نیست
این دختره با حاجی ما بچه محل بود

روزی دوسه جا محفل پرجاذبه ای داشت
در نوع خودش نابغه بحث و جدل بود

از حضرت عیسی و خرش حرف زد اما
موضوع سخنرانی او جنگ جمل بود

می گفت عرق از نظر شرع حرام است
منظور وی اما عرق زیر بغل بود

با هرکس و ناکس همه جا رابطه ها داشت
چون معتقد رابطه بین ملل بود

تا این که بگیرد خبر از عالم بالا
شب ها پی تنظیم کد دیش و دکل بود

می داد تکان گاه کمی هیکل خود را
هم بیشتر آن منطقه که روی گسل بود

«حافظ منشین بی می و معشوقه زمانی»
این پند حکیمانه ای از شیخ اجل بود

مجری دوم، آرزو جعفرپور، خیلی دیر به شکرخندی ها پیوست. رفیع به او گفت: خوب است که شما با این تاخیرها مجری برنامه «به خانه بر می گردیم» هم بودید. به خانه هم همین جوری برمی گردید؟! نگرانتان می شوند که! خانم جعفرپور با اشاره به ترافیک شدید، خاطره ای هم نقل کرد: امروز تست گویندگی داشتیم…(رفیع: من خیال می کردم فقط پنی سیلین را تست می کنند!) به آقایی گفته شد به عنوان مجری یک برنامه باشکوه، ایفای نقش کند. آن آقا [جوگیر شد و] گفت: از برادر بان کی مون، رییس سازمان ملل دعوت می کنم روی سن بیایند!

بعد از شعرخوانی سعیده موسوی زاده، محمد امیری از تربت حیدریه روی سن رفت.

حرکت بکنید تا که درجا نزنید
قاطی نکنید و انگ بیجا نزنید
هرکس به توان خود قدم بردارد
آقای عزیز خواهشا جا نزنید

*
در چشم ستاره زل زدن می چسبد
در کوره عشق قل زدن می چسبد
در بازی زندگی زمان باقی هست
در وقت اضافه گل زدن می چسبد

راحله معماریان در عرصه شعر جدی و غزل امروز فعال است. به گفته رضا رفیع، این خانم با دیدن ایشان در برنامه قندپهلو تعجب کرده بود، زیرا همان کسی را می دید که در سال های 75-1374 در کسوت شاطر مش رضا در مجله جوانان امروز بود و شعرهای او را چاپ می کرد. خانم معماریان شعر جدی خواند و ما نفهمیدیم چرا!

امین محمدی شاعر بعدی شکرخند دی ماه 1393 بود.

بچه که بودم
دلم که می گرفت
پناه می بردم به سینه های مادرم
بعدها به طبع شعر ناچیزم…
حالا چه کنم که هردو خشکیده اند

پرویز استاد، روحانی جوان، بعد از رفتن پشت تریبون پرسید: شعر بچگانه ای گفته ام، اشکالی ندارد؟ رفیع پاسخ داد: نه، شما هم دل دارید! خودتان چند تا بچه دارید؟ آقای استاد گفت: یک بچه سه ساله. رفیع پراند: خوب…از خودتان کوچک تر است!

با شعر تو من انس عجیبی دارم
دنبال توام عشق نجیبی دارم

شاعر توضیح داد: البته عشقش آسمانی است! رفیع گفت: همین که از سوی شما صادر شده است، نشان می دهد!

معشوق اگر جا بدهد بر عاشق…

شاعر دوباره توضیح داد: البته اول نوشته بودم«پا بدهد»، ولی آن را عوض کردم. رفیع گفت: بله، گفتم که، روحانیت مختار است! عیبی هم ندارد، پایش از دست رفت! آقای استاد چند بیت دیگر هم خواند و ناگهان گفت: فکر کنم همین قدر بس باشد!

خانم جعفرپور قصد داشت شعری از کتاب «قلمداد» مهدی استاداحمد انتخاب کند و بخواند، اما در توضیح موضوع آن کمی مردد بود: این شعر درباره روزهای خرید و… می توانم اسم ببرم؟ رفیع گفت: شما بگویید، من محکوم می کنم! خانم جعفرپور باز هم سعی کرد سربسته توضیح بدهد: روزهای محبت و… مردم یک صدا گفتند: ولنتاین! رفیع محکوم کرد: منظورشان سپندارمزگان است!

پس از شنیدن شعر مهدی استاد احمد، میهمان برنامه روی سن رفت و خودش زندگی اش را برای ما تعریف کرد: در سال 1347 به مدرسه عالی تلویزیون و سینما رفتم و کارگردانی تلویزیون خواندم. با همین عنوان در سریال های مثل آباد، سلطان و شبان و آیینه کار کردم. چند سال است به این طرف دوربین آمده ام و برنامه رادیو هفت، آغاز کارم در این سوی دوربین بود.

مسعود فروتن اهل شهر آمل است و تنها یک دختر دارد. او ضمن بیان خاطراتی از دوران فعالیت حرفه ای هنری اش گفت: دو هفته پیش در آمل بودم. جوانی پیش آمد و از من خواست تا با من عکس بگیرد، اما از آنجا که دوربین به همراه نداشت پیشنهاد کرد به یک عکاسی برویم. با هم رفتیم و در عکاسی هم کسان دیگری ما را دیدند و با همدیگر عکس گرفتیم. این اوج خوشبختی یک آدم است که می خواهد مشهور و محبوب باشد، زیرا مشهور و محبوب ماندن سخت است.

آقای فروتن با اشاره به این که حرفه ای ترین انسانی که در عمرش دیده، عکاس جلسه شکرخند است، از این که ایشان یک لحظه هم ننشسته و تمام مدت مشغول عکاسی بوده، سپاسگزاری کرد.

سپس تصاویری از میهمان برنامه پخش و از ایشان خواسته شد توضیحاتی درباره هریک از آنها بدهد. آقای فروتن با اشاره به یکی از عکس ها گفت: اینجا برج میلاد است. برای کنسرت رفته بودیم و من پولیور رنگی پوشیده بودم تا مردم مرا بیشتر از خواننده ببینند!

رضا رفیع درباره یکی دیگر از عکس ها پرسید: اینجا کن نیست؟ و بعد از شنیدن پاسخ منفی، مجددا گفت: سولقون چطور؟!

در یکی دیگر از تصاویر، مسعود فروتن در کنار محمدرضا فروتن دیده می شد. رفیع گفت: آیا شما چشم دیدن یک فروتن دیگر را دارید؟ مسعود فروتن پاسخ داد: من می گویم برای همه جا هست. پس یک کف برایم بزنید!

شما هم یک کف برای گزارشگر شکرخند بزنید تا اگر عمری باقی بود و در شکرخند دیگری حضور داشت، باز هم گزارشش را برایتان بنویسد!
منبع : وبلاگ ارمغان زمان فشمی http://armaghonline.blogfa.com/

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر