کاریکلماتورهای ابوالقاسم صلح جو (پیرسوک) :
- برای آمدنت”شور”می زد دلم و چون آمدی”شش و هشت”!
- هیچ آرزویم”عملی” نشده، “تَرک” نمی کنم خودم را!
- تا به خودم می پیچم، دیگر باز نمی شوم!
- حرف اش حرف بود، گفت می مانم، رفت!
- عشق هم ساعتی است، وقتی پلنگ ها صورتی باشند و شیرها پاکتی!
- فرهاد با کمک عزراییل، حلوای “شیرین” را خورد!
- “مات” شدم با دیدنِ “رُخ”ات در “کیش”!
- ملکۀ ذهن ام، تاجگذاری کرد!
- با”کفِ”دست اش، موهایش را شست!
- با باز کردن “شیر” در باغ وحش، خودش را خیس کرد!
- وقتی رگ غیرت ام باد می کند، احساس بی وزنی می کنم!
- هوای شور”دریا”، ریه ام را چشم زد!
- “شمسی”، در ماه قمری متولّد شد!
- توّقف ممنوع است، حوالی آدم تنها!
- اتومبیل که ایستاد، خستگی ام در رفت!
- چون من “کف” می کند، از دیدن اندام قشنگت صابون!
- با”قر” آمد، برایش نیناشناش زدم!
- نقّاش برای “سر” کشیدن، لیوان را پُر از آب کرد!
- دریده شده بود، چوپان دروغگو!
- چون در “گذشته” زندگی می کرد، به سبب رفاه، یارانه اش قطع شد!
- صدای “کف” بلند شد در رختشوی خانه، وقتی دستهایمان را مُدام بهم زدیم!
- در شبستان، “آفتابی” شدم!
- آنقدر در خودش ریخت، تا شکم اش بالا آمد!
- “ستون پنجم” را، در چهل ستون شناسایی کردم!
- زیبایی اش مر”گرفت”، هار بود!
- آدم لارژی بود، با اندازه ای مدیوم!
- هوس سرودن می کنم، تا “غزل”در آغوش ام است!
- درخت خشک شد، وقتی تبر مدافع اش گشت!
- سیاه ام کرد، تا زیر سایه اش رفتم!
- آهسته “ترک”اش کردم، برای دو چرخه ام!
- برای “پیر”شدن، مُرید لازم شده ام!