menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

امام حسین محرم

چهل روز از ریختن خون خدا گذشت …

اسماعیل تقوایی (شاعر و طنزپرداز) :

چهل روز از ریختن خون خدا بر خاکی که تکه ای از بهشت خداست گذشت‎..‏.

چهل روز از روزی گذشت که زینب کبری (س‏)‏ داغهای فراوان دید و اجساد بی سر عزیزانش به پیش چشمانش قرار گرفت‎…‏

این چهل روز بیشتر از همه به زینب سخت گذشت‎… ‏از یکسو تحمل داغهای پی در پی و بخصوص داغ برادری که عزیز جانش بود و زینب با او پیمان بسته بود که تا پایان عمر از او جدا نشود و از طرف دیگر تیمار زنان و یتیمان بجای مانده ار کاروان حسین (ع‏)‏ و تحمل اهانتها و ظلمهای دشمنان و شجاعانه در برابر آنان قد علم کردن‎………‏

او را به کوفه به اسارت بردند به شهری که همه در آن زینب را می شناختند و روزی مرکز خلافت بابایش علی بود و روزگاری با احترام در حالی که در طرفینش عباس و حسین بودند در آن قدم میزد‎…‏ و چه سخت است برای او‎…‏

او را به مجلس ابن زیاد بردند و چه زیبا در جواب طعنه آن ملعون گفت که ‎: ‏”هر چه در این واقعه دیدیم زیبایی بود‎…‏”

او را به شام بردند شهری که سالها معاویه دشمنی با علی و آل علی را با زر و زور به تار و پود مردم این شهر تزریق کرده بود و این مردم نادان با آذین بستن شهر و سنگ در دست به بالای بام ها آماده استقبال از کاروان اسرا بودند‎..‏.

آری این چهل روز گذشت و زینب به خاطر پیمانی که با برادر در شب عاشورا بست و وظیفه ادامه نهضت او را به عهده گرفت.‎..‏ عاشقانه سوخت و ساخت، شجاعانه خطابه ها ایراد کرد و کوس رسوایی آل امیه را در همه شهرها به صدا در آورد و اینک پیروزمندانه با کاروان شکسته دل بطرف مدینه در حرکت است‎…‏ ولی این زینب با زینب چهل روز پیش تفاوت زیادی دارد‎….‏

این زینب زینبی است با موی سفید، قد خمیده و قلبی خونین از هجر یار‎….‏

فرا رسیدن اربعین حسینی بر شیعیان تسلیت باد.

امام حسین محرم

آمده ام به کربلا خاک تو را بسر کنم
خیمه غم بپا کنم جن و ملک خبر کنم

آمده ام که گویمت شرح سفر عزیز جان
سنگ صبور من شوی غم ز دلم بدر کنم

گشتم اسیر دشمنت کوفه و شام رفته ام
آمده ام که صحبت از خم شدن کمر کنم

خیز ببین که در سرم موی سیه نمانده است
آمده ام کنار تو باقی عمر سر کنم

شرم کنم که گویمت رقیه دفن شام شد
چگونه ذکر حال آن دختر محتضر کنم

از آن دمی که آمدم دوباره من به کربلا
به یاد روز واقعه دیده ز اشک تر کنم

یاد ابوالفضل و علی، قاسم و عون و جعفرم
یاد به خون تپیدن غنچه ی نو ثمر کنم

یاد سر بریده ات خنجر خونی عدو
یاد خیام سوخته کودک بی پدر کنم

حال که هجر بین ما گشته تمام ای حسین
کاش شود کنار تو جان ز تنم بدر کنم
شاعر : اسماعیل تقوایی

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر