مهدی فرجاللهی از جمله آدمهای همیشه برازنده دنیاست که اغلب با یک کت شلوار خوشرنگ و خندهای گوشه لب دیده میشود. شایع است که یک کمد پر و پیمان کت و شلوار دارد و سوال غالب زندگیاش این است که «حالا چی بپوشم؟». بیش از آن چیزی که چهرهاش نشان میدهد خوش قلب است و زبان در وصف هنرهایش قاصر. مهندسی برق، مجری تلویزیونی، شاعر، طنزپرداز، داور جشنوارههای طنز، یار مطبوعات و خدوم اهل طنز، مدیر بازاریابی، رئیس هیات مدیره یک جایی ومسوول طرح آمایش صنعتی یک استانی تنها و تنها بخشی از دغدغهها و فعالیتهای مهدی فرجاللهی است. او تا سال ۱۳۹۱ هر چه جایزه درجشنوارههای سراسری طنز و کاریکاتور توزیع شده، درو کرده و مدتی است عرصه را برای جوانان خالی گذاشته وبیشتر در مقام داور، سیاستگذار و دبیر در این گونه از جشنوارهها ظاهر میشود. در یک روز گرم تابستانی پای صحبتهای این جوان همه فن حریف و خوشرو نشستم و از او درباره خودش، طنز و بعضی چیزهای دیگر پرسیدم. او هم با حوصله، ظرافت و حواس جمع از دامهایی که برایش پهن کردم گریخت. محصول این گفت و گو در ادامه آمدهاست.
چقدر بچگی کردید؟
تقریبا ۳۴ سالی میشود.
آنوقت کی بزرگ میشوید؟
هر وقت شدم خبرتان میکنم.
بچه کجا هستید؟
حتما شنیدهاید که از کسی پرسیدند اهل کجا هستی؟ گفت هنوز ازدواج نکردهام. شکر خدا من ازدواج کردهام و میتوانم جواب این سوال را بدهم. همسرم از یک طرف تبریزی است و از طرف دیگر هم ولایتی نیما یوشیج، اما خودم شخصا در بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به دنیا آمدم. درشناسنامهام نوشته شده متولد ری. پدر و مادرم معلم هستند و دوران کودکی را به همراهشان به گناوه در استان بوشهر رفتم و در ابتدای نوجوانی به تهران بازگشتیم و هنوز هم در این شلوغی به سر میبرم. یکی از پدربزرگهایم اهل ری بود و مادربزرگم اهل اصفهان و پدر بزرگ و مادر بزرگ دیگرم اهل گلپایگان و خوانسار. حالا شما پیدا کنید پرتقال فروش را!
با هیچ کدام از فرجاللهیهای معروف نسبتی ندارید؟
تقریبا همه فرجاللهیها بچه معروف هستند و بیشترشان هم از قوم و خویش خودمان هستند. ما حتی یک ضرب المثل معروف خانوادگی داریم که میگوید: «از این ستون به اون ستون فرج اللهیه».در ضمن توجه بفرمایید که فرجاللهی با دو لام نوشته شود. چند وقت پیش که برای تمدید گذرنامهام اقدام کردم گفتند باید اول بروی و کارت پایان خدمتت را به روز کنی و از این جدیدها بگیری. وقتی برای گرفتن کارت پایان خدمت اقدام کردم گفتند نمیتوانیم کارت جدید به شما بدهیم. شهرت شما در شناسنامه «فرج الهی» است و یک لام دارد در حالی که در کارت ملی «فرج اللهی» است و دو لام دارد و اول باید این مغایرت را برطرف کنید. روزهای زیادی را در اداره ثبت و اینها صرف کشف حقیقت و رفع مغایرت کردم. دو لام درست بود. شناسنامه جدید و پس از آن پایان خدمت جدید صادر شد و در پی آن گذرنامه جدید، اما دریغ که در گذرنامه جدید همچنان نام خانوادگیام با یک لام نوشته شده بود و آن همه تلاشم به هدر رفت.
چطور شد که به کار طنز متمایل شدید؟
چشم باز کردم دیدم به طنز متمایل شدم و وقتی به عمق ماجرا پی بردم که دیر شدهبود.
چه چیز طنز برای شما جذاب است؟
دست و پای بلورینش و این که شادی آفرین است.
اولین اثر ادبی طنزتان چه بود؟
کاریکلماتور بود. البته قبل از آن شعر و داستان مینوشتم که طنز نبود و بعدا شد.
یادتان هست این کاریکلماتور را؟
چندتایی رابه خاطردارم. این را که دقیقا کدام اول بود نمی دانم ولی اینها اولینها بودند:
* بارکج ازبی راهه به مقصد میرسد.
* دلریش نیازی به سبیل دود دادن ندارد.
* شبگرد شد، وقتی فهمید سایهها شب را با تیر میزنند.
* دموکراسی، دیکتاتوری قانون است.
چند وقت است کاریکلماتور میگویید؟
تقریبا ۱۶ سالی می شود.
چرا بیشتر کاریکلماتور میگویید تا شعر یا نثر؟
خطای دید است. اتفاقا شعر، نثر و داستان بیشتر مینویسم، اما این طور به نظر میرسد که بیشتر کاریکلماتور مینویسم.
واقعا این طور به نظر نمیرسید. حالا این واژه کاریکلماتور از کجا آمده؟
این واژه را شاملو از سرهم کردن کاریکاتور و کلمات درست کرد و روی نوشته های پرویز شاپور گذاشت.
اگر از اعضای فرهنگستان بودید چه واژهای به جای آن میگذاشتید؟
با «اگر» که کاری پیش نمیرود. شما اول به ما رسما پیشنهاد عضویت در فرهنگستان را بدهید بعد ما برویم فکر کنیم ببینیم که قبول میکنیم یا نه! بعد اگر قبول کردیم شما دوباره این سوال را بپرسید.
فعلا انتخاب اعضای فرهنگستان دست من نیست. خبرتان میکنم.آیا در میان طنزپردازها خوش تیپتر از خودتان سراغ دارید؟
ممنونم از محبتتان. لطفا بعد از پایان مصاحبه شماره کارت بانکیتان را بدهید و امشب حتما شام جایی قول ندهید.
تمام تخصصهایتان را فقط نام ببرید؟
۱- تعویض لامپ و سرپیچ، روشن کردن تلویزیون توسط کنترل، باز کردن در توسط آیفون و … که مرتبط با رشته تحصیلیام مهندسی برق الکترونیک است.
۲- داشتن زبان چرب و نرم و کمی هم دراز که مرتبط با کاری بود که چند سال در آن مشغول بودم. در گذشته دفتر بیمه داشتم و حالا هم از آن در اجراهای رادیویی و تلویزیونی استفاده میکنم.
۳- مدتی در پادگان در دوره آموزشی مشغول ایفای نقش کیبورد بودم ونامه ها را پاک نویس میکردم و چون کاغذ کاربن هنوز اختراع نشده بود کار دستگاه زیراکس را هم میکردم و رونوشتهای نامهها را هم در چند نسخه دستی مینوشتم و به یمن همین اتفاق، خطم خوب شد و توانستم حتی با قلم درشت هم خطاطی کنم . همین موضوع باعث شد به طراحی علاقهمند شوم و مرا در نویسندگی ثابت قدم کرد و باعث شد تا موسیقی را جدیتر بگیرم.
در همین لحظه چه کارهاید؟
سوژه مصاحبه.
کدام تخصصتان تا کنون برایتان بیشتر پول داشته؟
تقریبا هیچ کدام. وقتی پول چرک کف دست باشد مخارج سنگین زندگی صابون آنتی باکتریال است. اگر همین رزق و روزی را هم که خدا برایمان مقدر کرده؛ نبود، کُلاهمان پس معرکه بود.
لااقل بگویید کدام یکی برایتان معروفیت به همراه داشته؟
باز هم گزینه چهارم؛ هیچکدام صحیح است. البته دوربین و تلویزیون در به شهرت رسیدن، نقش خیلی ویژهای را بازی میکنند. شلغم را هم ببرید جلوی دوربین معروف میشود و از فردا باید به او بگویید استاد آناناس، اما ما جلوی دوربین هم رفتیم هیچ اتفاقی نیفتاد!
دوست دارید کدام تخصصتان را جدیتر دنبال کنید؟
دوست داشتن خالی که کافی نیست، اما فعلا موسیقی و طنز را جدیتر دنبال میکنم شاید شوخی شوخی اتفاقی افتاد.
درآمد کار طنز چطور است؟
عالی است. حرف ندارد.
کدام تخصصتان را برای شغل آینده به یک جوان جویای کار دم بخت پیشنهاد میکنید؟
سلیقهای است. هر کس بهتر است دنبال علایق خودش برود، ولی اگر میتوانید، جایی در ادارهای بند شده و روزی مدیر جایی بشوید. اگر نشد لااقل فوتبالیست شوید.
اصولا مدرک دانشگاهی به چه دردی میخورد؟
مدرک با دَرک به درد میخورد. مدرک خالی به درد در کوزه هم نمیخورد.
شما با مدرکتان چه میکنید؟
کاش میپرسیدید مدرکت با تو چه کرد؟ زمانی که داشتم فارغ التحصیل میشدم و دنبال کاغذ بازیهای پایانی گرفتن مدرک بودم گفتند شما نمیتوانی مدرکت را بگیری؛ چرا که یک نمره رد نشده دارید. استاد جای نمره را خالی گذاشته است. گفتم میدانم استادتان فراموش کرده بود نمره مرا وارد کند و بعد هم که ناپدید شد. ما هم ترم آخرمان شد کلا همان درس یک واحدی اختیاری که آن درس را به سلامتی برداشتیم و پاس شدیم. گفتند به هر حال جای این نمره نمیتواند خالی بماند. بنابراین نامهای به شورای دانشکده نوشتم و از آنها درخواست کردم تا یک صفر جای این نمره رد نشده مرحمت فرمایند. روزهای زیادی پیگیری کردم تا آنها موضوع را بررسی و به شورای دانشگاه ارجاع دادند و در نهایت موافقت شد. صفری که آن روز گرفتم لذتی داشت به اندازه همه بیستهای زندگیم و من با این صفر موفق به فارغ التحصیلی و گرفتن مدرک شدم.
اگر بخواهید دوباره کنکور شرکت کنید، چه رشتهای را انتخاب میکنید؟
موسیقی.
الان رابطهتان با موسیقی چطور است؟
گوش شیطان کر رابطه خوبی داریم.
با چه سازی درگیر هستید؟
همیشه سعی کردم در زندگی از درگیری پرهیز کنم و خودم را گرفتار نکنم. حالا هم بین سازها علیالحساب و کمی تا قسمتی گیتار گرفتار ما شده است.
اصلا هنری هست که هنوز تجربه نکرده باشید و دوست داشته باشید تجربه کنید؟
تا دلتان بخواهد. هر چند تجربه کردن را دوست دارم و از هر انگشتم هزارتا هنر میزند بیرون اما تمرکزم را از دست ندادهام و بخش زیادی از زمانم را صرف خواندن و نوشتن و موسیقی میکنم.
با کاریکلماتورهایتان میخواهید چه کار کنید؟
معمولا با کاریکلماتورهایم حال میکنم و سعی میکنم طوری بشود که مخاطب هم همین کار را بکند.
کاریکلماتورها چطور به ذهن شما میرسند؟
پیاده و سواره از هر راهی که بتوانند خودشان را میرسانند. واژهها، مسافران ذهن نویسندهاند که بعد از گردهمایی در اندیشه او به صورت گروهی به تور مخاطب گردی میروند.
بهترین کاریکلماتورتان؟
به دلم آمد میآیی
آمدی
دلم رفت
بهترین کاریکلماتوری که شنیدهای؟
«قلبم پرجمعیتترین شهر دنیاست» از پرویز شاپور.
و بهترین کاریکلماتوریست ایران؟
پرویز شاپور.
کدام رسانه را بیشتر میپسندید؟ چرا؟
خودم انواع کاغذیاش را بیشتر میپسندم ، ولی در روزگار ما فضای مجازی پرطرفدارتر است. حامی محیط زیست و درختان هستم، اما از بچگی بازی با کاغذ را دوست داشتم و دفتر و کتابی نبود که در دسترسم باشد و در امان بماند. بزرگتر که شدم فهمیدم این کاغذ بازی را بزرگترها هم دوست دارند.
بهترین کتابتان کدام است؟
کتابی که به زودی منتشر میشود. اسمش را گذاشتهام: «عشقم کشید؛ خودم نکشیدم.» که بعد از انتشارش، بهترین کتابم میشود کتاب بعد از آن و همینطور الی آخر تا پیمانه پر شود.
دلیل این همه اقبال به طنز چیست؟
میکِشد دیو غصه را در بند طرح تعویض اخم با لبخند «خودم»
طنز؛ جشن پیوند لب و لبخند و اندیشه است و ورود به این جشن برای عموم آزاد است.
مردم بیشتر از چطور شوخی و طنزی خوششان میآید؟
شوخیهایی که کاری به کارشان نداشته باشد و مستقیما به خودشان اصابت نکند.
یکی از لِمهایتان در کار کاریکلماتور.
یکی از لِمهایم در نوشتن کاریکلماتور این است که در جایی لَم میدهم و مینویسم.
اگر یک روز بلند شوید و ببینید صفحه اینستاگرامتان پر از ناسزاست چه میکنید؟
سریع پیامهای بیادبی را پاک میکنم و بعد این پیام را میگذارم: «آینه!»
بهعنوان کارشناس بیمه بفرمایید بیمه بیشتر بهدرد بیمهگذار میخورد یا بیمهگر؟
بیمه عقدی است که به موجب آن یک طرف (بیمهگر) تعهد میکند درازای پرداخت وجه (حق بیمه ) از طرف دیگر (بیمهگذار) در صورت وقوع حادثه، خسارت وارده بر او را پس از گذراندن هفت خوان رستم جبران کند و به همین خاطر گاهی بیمهگذار کلا بیخیال عقد میشود و میگوید: حق بیمهام حلال، جانم آزاد.
طنزپردازها اصلاح طلبند یا اصولگرا؟
اصلاح از اصول و اهداف طنز است و معمولا طنزپردازها به این اصول گرایش دارند. در نتیجه طنزپردازها اصولگرا هستند.
یک انتقاد از خودتان بکنید.
چشم.
خوب ما را هم در جریان بگذارید.
این هم چشم. قول میدهم که تکرار نشود. بگذارید اگرجواب نداد علنیاش میکنم.
تلخترین طنز روزگار ما؟
این که بشر برای چیزی میجنگد که تنها با صلح به آن میرسد.
پیامتان برای موجودات زندهای که احتمالا در کهکشانهای دیگری زندگی میکنند چیست؟
زبانشان را نمیدانم خودتان زحمت ترجمهاش را بکشید. میخواستم پیامی به شما موجودات آنسوی کهکشانها بدهم ، اما بعد به این نتیجه رسیدم که کره زمین خودمان بیشتر به پیام نیاز دارد و بعد از آن به این فکر کردم وقتی کشورم پیام لازم دارد چرا به کل زمین پیام بدهم؟ بعد دیدم کشور بزرگ است پیامی به همشهریهایم بدهم. خب! پیامی که به خانه رواست جایز نیست به شهر داده شود. در خانه که ما اختیار کنترل تلویزیونمان را هم نداریم. پس به خودم پیام میدهم. پیام خودم به خودم:
بر غصه و غم سوار باشد
هرکس که امیدوار باشد
فکر میکنید در کدام بخش کتاب گینس بتوانید اسمتان را ثبت کنید؟
روی جلد البته با کمک فتوشاپ.
عاقبت بهخیری یک طنزپرداز در چیست؟
در همان چیزهایی که عاقبت به خیری بقیه در آن است.
دبیر شورای سیاستگذاری و ناظر مجامع کانونهای فرهنگی دانشجویان سراسر کشور بودن چه حسی داشت؟ آنجا چه میکردید؟
حس خوبی داشت. کارم دبیری شورای سیاستگذاری ونظارت برمجامع کانونهای فرهنگی وهنری بود.
دوست دارید چند سال عمر کنید؟
فرقی نمیکند چون به هر حال:
مرگ آخر این خانه به دوشیها نیست
اسبابکشی به خانهی آخرت است«خودم».
نظرتان را درباره موارد و اشخاص زیر بگویید:
ابوالفضل زرویی نصر آباد:
با معرفت و دوستداشتنی، استادی دلسوز.
همسرتان:
عشق.
برجام:
اگه پا باشد میشود پابرجام.
ناصر فیض:
نازنین و دوست داشتنی، سنگ صبور طنز.
سانسور:
آسانسور و پله برقی وسایل خوبی هستند.
بالا شهر:
هم بالایش را دیدهایم هم پایینش را. واقعا باید گفت: «خوشا به حالت ای روستایی … »
پرویز شاپور:
پدر کوتاه نویسی، مهربان وعاشق طبیعت.
کلاه گیس:
با وجود گلاه گیس بادِ کلاه بردار که بیاید شاید کار به گیس و گیس کِشی بکشد.
سفر ناصرالدین شاه به فرنگ:
کم شدن مساحت ایران. پول نداشتند، مملکت را حراج کردند.
کاریکلماتورها
به دور از حساب و کتاب ریاضی
به هم میرسند آن دو خط موازی
*
امروز پریشانم و حدسم این است
گیسوی تو انگار سرایت کرده
*
میکشَد دیو غصه را در بند
طرح تعویض اخم با لبخند
*
بر غصه و غم سوار باشد
هرکس که امیدوار باشد
*
تا اینکه سکوت پا بگیرد
پیدا بکنیم سنگ پا را
*
داغی را که به دلم گذاشت
بر داشتم
پشت دستم گذاشتم
*
قُرص ماه داروخانه
پشت صندوق بود
*
نمیخواهم میله باشم
نمیخواهم پرچم باشم
میخواهم باد باشم
آزاد باشم
*
سَر سبز
زبان سرخ
این پرچم عشق است
*
گلیمم را
به اندازهی پایم دراز میکنم
*
من از سیاست سر در نمیآورم
اما سیاست
میخواهد از من سر دربیاورد
*
خرجم
دخلم را آورد
*
نمیدانم چرا
هرچقدر به قربانت میروم
نمیرسم
*
چشمانت را
به مناظره دعوت میکنم
*
در باغوحش یکدیگر را تماشا میکنند
آنها که بلیت خریدهاند
آنها که نخریدهاند
*
از روی پل عابر پیاده
عرض خیابان را به طول عمرم اضافه می کنم
*
معمار خشت اول را کج نهاد
عاشق ثریا شده بود
*
گردی زمین
تمامی خدا حافظی ها را به سلام ختم میکند
*
این قافلهی عمر عجب
از هیچ کس نمیگذرد
*
من در اندیشه باران تو در اندیشه خاک
حاصلضرب هماندیشی ما
باغ یا مزرعهای است
*
پاییز از درختان بالا میرود و برگها را پایین میآورد
به لطف دسته کلاغها
درخت عریان میوه داده است
*
در بازار کلاهم را برداشتند
به درگاه خدا رفتم تا گله کنم
کفشهایم را بردند
به بازار برگشتم حقم را پس بگیرم
سرم کلاه گذاشتند
خواستم اعتراض کنم
برایم پاپوش درست کردند
منبع : همشهری ۶ و ۷ – محمد مهدی بهمنی