قیصر شاعری است که «بیمحابا مهربان میشود» و این مهربانیاش به حدی است که همۀ دلمشغولیهای خویش را ساده و روان با مخاطب خویش در میان مینهد. او اهل پنهان کاری نیست، هر چه در دلش جاری است، نصیب قلمش کرده و سفیدی سطر سطر لحظهها را با هجمۀ کلامش خط خطی میکند…
طنز تفکر برانگیز است و ماهیتی پیچیده و چند لایه دارد. طبیعت طنز هرچند بر خنده استوار است، اما خنده را برای رسیدن به هدفی برتر و آگاه کردن انسان از عمق رذیلتها و ناملایمتها، بهترین وسیله به حساب میآورد. طنز گرچه در ظاهر میخنداند، اما در پس این خنده، واقعیتی تلخ و وحشتناک وجود دارد که در عمق وجود، خنده را میخشکاند و او را به تفکر وامیدارد.
شعرهای قیصر نیز، سرشار از تفکر و تلنگر است، اندیشههایی که برخاسته از ذات پاک اوست و بیسرشت پاک، هیچ گاه چنین لطیفههای معنوی، در وجودش قد نمیکشید؛ تفکری که گاه جامۀ جدیت بر تن میکند و گاه با تلنگر طنز به سمت تو میآید، با تو همراه میشود، در کنارت مینشیند و بر آن است تا بیدار شوی و جادۀ عروج را گم نکنی!…
طنز در کلام قیصر شاعرانه است، بدین معنا که شاعر با نگاهی شاعرانه و اولویت قرار دادن آن، جلوههایی از طنز را میآفریند. طنزی که او خالق آن است، هم در شعرهای سنتی او پیداست هم در سپیدوارهها و نیماییهای او. در آثار قیصر طنز بیشتر به صورت ابیات یا مصرعهایی، در میان سایر ابیات و مصراعهای غیرطنز خود را می نمایانند.
در شعر قیصر، با نگاهی گذارا میتوان مفاهیم طنز را در سه حیطه قرار داد. او گاه حالات، افکار، و دلمشغولیهای شخصی خویش را به طنز بیان میکند؛ گاه در لحظۀ گفتوگو با کسی که به نظر، بسیار دوستش دارد، نکتههایی طنزآمیز مطرح میکند و در بسیاری از موارد، جلوههای طنز در شعر قیصر را میتوان در حیطۀ اجتماعی بررسیکرد.
۱ ) قیصر، طنز و حدیث دل
قیصر شاعری است که «بیمحابا مهربان میشود» (امینپور، ۱۳۸۱: ۱۱) و این مهربانیاش به حدی است که همۀ دلمشغولیهای خویش را ساده و روان با مخاطب خویش در میان مینهد. او اهل پنهانکاری نیست، هر چه در دلش جاری است، نصیب قلمش کرده و سفیدی سطر سطر لحظهها را با هجمۀ کلامش خطخطی میکند. این قبیل دلمشغولیهای طنزآمیزِ او را میتوان در شعرهای «سفر ایستگاه، فراخوان، خیال کمال، حاصل تحصیل، تنها تو میمانی، حرف آینهها، جرئت دیوانگی و رفتار من عادی است» خواند و به تماشا نشست.
او در شعر «سفر ایستگاه»، اولین شعر از مجموعه شعر «دستور زبان عشق» به عبور زمان و زندگی اشاره کرده و از قطاری سخن میگوید که رفته است. او آنگاه با حسرتی به حال و قال خویش میاندیشد که، منِ مخاطب از سادگی شاعر خندهام میگیرد،که شاعر با وجود عبور قطار، سالها همچنان در ایستگاه قطار منتظر ایستاده است:
«و من چقدر سادهام / که سالهای سال / در انتظار تو /کنار این قطار رفته ایستادهام / و همچنان / به نردههای ایستگاه رفته / تکیه دادهام!» (امینپور،۱۳۸۶ج: ۹)
قیصر گاه در شعرهایی کوتاه با ایجاز تمام، با همۀ جدی بودن شعر، آنچنان به آفرینش طنز میپردازد که، خواننده در یک آنِ طنزگونه در بند میشود.
قیصر در شعر «حرف آینهها»، تصویری از خود را به تماشا میسپارد که خود هم، باور ندارد که تصویر او باشد! چرا که آن تصویر را در سطح آینهای دیده که با برخورد آه، خاکستری شده است و حتی موهای سپیدش را هم خاکستری نشان میدهد و این در حالی است که، او میداند موهایش سپید شدهاند. با این احوال، او وقتی این خطوط سربی و خاکستری رنگ را بر پشت گوشش میبیند، با طنزی که برخاسته از ایهام و کنایه است به مخاطب میگوید:
«وقتی خطوط سربی / سطح شقیقههای مرا با شتاب / هاشور میزنند
دیگر نمیتوانم / این تارهای روشن را / آرام پشت گوش بیندازم
خوب است حرف آینهها را / این بار / پشت گوش بیندازم» (امینپور، ۱۳۸۶الف: ۶۴)
قیصر در شعر «جرئت دیوانگی» به نظر دیوانگی را عامل توفیق میداند و میگوید:
«انگار / این سالها که میگذرد / چندان که لازم است / دیوانه نیستم»
او در ادامۀ همین شعر، در یک بازی زبانی، برای نام کوچک خود «قیصر» و برای نام خانوادگی خود «امینپور» حال و روز خوشی را نمیبیند. این بازی زبانی قیصر، کمی حال و هوای طنز را با خود به همراه دارد:
«حس میکنم که انگار / نامم کمی کج است / و نام خانوادگیام نیز / از این هوای سربی / خسته است» (همان: ۲۹)
قیصر بر این باور است که در روزگار سربی ما، «قیصر» با آن همه فخامت خویش، متزلزل نشان میدهد و «امینپور» هم، با حضور ناامنیها و دغلکاریها، به سختی نفس میکشد!
یکی از شعرهای قیصر که با طنزی زیرپوستی همراه است، شعر «رفتار من عادی است» میباشد. شاعر در این شعر با توصیفهایی از خود، تصویرهایی را به تماشای مخاطب میسپارد که برای مخاطب، دیدن آن تصاویر نشان دهندۀ اوضاع نامساعد و دیگرگون شاعر است. شاعر در این شعر با سنگها آواز میخواند و از شبی صحبت میکند که کاملا تعطیل بود و پس از سی سال تازه میفهمد که رنگ چشمانش میشی است و نام کوچکش دیگر آن هیبت گذشته را ندارد! او گاهی برای یک یادبود کوچک، یک روز کامل جشن میگیرد و گاهی… اما با این همه حالتهایِ شگفت، ادعا میکند که رفتار من دیگرگونه نیست، رفتار من عادی است! بخشهایی از این شعر را با هم میخوانیم:
«… این روزها گاهی خدا را هم / یک جور دیگر میپرستم / از جمله دیشب هم / دیگرتر از شبهای بیرحمانه دیگر بود: / من کاملا تعطیل بودم / اول نشستم خوب / جورابهایم را اطو کردم / تنها – حدود هفت فرسخ – در اتاقم راه رفتم / با کفشهایم گفتوگو کردم / و بعد از آن هم / رفتم تمام نامهها را زیر و رو کردم…/ دیشب برای اولین بار / دیدم که نام کوچکم دیگر / چندان بزرگ و هیبتآور نیست… / اما / غیر از همین حسها که گفتم / و غیر از این رفتار معمولی / و غیر از این حال و هوای ساده و عادی/ حال و هوای دیگری / در دل ندارم / رفتار من عادی است» (امینپور، ۱۳۸۶الف: ۳۳- ۳۷)
۲ ) قیصر، طنز و مخاطب آشنا
قیصر، گاه در سرودن شعرهای خویش، با لحن و کلامی خاص با مخاطب خویش به گفتگو مینشیند و لحظههایی میآفریند که گاه به طور کامل جدّیاند و گاه تصویرهایی از طنز را در کلام خویش به تماشا میسپارد. قیصر در این بخش از شعرها، با مخاطب آشنای خویش سخن میگوید و با او از سطرهایی به گفتوگو مینشیند که همراه موهایش سیاه میشوند؛ از همۀ حرف دلش میگوید و اینکه آیا همۀ حرفهایش را با او بزند یا نه! و… در هر صورت رنگ طنز را در اینگونه از اشعارش به وضوح میتوان به تماشا نشست.
شاعر در شعر «سطرهای سفید»، بیشتر با ریتم کلام خود تصاویر و مضامینی میآفریند که جنبۀ طنز دارند. شاعر در این شعر اشاره دارد که:
«واژه واژه / سطرسطر / صفحه صفحه / فصل فصل / گیسوان من سفید میشوند / همچنان که سطر سطر / صفحههای دفترم سیاه میشوند». (همان: ۶)
او ضمن بیان حرف بالا در آغاز شعر، با بیانی طنزآمیز از مخاطب خویش میخواهد که به جای شمردن موهای سفید سرش، بهتر است تعداد شعرهایش را بشمارد؛ چرا که با سرودن هر شعر، یک تار از موهای سرش هم سفید شده است:
«خواستی که با تمام حوصله / تارهای روشن و سفید را / رشته رشته بشمری / گفتمت که دستهای مهربانیات / در ابتدای راه / خسته میشوند / گفتمت که راه دیگری / انتخاب کن: / دفتر مرا ورق بزن! / نقطه نقطه / حرف حرف / واژه واژه / سطر سطر / شعرهای دفتر مرا / مو به مو حساب کن!» (همان)
قیصر در شعر «همۀ حرف دلم» باز از همین ریتم و آهنگ کلام به همراه بافت پرسشی شعر، شوری در نگاه مخاطب میآفریند و با بیان مصراعهایی دلنشین، لبخند را بر لبان مخاطبش مینشاند!
او در آغاز شعر میسراید: «حرفها دارم، اما… بزنم یا نزنم؟ / با توام، با تو! خدا را ! بزنم یا نزنم؟» آنگاه ادامه میدهد: «همۀ حرف دلم با تو همین است که “دوست…” »، این مصراع را میگوید، اما به سرعت به ذهنش میرسد که باز از مخاطبش بپرسد که: «چه کنم؟ حرف دلم را بزن یا نزنم؟» (امینپور، ۱۳۸۱: ۱۰۹) و باقی بیتهای این غزل که بسیار خواندنی و شنیدنیاند:
«عهد کردم، دگر از قول و غزل دم نزنم زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل، اما کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است: دست بر میوۀ حوا بزنم یا نزنم؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود خار درچشم تمنا بزنم یا نزنم؟
دست بر دست، همه عمر در این تردیدم: بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟» (همان)
در شعر «همزاد عاشقان جهان ‹۳ ›» از کتاب «دستور زبان عشق»، شاعر با محبوب خود وارد کتابخانهای شدهاست. آنها بیصدا مطالعه میکنند و گاهِ ورق زدن برگها، نگاهشان با نگاه به هم، در سالن مطالعه سر و صدایی برپا میکنند و دیگران را وادار به «هیس!»:
«ما بیصدا مطالعه میکردیم / اما کتاب را که ورق میزدیم / تنها / گاهی به هم نگاهی… / ناگاه / انگشتهای «هیس!» / ما را / از هر طرف نشانه گرفتند». (امینپور، ۱۳۸۶ج:۱۰)
او با بیان این سطرها، انگار نگاهی دیگر به محبوب خویش میکند و با لبخندی خطاب به او میگوید: «انگار / غوغای چشمهای من و تو / سکوت را / در آن کتابخانه رعایت نکردهبود!» (همان: ۱۰) و در اینجاست که لبخندی در لفاف شیطنتی دوست داشتنی به سمت منِ خواننده میآید و من هم همراه شاعر میخندم….
سخن آخر
دنیای طنز دنیای غریبی است! دنیایی که همۀ وجودت را به بهت میکشاند، بیدارت میکند تا فراتر از همۀ رذیلتها و در جهت آسمانِ رستگاری گام پیش نهی…
قیصر امینپور نامی آشنا برای همۀ اهالی شعر و ادب است. قیصر شاعری است که به دور از همۀ گرایشهای افراطی دل به شعر ناب داد و در پی رادی و مردی با همۀ وجودش گام برداشت. از خیلیها سخن درشت شنید، اما بیگمان به کسی سخن درشت نگفت و لحن شعرش خود گواهی است محکم بر این نگاه!
در شعر قیصر، طنزها لباس یکرنگی برتن دارند، با تو صادقانه به گفتوگو مینشینند و با همۀ سادگی خویش ناگهان در زیر پوستت میدوند، بلندت میکنند و آنگاه دستت را گرفته و تو را به سمت کوچههایی میبرند تا نشانت دهند که درد یعنی چه؟… و در یک کلام، طنز در شعرهای قیصر، طنزهای زیرپوستی، طنزهای ناگهانیاند!قیصر انسان ناب بود و تنها از یک انسان ناب، شعر ناب میتراود و شعر ناب، تنها، یکی از حسنهای اوست! برای شناخت اندیشۀ او و همۀ زوایای وجودش، باید احوال و آثارش را درست نگریست و به دقت مطالعه کرد. به امید آنکه ناگهان زود دیر نشود و حسرتی همیشگی بر نهاد ما نماند!
منبع : رادیو فرهنگ