جدیدترین کتاب مهرداد صدقی نویسنده طنز پرداز کشورمان با نام «آبنبات پستهای» منتشر شد.
به گزارش شیرین طنز، به نقل از خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، جدیدترین کتاب مهرداد صدقی نویسنده طنز پرداز کشورمان با نام «آبنبات پستهای» منتشر شد. این نویسنده پیش از این کتابی با نام «آب نبات هل دار» داشت که در آن ماجراهای کودکی پسربچهای به نام محسن را در بجنورد شرح میداد.
قهرمان کتاب «آبنبات پستهای»، همان محسن کتاب آبنبات هل دار است با این تفاوت که کمی بزرگ تر شده؛ البته با اینکه بزرگ تر شده اما عاقل تر نشده!
آبنبات پستهای با زبانی طنزآمیز روایتگر قصههای شیرین روزهای نوجوانی محسن است. داستان با کنجکاویِ او برای فهمیدن راز دوستش – سعید- آغاز میشود و از آنجا که کنجکاوی نام مودبانه فضولی است، اتفاقات مختلف و طنزآمیزی میافتد که در نهایت محسن را به این نتیجه میرساند کاشکی هیچوقت برای فهم این راز تلاش نمیکرد. در خلال بیان روند داستان، برخی از رویدادهای مهم تاریخی بین سالهای ۷۰ تا ۷۲ روایت میشود و تاثیر این رویدادها بر زندگی خانواده محسن و همسایگان آنها که همگی ساکن کوچه سیدی شهر بجنورد هستند، مشاهده میشود؛ از حمله صدام به کویت گرفته تا تخریب دیوار برلین و تجزیه شوروی و المپیک بارسلون و انتخابات مجلس چهارم و ….
به گفته نویسنده کتاب، نگارش این کتاب با بازنویسیهای متعدد خود حدود دو سال زمان برد. ضمناً بخشی از این داستانها با تغییراتی که ویژه یک برنامه تلویزیونی باشد، در برنامه رادیو هفت شبکه آموزش با عنوان قصههای بجنورد توسط خود نویسنده قصه خوانی شدهاند.
در بخشی از کتاب «آبنبات پستهای» آمده است:
برای عروسی ملیحه میخواستم چنان تیپی بزنم که هر کس مرا میبیند اگر یک دل نه صد دل عاشق نمی شود، لااقل رَم نکند و رویش را برنگرداند. وارد لباس فروشی که شدم، یکی از شلوارها را نشان دادم و از فروشنده پرسیدم:
« مِشه اینِ بیارین من بپوشم؟»
آقای فروشنده به سر و وضعم نگاه کرد و گفت: « یک کم برات قیمته ها»
پولش برام مهم نیست.
پس کو اول پولاتِ نشان بدی؟
پولم را که نشان دادم، فروشنده شلوار ارزانتری برایم آورد و گفت: اون به دردت نمخورد. این یکی بهتره.
شلواری که برایم آورده بود کمی رنگ و رو رفته به نظر میرسید. برای همین پرسیدم:
«ببخشین این رنگش نِمِره؟»
«نه این سه سال اینجا بوده ولی هنوز رنگش نرفته. تازه، نِگا جنسش چی خوبه. همچی لطیفه که هر کی مِبینه دلش مخواد به پارچهش دست بزنه ببینه جنسش از چیه.
گفتم: « خا آدم برای چی باید شلواری بخره که بقیه بخوان به پارچهش دست بزنن ببینن جنسش چطوره؟»
«خا نذار کسی بهش دست بزنه».
«اگه تو صف نونوایی باشم و دستم نون داغ باشه چی؟».
آقای فروشنده بدون اینکه به این سوال منطقی جواب بدهد، در اتاق تعویض لباس را باز کرد و گفت: «ولی بپوشیش همچی خوش تیپ بشی که دیگه هیشکی قیافه ت نگاه نِمکنه».
وقتی رفتم توی اتاق، کم مانده بود سکته کنم. یک مارمولک که معلوم بود همسنِ همان کت شلوار رنگ و رو رفته است، روی دیوار آنجا نشسته بود. بی اختیار داد زدم. آقای فروشنده گفت:
«چی شد؟ برق گرفتت؟».
«نه یک مارمولک اینجایه».
فروشنده با تمسخر گفت: «همچی غیژ کشیدی فکر کردم اژدها دیدی».
شلوارم را درآوردم اما به جای اینکه آن را آویزان کنم، در دستهایم گرفتم تا مارمولک تویش نرود. محض احتیاط به فروشنده گفتم: «بیزحمت چراغِ خاموش نکنین تا هم من بتانم مارمولکِ ببینم، هم اون منِ ببینه و روم نیفته».
«باشه… از کلپاسه مترسی ها؟».
نه بیشتر از این مترسم یک وقت این مارمولکم دوست داشته باشه ببینن جنس پارچه شلوارم چطوره، ولی چون تاریکه نفهمه هنوز نپوشیدمش!
انتشارات چرخ و فلک کتاب «آبنبات پستهای» را در ۳۵۰ صفحه منتشر کرده است.