– سلام پدر.
– سلام عزیزم، بگو.
– پدر.
– جان پدر به پدر بگو، اگه به من نگی به کی میخوای بگی؟
– پدر تو به من اعتماد داری؟
– بله بله، مگه میشه نداشته باشم، تو بچه خودمی.
– اعتماد کامل؟
– بله کامل.
– پس یعنی تلاش نمیکنی وارد لپتاپ من بشی؟
– نه، چرا باید این کار رو بکنم؟
– به هر حال پدرها گاهی میخوان بدون بچههاشون توی اینترنت چه کار میکنن.
– نه، من به تو اعتماد دارم.
– به هر حال خواستم بدونی لپتاپم رمز داره.
– خیلی خوبه که رمز داره.
– اما اگر وقتی روشنه و من نیستم بخوای بری سروقتش یه نرمافزار داره که ازت عکس میگیره.
– من چرا باید برم سر وقت لپتاپ تو؟
– به هر حال پدرها گاهی میخوان بدون بچههاشون توی لپتاپ چه فیلمهایی دارن.
– من هرگز این رو کار رو نمیکنم.
– به هر حال خواستم بدونی که اگر بخوای اون نرمافزار رو که ازت عکس میگیره غیرفعال کنی یه نرمافزار دیگه هست که وقتی قبلی غیرفعال بشه ازت عکس میگیره.
– واقعا خوبه که این قدر به امنیت توجه میکنی.
– به هر حال خواستم بدونی پدر جان.
– من به تو اعتماد کامل دارم.
– البته این نرمافزار یکی دو بار عکس شما رو گرفته اما من میدونم اتفاقی بوده.
– آها، آره عزیزم، یک بار داشتم فقط عکس روی لپتاپت رو دید میزدم. همون طبیعت زیبایی که گذاشته بودی.
– راستی پدر اگر دست به لپتاپ بزنی هم من متوجه میشم. یعنی یه نرمافزار دارم که بهم خبر میده.
– عزیزم من به تو اعتماد کامل دارم.
– راستی پدر همه اینا رو روی گوشی هم دارم.
– موبایل؟
– بله، روی موبایل.
– من با موبایل تو چه کار دارم؟
– آخه نرمافزار موبایلم شصت بار ازت عکس گرفته. هی خواستی وارد بشی نتونستی.
– آها، اون روز حموم بودی خواستم با گوشیت بازی کنم ولی هی ارور میداد.
– به هر حال این جوریه پدر.
– واقعا به داشتن چنین فرزندی که این قدر به مسایل جاسوسی آشنایی داره افتخار میکنم.
– ممنون پدر.
– میگم اینا روی گوشی من هم میتونی بذاری؟
– میتونم ولی نمیکنم.
– چرا؟
– چون از فرداش هی عکس مامان رو میگیره، خوبیت نداره.
– ئه؟ مگه مامان به گوشی من سرک میکشه؟
– بله. هر روز.
– نه!
– شما هم میکشی دیگه.
– من فقط با گوشیش بازی میکنم.
– حالا هر چی.
– پس نصب نمیکنی.
– چه کاریه آخه.
– چه میدونم.
– پدر.
– جانم.
– بهتره به مامان اعتماد کامل داشته باشی.
– باشه.
– به مامان هم گفتم.
– چی گفت؟
– گفت شما مردا همیشه ریگی به کفشتون هست.
– دیدی.
– ولی شما به دل نگیر و اعتماد کن.
– باشه عزیزم.
– ممنون پدر.
نویسنده : رضا ساکی
منبع : چلچراغ