چهار دهه پیش از این در ابتدای دهه پنجاه (۱۳۵۲)، انتشارات زمان که در آن روزگار از جمله ناشران نه خیلی پرکار اما متشخص و انتشار دهنده آثار شاخص ایرانی و خارجی بود، کتاب کم حجمی منتشر کرد با عنوان «پرندگان می روند در پرو می میرند»، اثر رومن گاری Romain Gary و ترجمه استاد ابوالحسن نجفی؛ این کتاب در بر گیرنده پنج داستان کوتاه بود از این نویسنده فرانسوی با عناوین «پرندگان می روند…»، «بشر دوست»، «ملالی نیست جز دوری شما»، «همشهری کبوتر» و کهن ترین داستان جهان، استاد نجفی این داستانها را پیشتر ترجمه کرده و در جنگ های پراکنده منتشر کرده بود و در آن سال در قالب کتابی ۷۰ صفحه ای به بازار آمد.
این مجموعه داستان در اصل از ۱۱ داستان تشکیل می شد که حالا به همت سمیه نوروزی شش داستان دیگر نیز ترجمه شده و و در قالب کتاب با عنوان «مرگ و چند داستان دیگر» توسط نشر زاوش منتشر شده است.
«مرگ»، «موضوع سخنرانی؛ شجاعت»، «به افتخار پیشتازان سرافرازمان»، «تشنه سادگیام»، «بازی سرنوشت» و «دیوار» عناوین داستانهای این مجموعه را تشکیل می دهد که ۱۰۵در صفحه منتشر شده است.
اینکه چرا سمیه نوروزی نخواسته سراغ داستانهایی که پیشتر توسط استاد نجفی ترجمه شده برود و با ترجمه مجدد آن داستانها همه کتاب را به طور کامل به فارسی برگردانده و دست مخاطب بدهد یک انتخاب شخصی ست. به هر حال گذر بیش از چهار دهه از ترجمه قبلی می توانست توجیه کننده ترجمه مجدد آنها باشد.
بگذریم! آن کتاب نشر زمان که در سالهای اخیر هم تجدید چاپ شده با این کتاب نشر زاوش بالاخره یکی از آثار در خور اعتنای کارنامه رومن گاری را کامل کرده اند. نویسنده ای که از قضا به رمانهایش شهره است ولی داستان کوتاه های خوبی هم نوشته.
زندگی رومن گری اتفاقات جالب کم نداشت، زمانی که جایگاهش به عنوان یک نویسنده بااعتبار تثبیت شد از معدود نویسندگانی بود که شهرتش به اهالی سینما پهلو می زد، به خصوص که همسر دومش که بسیار هم دوستش می داشت، جین سیبرگ بازیگر سینما بود و شهرتی کم و بیش بین المللی داشت. بازیگری که خاطر حضور در فیلم معروف از نفس افتاده (در کنار ژان پل بلموندو) ساخته ژان لوک گدار که از آثار آغاز گر و کلیدی موج نو فرانسه بود؛ چهره ای محبوب و شناخته شده در میان سینما دوستان حرفه ای به حساب می آمد.
همین مسئله باعث ارتباط او و همسرش با برخی اشخاص و محافل سینمایی می شد، و مناسبات رایج در سینمای غرب که بعضا با اصول رومن گاری همخوانی نداشت اتفاقات جالبی را رقم می زد که او با دیدی کنایی و با طنزی نیش دار در کتاب «سگ سفید» به پاره ای از آنها اشاره کرده است.
علاقه او به همسرش به قدری بود که در ۲ دسامبر ۱۹۸۰ چند ماه بعد از مرگ همسرش (در سال )۱۹۷۹ با شلیک گلولهایی به زندگی خود خاتمه داد.
از ماجرای خودکشی تاسف بار رومن گاری که بگذریم جالب ترین ماجرای زندگی ادبی او دریافتدو جایزه کنگور است. با اینکه جایزه کنگور به هیچ نویسنده ای دوبار داده نمی شود، او توانست این جایزه را دوبار به خود اختصاص دهد یکبار برای رمان «ریشه های آسمان» با نام خودش و برای دومین بار با نام امیلی آجر به دلیل نوشتن رمان «زندگی در پیش رو» به دست آورد.
درواقع به دلیل اینکه وی این رمان را با نام مستعار نوشته بود برای دومین بار توانست این جایزه را دریافت کند و پسرعمویش پائول پالویچ را به جای خود برای گرفتن جایزه فرستاد. تا سالهای سال کسی از این ماجرا خبر نداشت تا اینکه خودش در کتابی به نام «زندگی و مرگ امیل آژار» حقیقت را فاش کرد.
رمن گاری در نویسندگی سبک خاص خود را داشت، به لحاظ مضمونی بسیار از خاطرات خود در سالهای دور و نزدیک بهره می برد، گاه حتی این استفاده شکلی مستفیم و عینی داشت. زبان داستانهایش غنی اما به دور ا ز پچیدگی بود. خط پررنگی از طنز در زبان روایی اغلب داستانهایش نیز قابل رویت است که از جذابیت های آثار او محسوب می شود.
شهرتش در ایران را مدیون یکی از معروف ترین و در عین حال زیباترین رمان هایش یعنی خداحافظ گری کوپر است که با ترجمه خوب سروش حبیبی با اقبال بسیار خوبی در میان مخاطبان رو به رو شد. کتاب سگ سفید نیز با همین مترجم به فارسی منتشر شد که آن نیز با استقبال خوبی همراه شد.
در مجموع می توان گفت: بار اغلب آثار رومن گاری روایت و موقعیت داستانی گرم و گیرا و جاندار آغاز میشود و پرتپش ادامه پیدا میکند. این نویسنده فرانسوی با استفاده از عنصر طنز و نگاه هنرمندانه منحصر به فردش گریبان خواننده را رها نمیکند و اغلب مخاطبان او وقتی به پایان رمانها و داستانهای او میرسند، احساس رضایت دارند و تصور نمیکنند که نویسنده سر آنها کلاه گذاشته است.
عنصر طنز در مجموعه «مرگ و چند داستان» دیگر نیز برجسته است، چنانچه در کتابهای «زندگی در پیشرو»، «خداحافظ گریکوپر» و چند رمان دیگرش به روشنی دیده میشود. از طرفی همین طنز با چاشنی نگاه شاعرانه و گاه تلخ رومن گاری در آخرین داستان مجموعه «پرندگان میروند در پرو میمیرند» هویداست.
رومن گاری با نام اصلی رومن کاتسِف در ۸ مه ۱۹۱۴ در شهر ویلنا (واقع در لیتوانی امروز) در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. پدرش کمی بعد در ۱۹۲۵ خانواده را رها کرد و به ازدواج مجدد دست زد. از این هنگام او با مادرش، نینا اوزینسکی (کاسو)، زندگی میکرد، ابتدا در ویلنا و سپس در ورشوی لهستان.
در سال ۱۹۲۸، رومن چهارده ساله به همراه مادرش به شهر نیس در کشور فرانسه رفتند. رومن گاری خاطرات نخستین سالهای زندگی در فرانسه را در کتاب میعاد در سپیده دم نوشتهاست.
او در فرانسه به تحصیل حقوق پرداخت، وخلبانی را در نیروی هوایی فرانسه را آموخت. پس از اشغال فرانسه توسط نازیها در جنگ جهانی دوم، او به انگلستان گریخت و تحت رهبری شارل دوگل به «نیروهای آزاد فرانسه» پیوست و در اروپا و آفریقای شمالی جنگید.
کار نوشتن نخستین رمانش، تربیت اروپایی را در ارتش شروع کرد. در سال ۱۹۴۵، در فرانسه جایزهٔ منتقدین را دریافت کرد. همچنین به دلیل خدماتش در ارتش موفق به اخذ جوایز متعددی از ارتش شد.
پس از جنگ، رومن با مدرک حقوق، که از دانشگاه پاریس گرفته بود، و نیز با دیپلم زبانهای اسلاو که از دانشگاه ورسای دریافت کرده بود، به عنوان دیپلمات در شهرهای مختلف کار کرد. همچنین به عنوان سخنگوی هئیت نمایندگان فرانسوی سازمان ملل ابتدا در نیویورک و سپس در لندن به فعالیت پرداخت. پس از اقامت در نیویورک به دلیل خستگی به مدت سه ماه کار را رها کرد و در سال ۱۹۵۶ به نوشتن رمان «ریشههای آسمان» پرداخت. این داستان نخستین رمان وی بود که برندهٔ جایزهٔ کنگور شد.
طی این سالها وی دو بار ازدواج کرد. نخستین همسرش نویسندهایی انگلیسی به نام لزلی بلانش بود. در سال ۱۹۶۳ از وی جدا شد و چندی بعد با نام جین سیبرگ ازدواج کرد و مدت ۷سال با او زندگی کرد. رومن زندگیش با سیبرگ را در کتابی به نام سگ سفید به رشته تحریر درآوردهاست. حاصل این زندگی مشترک پسری به نام دیهگو بود . او برای نوشتن داستانهایش از چندین نام مستعار استفاده می کرد و همچنین دو فیلم هم با بازی همسرش جلوی دوربین برده است.
عمده آثار او بدین قرارند: تربیت اروپایی (۱۹۴۵)، تولیپ یا لاله (۱۹۴۶)، رنگهای روز (۱۹۵۲)، ریشههای آسمان (۱۹۵۶)، لیدی ال (۱۹۵۷)، میعاد در سپیدهدم (۱۹۶۰)، خداحافظ گاری کوپر (۱۹۶۵)، رقص چنگیزخان (۱۹۶۷)، سگ سفید (۱۹۷۰)، شب آرام خواهد بود (۱۹۷۴ مصاحبه)، زندگی در پیش رو (۱۹۷۵- با نام مستعار امیل آجر)، بادبادکها (۱۹۸۰)، مردی با کبوتر (۱۹۸۴)، شبح سرگردان، ستاره بازان.
در ابتدای داستان کوتاه «مرگ» از کتاب حاضر میخوانیم:
پنج ساعتی میشود که بالای آتلانتیک بودیم و تمام این مدت کارلوس عملاً دست از حرف زدن برنداشته بود. هواپیمای بوئینگی بود که از طرف اتحادیه به طور اختصاصی کرایهاش کرده بودند برای ما تا برساندمان رم و جز ما مسافر دیگری نداشت.
همچنین در بخش دیگری از این کتاب می خوانیم :
کوتوله با تکان مختصر سرش به دکتر سلام کرد، سیگار خاموشش را جوید و جوری بدعنق رو به روش را نگاه کرد که انگار جادوش کرده اند. دکتر رد نگاهش را گرفت و خیلی زود مجبور شد خودش را جمع و جور کند؛ تا هم معلوم نشود جا خورده و هم بتواند این حالت آرام و ساختگی اش را که مردم از آدمی در شغل او توقع دارند، از دست ندهد. یک موجود عجیب و غریب نشسته بود روی زمین، نزدیک بخاری روشن، چسبیده به دیواره کاراوان. انگار با کله اش سقف را نگه داشته بود، درست مثل مجسمه هایی که کتیبه روی سرشان چسبانده اند. غولی بود برای خودش. دکتر حساب کرد دست کم دو متری از کفل ها راه هست تا ریشه های موها که سرخ براق بود. اما بهتر دید درباره درازی پاها، که تا شده و زانوهایی که کم مانده بود برسد به چانه طرف، فکر نکند.
الف – چشمه