کار با تعمیق نگاه تکنیکی به خنده، یا همان «خندوانه» درست نمیشود. نوعی نگاه «قند پهلویی» به مسائل جوانان لازم است تا بتواند مطابق تعریف «طنز»، بدرستی به ریشههای غم بتازد و شادی پایدار به وجود آورد.
به گزارش شیرین طنز، متن یادداشت با عنوان «عمقپژوهی خندوانه“ به قلم دکتر حامد حاجیحیدری جامعه شناس و استادیار دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران که برای درج در تسنیم نگاشته شده به شرح ذیل است:
░▒▓ قضیه
■ خب؛ ما بیش از شاد، غمگینیم؛ گواه این که، عزای امامان خویش را بزرگ میداریم، ولی ولادت و ازدواج و … سایر مناسبتهای شاد ایشان را مسکوت میگذاریم. از این قرار، کار ما انطباقی با محتوای نقل شریفی که ما را به شادی در شادی پیشوایان و غمگینی در غم ایشان تکلیف میکند هم ندارد.
■ ما بیش از شاد، غمگینیم؛ و این، باعث شده است که سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، شیوههای مختلف و متفاوتی را برای خنداندن ما امتحان کند، از «صبح جمعه با شما»، «جنگ هفتاد و هفت»، نود قسمتیها و مجموعه سخنرانیهای دکتر حسین الهی قمشهای در موضوع «شادی»، تا «خنده بازار» و «قند پهلو» و این آخری، «خندوانه».
■ و «خندوانه»، یک نسخه واقعاً جدید است. «خندوانه»، عمدتاً شامل یک نگاه تکنیکی به «خنده» است. خندوانه، کاری به علل خندان نبودن ما ندارد، بلکه فقط میخواهد، موقتاً بخندیم. خندوانه، اصولاً «طنز» نیست. پرداختن به ریشههای غم و درمان آن، و نحوی تدارک پایدار برای شاد بودن نیست. بیشتر، نحوی تقلید از شکل قاچ هندوانه است. از مخاطبان میخواهد که برای بیست وپنج ثانیه، بیخود و بیدلیل بخندند. البته اگر از تماشاگران حاضر در استودیو باشید که باید کل مدت یک ساعت و اندی را فعالانه بخندید، حتی بیدلیل.
■ در واقع، «خندوانه»، یک خنده تکنیکی و تاکتیکی است، بدون آن که واقعاً شاد باشید. آن قدر سطحی هست که میشود خندههای آن را در روز عید سعید فطر به مردم عمیقاً مغموم غزه هدیه داد. این، این که صاحبان این برنامه، خندهها را در روز عید به مردم غزه هدیه میکنند، نشان از آن دارد که خود آنها هم اذعان دارند که این خنده بر لب، لزوماً تناسب و عمقی در ضمیر شاد ندارد، و نباید هم داشته باشد.
■ قضیه این گفتار، شماتت «خندوانه»، به خاطر نگاه کم عمق به «شادی» نیست. بلکه بیشتر، نگاه ما به وضع قطاع متوسط شهری است که به چنین برنامهای نیازمند شده است، و گویی به آن اقبال دارد. خنده و شادی لازم است، ولی چرا این قدر کم عمق؟ چرا فقط شکل خنده؟ چرا قطاع جوان متوسط شهری، با اینکه بیش از نسل انقلاب و جنگ، متمول و متمکن هستند، اکنون به تصویری از شادی رضایت داده است؟ چرا در بهرهبرداری از این ساز و برگ زندگی برای شاد زیستن ناتوان شده است. خصوصاً وضع قطاعی از نسل جوان و نسبت آنان با این نوع محصولات فرهنگی برای من مسأله است؟
░▒▓ ریشهیابی دلواپسیهای امروز
■ «جدایی نادر از سیمین»، پیش از این، یک هشدار واضح در مورد ابتذال طبقه متوسط شهری بود که در لج و لجبازی سیاسی گم شد. طبقه متوسط شهری در تهران که بیریشه، دستخوش امواج عاطفی هشتاد و هشت بود، بیدقت به محتوای «جدایی نادر از سیمین» و در لجبازی با «اخراجیها»، فیلمی را به دومین فیلم پر فروش آن روز تبدیل کرد که بیش از هر چیز، ریشههای اسفبار دلواپسیهای نیروهای پیادهنظام بلوای هشتاد و هشت را رسوا مینمود. جالب آن که مضمون محوری فیلم، دقیقاً قطاع متوسط شهری را متهم به دروغگویی میکرد، در حالی که همانان میکوشیدند، اتهام «دروغگویی» را با سریش به «اخراجیها» بچسبانند.
■ «جدایی نادر از سیمین»، پایان پر ندامت یک گفتمان اجتماعی بود که به موازات زوال گفتمان سیاسی دوم خرداد با عنوان «جوانان را باور کنیم» اتفاق افتاد، و در پایان پوچ گفتمان سیاسی دوم خردادی، گفتمان اجتماعی آن نیز به نحو اسفباری خاتمه یافت. در واقع، اگر سال هفتاد و شش، زمان جدایی سیاسی از گفتمان اصولگرایی بود که با گفتمان اجتماعی «جوانان را باور کنیم» تبلور یافت (که در واقع، چیزی بیش از این بود و به معنای جدایی و طلبکاری جوانان از پیشینه درخشان ملتشان بود)، در هشتاد و هشت، و با شفافیت شر گفتمان دوم خردادی، دقیقاً شر محتوای راستین گسیختن جوانان از «اخراجیها» هم معلوم گردید.
■ حالا، «خندوانه»، پس از «جدایی نادر از سیمین»، با میهمان کردن، جوانانی از قطاع متوسط شهری، و با نمایش سبکهای هنری آنان که بیاندازه بیریشه و گذرا و دم دستی به نظر میرسند، و با وادار کردن آنان به یک ساعت خنده بیدلیل، جلوه دیگری است از بیریشگی شگرف جوانان مستقر در قطاع متوسط شهری.
░▒▓ یک سطح عمیقتر…
■ در چهارچوب جهانبینی غایتگرای «اخراجیها»، تکلیف دستیابی راستین به یک جامعۀ واقعاً اسلامی به جوانان سپرده شده بود. جوانان، مسؤول پیشبرد «مأموریت مکتبی عظیم» قلمداد میشدند. جوانان، این طور تعریف میشدند: نسل فردا، یک نیروی انقلابی، و وارثان آیندهای درخشان، و زمینهسازان ظهور هستند. مسؤولیت جوانان، یک تکلیف اخلاقی و سیاسی (به معنای واقعی و تابناک «پولیتی») بود؛ وظیفه برساختن نوعی جامعۀ جدید، نبرد در راه ملت و طریقت، تحکیم نظم اجتماعی برای بنیانگذاری مسیری تازه برای شکوفایی ملت و طریقت، و بسط نوعی هویت تازه به تازه و نو به نو. جوانان، همزمان، هم آیندۀ در حال حرکتند، و هم آیندهای که منتظر ساخته شدن است، و نیز، نوعی تلاش برای هماوردی، یا برآمدن به قامت پروژهای که تحقق مییابد. بدین ترتیب، این مسؤولیت، وظیفۀ خلق پیوستگی اجتماعی بود که همۀ فعالان را به حرکت درآورد، و جوانان، جلودار این حرکت بودند. جوانان معرف فرا رسیدن آیندهای بودند، که رسالت «خلق عظیم جهان نو» را بر عهده دارد: «جوانان، آینده سازان این ملتاند». بلافاصله پس از انقلاب بود که، جوانان به نام بانیان انقلاب و صاحبان آیندۀ انقلاب، معرفی شدند، و دم و دستگاه «اخراجیها» را در سپاه و بسیج ساختند و سازمانهای سیاسی غیرانقلابی و مرسوم را به دیگران واگذاردند. آن جوانان «اخراجی»، در سپاه و بسیج و جنگ و «کارهای فرهنگی» جذب شدند، و آنچه به عنوان کارهای بزرگ انقلاب میشناسیم را، آنان، رقم زدند.
■ در جایی دیگر، «مصلحتاندیشان» و «گروه عقلا» مشغول انجام کارهای معمولی و غیرانقلابی شدند، و پس از جنگ، «اخراجیها» کاملاً «اخراج» شدند. با برگزاری انتخابات دوم خرداد، مناقشات سیاسی بر عکس شد، شعار «جوانان را باور کنیم» به رهایی جوانان قطاع متوسط شهری از جوانان زمان انقلاب و جنگ تعبیر شد. سپس، حریت به آزادی تقلیل یافت.
■ البته، امروز و در بیان و عمل بال دوم خردادی دولت یازدهم، دیگر شفاف شده است که در نسق دوم خردادی، از اول هم، جوانان رکن مشروعی در سیاست دولت قلمداد نمیشدند، همچنان که امروز، بیپرده از برنامه سیاسی آنان حذف شدهاند و همان بازیگران، دولت پیرها را راه انداختهاند. برای دوم خردادیها، جوانان، بیشتر پیاده نظام سیاسی به حساب میآمدند که باید کنترل و کانالیزه میشدند، و برای تز فشار از پایین و چانهزنی از بالا، «مورد استعمال» قرار میگرفتند.
■ تغییر بعدی در حوزه جوانان این بود که آنان به عنوان بخشی از نیروی کار، به داخل اقتصاد بازار آینده چپانده شوند، و برای این کار، باید از آسمان به زمین میآمدند. این، فکر «کارگزار» بود. در چهارچوب فکر «کارگزار»، باید از جوانان آسمانی انقلاب و جنگ، به جوانان زمینی تبدیل میشدند تا وجهه همت خود را توسعه دنیوی قرار دهند، و از موفقیتهای کوچک فردی شاد شوند، تا رقابت معنا پیدا کند. از نظر «کارگزار»، دیگر «سودجویی»، صفت بدی به حساب نمیآمد. همان «سودجویی» که برای جوانان ایثارگر آغاز انقلاب، خود فحش کاملی به حساب میآمد.
■ الحاصل، در جریان کوشش برای بازتعریف مفهوم «جوانی»، واقعیت اصلی این بود که جوانان، جایگاه انقلابی و مکتبی خود را برای خلق عظیم جهان نو از دست دادند، و صرفاً به عاملیتهای اجتماعی اقتصادی بدل شدند که ابتکارات، کارآفرینی و تحرک آنان، در راستای گرایشات فردیتگرایی، جملگی گماشته شدند تا نگرشهای سودانگار را به سوی قلب یک جامعۀ مدنی توسعه دهند، و مآلاً پایههایی را بنا کردند تا جامعه سرمایهدار و دموکراتیک، پر از رقابت و مطبوعات و افشاگری و «رسوایی» و ناسپاسی و نارفیقی، بتواند بر آن استوار شود. جوانان، تبدیل به فعالان مدنی در جامعۀ سرمایهدار و دموکراتیک نو شدند، که به اتکاء فردگرایی سودانگار و طلبکار، جامعهای آزاد را به سمت بازار مصرف کالاها و سبک زندگی غربی و رقابتهای بیرحم به جای اخوت دینی، حرکت میدادند.
░▒▓ یک سطح عمیق عمیقتر…
■ ولی، در هر دو حال، چه جوانان انقلابی و چه جوانان اصلاحطلب (حداقل طی مراحل اولیه اصلاحطلبی)، برای خود نحوی مأموریت آرمانی قائل بودند. بیآرمان نبودند. جوانان اخراجی، همچنان دنبال تحقق ارزشهای انقلابی بودند، و جوانان اصلاحطلب، دنبال کمرنگ کردن فکر انقلابی و جایگزین ساختن فکر اصلاح به جای فکر انقلاب. آن زمان در دانشگاهها، یک سوی ماجرا «بسیج» بود، و سوی دیگر ماجرا، «دفتر تحکیم». هر دو در کار خود مصمم بودند. در هر دو حال، جوانان، به عنوان تعالیبخشان وضع موجود به سوی آیندهای بهتر، سرمایهگذاری عظیمی میکردند.
■ ولی،…
■ ولی، هم اکنون، از متن جوانان اصلاحطلب، وقتی منطق اصلاحطلبی به قدر کافی بسط مییابد، و وقتی منطق سودانگاری و منطق رهایی، خوب شفاف میشوند، بیآرمانی، در قطاع متوسط شهری هوادار اصلاحطلبی نفوذ میکند، و «جوانان خندوانهای» ظهور مینمایند؛ «جوانان خندوانهای»…؛ کسانی که آن چنان از عمقنگری و بلند نظری منفک میشوند که حتی در شاد زیستن خود هم دنبال عمق طنز و شادی پایدار نیستند. آنها درکی تکنیکی از جهان مییابند و این درک تکنیکی، به درک خودشان از خودشان و شادی خودشان هم تسری مییابد. آنها حتی دیگر حاضر به عمقنگری در سود و زیان و آزادی و حتی شادی و لذت خود هم نیستند. یه جوری «حالا و اکنون» را میگذرانند.
░▒▓ یک سطح عمیق عمیق عمیقتر…
■ پایههای اصلی بهزیستی و شادی در جامعۀ ما، ارزشهای آن، مرسومترین رفتارها، تمام آن چه به عنوان امور بهنجار و فراتر از آن، به عنوان امور ارزشمند و مقدس پذیرفته شده بود، برای این جوانان پساتوسعهای در قطاع متوسط شهری، بدل به مسأله شدهاند. سستی و بینظمی در پیوندهای خویشاوندی و خانوادگی، بیش از پیش و در قالبهای گوناگون به وقوع میپیوندد.
■ آنها بدون آن که خود به فرجام کار خویش آگاه باشند، خواهان رهایی از این پایههای قویم بهزیستی و شادی هستند. آنها آزادی میخواهند و نمیدانند که به نام آزادی، آنچه به دست میآورند، بیقراری، دلواپسی، اضطراب، و غمناکی عمیقی است که تنها با خندههای تصنعی «خندوانه»ای تشفی مییابد.
■ در حالی که جامعه در قامت یک کل، به اصول اتحاد جمعه و جماعت، و رجوع به ارزشهای مشترک، منوط و وابسته بود، جوانان در قطاع متوسط شهری به واسطۀ نوعی انفصال نسلی که عمدتاً حاصل مهاجرت به متروپل عظیم و بی در و پیکری چون تهران بود، و بر برداشتها از خانواده، رفتار جنسی، و خویشاوندی تأثیر میگذاشت، متحمل تحول فرهنگی و تربیتی شدند که آنها را به زندگی در جامعهای با اقسامی از فرایند تغییر رقابتآمیز و بیرحم، دست به گریبان کرد.
■ از این دیدگاه، باز هم میخواهند جوانان را آیندهساز بدانند؟ اگر هم باشند، این برساختن آینده، بدون هر نوع ملاحظه آیندهنگرانه و فارغ از هر نوع زکاوت اخلاقی (و در مقیاس وسیعتر، زکاوت سیاسی و «پولیتی»)، اتفاق میافتد.
■ خصلتهای نوین جوانان در قطاع متوسط شهری، فردیتگرایی مفرط، آزادیجویی فردی و ناپایدار، مسؤولیتگریزی، انفعال، متلاشی شدن پیوندهای اجتماعی، فراغت از کار و شغل، انعطافپذیری نامحدود و تزلزل مستمر، احتمالیت، ظهور روابط اجتماعی پیشبینیناپذیر و مشحون از ریسک، آزادی انتخاب، انواع جدید و بیسابقه تهدیدات و محدودیتها، و اموری از این دست خواهد بود.
░▒▓ یک سطح عمیق عمیق عمیق عمیقتر…
■ علاوه بر این محتوای بحرانی دوران جوانی، مجموعهای از عوامل ساختاری هم در کارند تا دوران جوانی که چنین بحرانی شده است را کـــش دهند. در واقع، شرایطی به وجود آمده است که در اثر آن، دوران جوانی که با علائمی مانند ازدواج، صاحب فرزند شدن، یافتن شغل پایدار، فراغت از تحصیل، و… منقضی میشد و بزرگسالی آغاز میگردید، کـــش پیدا کند: بیارزش شدن گواهینامههای آموزشی و مهارت و مآلاً بیاثر شدن آنان در تضمین دستیابی به کار، شکلهای جدیدی از بحران اقتصادی، تغییر شکل اشتغال، انواع نوین بیکاری، و تجدید رقابت بر سر کسب مشاغل خاص، جملگی باعث کـــش پیدا کردن پژوهشها و تأخیر در حصول خودگردانی گردیده است؛ یک نتیجه فوری این ماجرا این است که سن به عنوان یک نقطه عطف معمول و آغاز گذرگاهی از جوانی به بزرگسالی، اهمیت خود را از دست میدهد و در واقع، بسیار پیش میآید که شما افراد مسنی را ببینید که خصال خامی و جوانی در آنها برجسته مانده است.
■ از این دیدگاه، شاید «وضعی که کـــش پیدا کرده»، مناسبترین توصیف دورۀ جوانی باشد؛ به عبارت دیگر، بزرگسالی پس از جوانی همواره لحظهای پس از اکنون است که هیچ گاه فرا نمیرسد. دیگر، هیچ سن طبیعی برای آغاز بزرگسالی اجتماعی وجود ندارد.
■ چهل و شش سالگی، سی و شش سالگی، بیست و شش سالگی، درست مانند شانزده سالگی، میتوانند مناسبترین سن برای یافتن اولین شغل، با ضوابط و شرایطی که بتواند زندگی یک فرد بزرگسال را تأمین کند، باشد.
░▒▓ یک سطح عمیق عمیق عمیق عمیق عمیقتر…
■ کـــش پیدا کردن گذار، پا به پای فردیتسازی مسیرهای پیمودن این گذار صورت میگیرد، که این، باعث افزایش و رشد تنوع در فرصتهای تربیتی در دوره پس از مدرسه، و کثرت مجالهای ورود به کار میشود. عدم تشخیص صلاحیتها، و فقدان تربیت و نبود کارآموزی، مسیر انجام کار با کیفیت را مسدود میکند. احراز صلاحیتهای آموزشی موجود، لزوماً نمیتواند عملکرد موفق را تضمین نماید. گذران یک دوره آموزشی، میتواند هم به استخدام، یا بالعکس، به عدم استخدام منجر شود.
■ سن خروج از آموزش، دورههای آموزش فنی حرفهای، سن ورود به شغل، سن و اسباب کسب استقلال، جملگی بیش از پیش، متنوع میشوند، و این تنوع، خود را در قیاس با هممسلکان و نیز، در رشد تفرد در زندگینامهها نشان میدهند.
■ این، به نوبه خود، به تشدید فزاینده احساس فردیت و پذیرش مسؤولیت (یا الزام افراد به پذیرش مسؤولیت) در قبال مسیر یا تقدیر زندگی شخصی منجر میشود.
■ اینچنین، تحول در روند گذار به بزرگسالی، منجر به رشد در فردیتسازی میشود. گذارهای طولانیتر، «مهلتی» به وجود میآورد که طی آن، جوانان در فرصتهای زندگی از عوامل تعین بخش پیشین (مثلاً جنسیت، خاستگاههای اجتماعی و توفیق در آموزش عالی) بگریزند.
░▒▓ یک سطح عمیق عمیق عمیق عمیق عمیق عمیقتر…
■ فردیتسازی، رشد عدم قطعیت در نحوۀ پایان یافتن زندگی فردی را به همراه دارد. فردیتسازی، قیاس بین دوستان را هم منسوخ میکند، و زندگی به نحو مرگباری «تنها» میشود؛ و وقتی این اتفاق افتاد، مسیر رفتار را به طرز قابل ملاحظهای غیر قابل پیشبینی میکند.
■ نه فقط آیندۀ دور، به هالۀ ابهام فرو میرود، بلکه نقاط عطفی که روند آتی را میسازند غیر قابل تشخیص میشوند. در این شرایط، وقتی از جریانهای اجتماعی سخن میگوییم، در واقع از همشکلیهای «گه گاه» سخن میگوییم که نه خطی، و نه یک سویه است، و کمتر میتوان آنها را در مدلها سازماندهی کرد، و نه تنها هیچ کس، بلکه تحلیلگران اجتماعی هم نمیتوانند برآوردی از آینده ارائه کنند. همه میدانند که بیگمان طوفانهایی در راهند، ولی هیچ کس را یارای برآوردی از نحوه و زمان و کیفیت وقوع آنها نیست.
■ این گونه است که عدم قطعیتها و ریسکهای متوجه افراد، افزایش قابل ملاحظهای یافته است. امکان پیشبینی اتفاقاتی که در چرخه زندگی (مانند کودکی/جوانی/پیری) رخ میدهند، از بین رفته است. قطعیتهای پیشین که بر مسیرهای زندگی ناظر بودند، از دست رفتهاند، و نمیتوان گفت که مفهوم «خط سیرهای زندگی اجتماعی»، باید بر اساس آنچه که قبلاً معیارسازی شده، توصیه شوند.
■ نوعی فرایند معیارزدایی جریان دارد، و توالی اتفاقاتی که نقاط عطف زندگی افراد را نشان میدادند، خصوصاً آن نقاط عطفی که جزیی از استراتژی ارتقاء حرفهای، تحرک اجتماعی صعودی، یا یکپارچگی اجتماعی بودند، از دست میروند. فراغت از تحصیل، پیدا کردن شغل، ترک خانه، ازدواج، آغاز یک کار تخصصی، فرزنددار شدن و اموری از این دست، که قبلاً عامل نیرومند پیشبینی خط سیرهای زندگی افراد بودند، رنگ میبازند.
■ به لحاظ تحلیلی، آنچه که ناپدید شده است، سیر زندگی نیست، بلکه چرخه سنتی زندگی است که در جریان آن، گروههای سنی پیاپی، با توالیهای قابل پیشبینی و مشابه، از یکدیگر تبعیت میکردند. این الگوهای چرخهای، با سیر زندگی، که طی آن، افراد مسیرهای متنوعی را اتخاذ میکنند جایگزین شده است. هر گام، بر احتمالات آینده تأثیر میگذارد، ولی، اغلب به نحوی تأثیر میگذارد که نمیتوان پیشبینی صحیحی (ولو به احتمال آماری) از آن داشت.
■ از این نکته، یحتمل گستردهترین شکاف نسلی برمیآید؛ نسلهای پیشین، اجتماعی شدهاند، زندگی کردهاند و استراتژیهای خود را در عالَمی با چهارچوبهای مرجع بالنسبه ثابت، و تغییراتی که وسیعاً قابل پیشبینی بود، بسط دادهاند. بنا بر این، توسعۀ استراتژیها، به واسطۀ محاسبۀ احتمالات، به دست میآمد. ولی، اعضای نسل قبلی، که شاهد وضع کنونی هستند، عمیقاً اظهار «نومیدی» و تأسف میکنند، و اطمینان دارند که کار از جایی ایراد دارد.
░▒▓ یک سطح عمیق عمیق عمیق عمیق عمیق عمیق عمیقتر…
■ آیندۀ فاقد قطعیت، و مشحون از ریسک نیز، تنها جزیی از زندگی «خندوانهای» جوانان قطاع متوسط شهری است. این جوانان، نمیتوانند آشکارا در چهارچوب رفتار گروههای مرجع بگنجند، و این جوانان میدانند که بیشتر اعضای نسلشان در همین موقعیتهای فاقد قطعیت قرار دارند؛ پس، این جوانان، یک مشکل تربیتی مهم دارند: آنها هیچ الگوی مطمئن و مأنوسی ندارند تا با اقتدا به آن، از هزینههای تصمیمگیری روزانه خود بکاهند. آنها در هر شرایطی باید بیندیشند که چه کنند، و نمیتوانند با تأسی به یک الگوی موفق، خود را از تصمیمگیریهای لحظه به لحظه خلاص کنند.
■ این خلأ تربیتی، کلید فهم، عمیقترین دلواپسیها و اضطرابها و نومیدیهای جوانان در قطاع متوسط شهری است. آنها، باید هم شدیداً مغموم و افسرده باشند، چرا که درگیر نحو عمیقی از اضطراب که نه، بلکه «سرسام» هستند. امنیت آیندهای تضمین شده، میتواند آساینده باشد، ولی، این جوانان از این امنیت وجودی بیبهرهاند. آنها «سرسام» گرفتهاند.
■ امروزه هیچ شیوهای برای اجتناب جوانان قطاع متوسط شهری از اضطراب و ریسک باقی نمانده است. آینده، هرگز صد در صد قابل پیشبینی نیست. این، افراد هستند که ریسکهای جدی را با زندگی فردی خویشتن، متحمل میشوند. این فرایندها، الگوهای جاافتاده و بدیهی انگاشته شده سیر زندگی اجتماعی و فردی را زیر سؤال میبرند و فرصتهای مستقلی را برای ایجاد نقشه و آتیه زندگی را به افراد اعطا میکنند. تصمیمات فردی دربارۀ نحوه تحصیل، انتخاب شغل، تنظیم خانواده/خانوار، و سلایق مصرفی، منجر به شکلگیری سبک زندگی شخصیشدهای میشود که افراد در جریان آن، گزینۀ متناسب با خود را انتخاب میکنند. این جوانان باید نسبت به شکستهای فراروی این مسیر، بسیار مسؤولیت پذیر باشند، ولی در عمل نمیتوانند.
░▒▓ یک سطح عمیق عمیق عمیق عمیق عمیق عمیق عمیق عمیقتر…
■ افزایش نایکنواخت و گسترده فاصله بین «برندگان» و «بازندگان» مطرح شده است؛ یعنی آنان که میتوانند ریسکها را مدیریت کنند و میتوانند از پس عدم قطعیتهای ناشی از فرجام ریسکها بر آیند، در مقابل آنان که امکان این کار را ندارند. برندگان سرنوشت خود را قدری بیش از دیگران تحت کنترل دارند، در حالی که قامت بازندگان، زیر بار افزایش ریسکها و عدم قطعیتها خم میشود. مدرنیزاسیون میتواند در آینده، منجر به شکاف عمیقتری بین برندگان و بازندگان (یعنی بین کسانی که ریسکها را مدیریت میکنند و آنان که نمیکنند) شود.
░▒▓ از یک دید وسیعتر…
■ کار با تعمیق نگاه تکنیکی به خنده، یا همان «خندوانه» درست نمیشود. نوعی نگاه «قند پهلویی» به مسائل جوانان لازم است تا بتواند مطابق تعریف «طنز»، بدرستی به ریشههای غم بتازد و شادی پایدار به وجود آورد.
■ باید در مدرنیزاسیون تجدید نظر کرد، و باید راه حلهای فرهنگی تازهای برای رویارویی با مسائل جوانان اندیشید.
■ باید رویکرد متفاوتی را نسبت به جوانان اتخاذ کرد؛ در یک سوی، اصرار بر ریشههای فرهنگی یک ملت پرتاریخ و ماهر در حل بحرانهای بزرگ تاریخی داشت، و در سوی دیگر، باید میدانی وسیعتر برای بروز نیرو و خلاقیت جوانان گشود، تا بتوانند انتظارات جدیدی که بر دوش آنها قرار دارد، برآورده کنند.
■ جوانان باید مجهز به ابزارها، منابع و ساختارهایی شوند تا بتوانند «زندگی خود را مدیریت کنند»، «ظرفیتهای خویش را بشناسند»، و «از اینکه در موقعیتها و اتفاقات غیرقابل کنترل بازیچه قرار گیرند، اجتناب کنند، و قادر باشند با واقعیتهای محیطی وفق یابند».
■ در اینجا، نوعی عطف عنان لازم و ضروری است؛ از روش بخشینگر و شکلی و «خندوانهای» که فقط به درمان سطحی عوارض مسائل میپردازد، به سوی رویکرد کلنگر که دیگر خود را مشغول جنبه خاص تکنیکی از جوانی نمیکند، بلکه «وضع زندگی» آنان را هوشمندانه عمقپژوهی میکند، چیزی شبیه «قندپهلو».