مهدی محمدی :
پینوکیو گفت: این ماشین مال یه خانم دکتر بوده که باهاش حتی مطب هم نمیرفته، فقط از مطب برمیگشته(!!!) زیر پاش هم حرف نداره، هر صد تا خیلی بنزین که مصرف کنه، شش لیتره. به ارواح خاک پاک پدر ژپتو قسم سر و ته این معامله کلاً ده هزار تومان استفاده داره برام.
مشتری گفت: سخته بخوام حرفاتو باور کنم.
پینوکیو گفت: از من چیزی جز صداقت نخواه، شما اگر در دوران طفولیت، کارتن پینوکیو رو دیده باشی، میفهمی که اگه بخوام دروغ بگم دماغم بلند میشه، پس بهم اعتماد کن.
مشتری، سخنان پینوکیو را پذیرفت، ماشین را خرید و رفت.
پینوکیو گوشیش را برداشت و پیامکی بدین مضمون ارسال کرد: قرصهای تثبیت طول دماغ جواب میده، چند بسته دیگه هم بفرستید.
آن روز پینوکیو توانست با همین ترفند (اگه دروغ بگم دماغم بلند میشه)، تمام ماشینهای داخل نمایشگاه اتومبیلش را که به خاطر رکود سنگین حاکم بر بازار خودرو خاک میخورد، بفروشد. وقتی کارش تمام شد به خانه برگشت و زنگ را زد.
– کیه؟
– درو باز کن فرشته، منم پینوکیو.
در این لحظه پینوکیو حس کرد، دماغش بی آنکه دروغی گفته باشد به مقدار نامحسوسی بلند شده است.
پینوکیو وقتی وارد خانه شد، بوی خوش قرمه سبزی از آشپزخانه به مشامش خورد، پس با خوشحالی گفت: وای قرمهسبزی! من عاشق قرمهسبزی هستم.
پینوکیو متوجه شد، دماغش باز بلندتر شده است. بعد برای خود شیرینی گفت: البته بیش از قرمه سبزی، عاشق همسر نازنینم فرشته خانم هستم.
پینوکیو این بار حس کرد دماغش کوتاهتر شده است. او فهمید قرصها سبب آن شدهاند که اگر راست بگوید دماغش درازتر و اگر دروغ بگوید دماغش کوتاهتر میشود تا به اندازه اولیهاش برگردد.
البته پینوکیو، نمیخواست همسرش بفهمد او قرص مصرف میکند، برای همین این راز را در دلش نگه داشت و با اینکه تا آخر عمر دیگر حتی یک حرف راست هم از دهانش بیرون نیامد ولی با همسرش سالها به خیر و خوشی زندگی کرد.
منتشر شده در : روزنامه ی شهرآرای مشهد