هرگز نشده به روزنامه فکر کنم و دلم کباب نشود. چقدر این کالای فرهنگی مظلوم است. همین پارسال بود که نمایشگاه مطبوعات آمدم، اما چه آمدنی! نه کیفی، نه کیسه ای، نه نایلونی. هر چه روزنامه و مجله برداشتم، در همان پنجره اول تمام شد.
وقتی آدم در خانواده فرهنگی بزرگ می شود، نصف خاطراتش با روزنامه می شود. یادش به خیر مادرم با جلد مجله که ضخیم تر از صفحاتش بود، دور ساندویچ می پیچید تا آب خیار شور، دفتر املای مرا به گند نکشد.
سبزی فروشی دم کوچه هم دور سبزی آشی روزنامه می پیچید تا ضمن خوردن سبزی، به خواندن هم مشغول شویم و سبزی پاک کنیم. اسباب کشی هم که نگو؛ دور شکستنیها روزنامه می پیچیدیم و داخل جعبه موز می گذاشتیم.
اما همه این فواید یک طرف، کاربرد این کالای فرهنگی در عید نوروز در طرف دیگر. نقشی که روزنامه در تکان دادن خانه ایفا می کند، جارو در دوران خانه تکانی زیر بار آن نمی رود.
به همین منظور امسال همه تمهیدات لازم را اندیشیده ام تا عید نوروز بتوانم همه شیشهها و پنجرهها و آینهها را با روزنامه ای که از نمایشگاه می برم، پاک کنم.
هر چند وضع مطبوعات کشور خوب نیست، اما این خبر خوبی است. چون نشان می دهد که آمار بیکاران کاهش یافته و چه بسا کفگیر آمار به ته دیگ و نقطه صفر رسیده است.
در قدیم الایام هر بیکاری روزنامه ای می خواند و در کنار اشغال نمودن اوقات فراغت و جستجوی کار، به رونق بخشیدن کسب و کار مطبوعات هم کمک می کرد. حالا با کاهش شدید بیکاری، وضع مطبوعات هم بیخ پیدا کرده است.
ای کاش می شد دولت کاری کند که بخشی از خیل عظیم شاغلان، بیکار می شدند و در ازای آن، مطبوعات جان دوباره ای می گرفتند. این گونه، نه سیخ جزغاله می شد، نه کباب بزغاله.از چشم زخم کشورهای همسایه هم در امان می ماندیم.
خداوند بانیان نمایشگاه مطبوعات را خیر و برکت دهد. با برگزاری این نمایشگاه، ضمن اهدای اشانتیون وبه موازات شاد کردن رفتگان با نذر روزنامه رایگان، چای صلواتی هم پخش می کنند. البته امیدوارم انتقاد پذیر باشند و از سالهای بعد چای را این قدر داغ نذر نکنند.
در حالی که نیمی از روزنامههای صبح کشور را داخل کیفم گذاشته و مابقی را زیر بغلم قرار داده بودم، به سرم زد که چای هم بگیرم تا اموات شان شاد شوند. هم راه می رفتم و هم چای را فوت می کردم تا قابل نوشیدن باشد. با پیرمرد چای به دستی که او هم ذخیره سالانه روزنامه اش را گرفته بود، شاخ به شاخ شدیم.
نصف چای را خودم و نیمی از چای پیرمرد روی روزنامهها سرازیر شد تا روزنامه تبدیل به خمیر شود. فقط شانس آوردم که او چایش را قبلاً فوت کرده بود وگرنه سوختگی من از نوع درجه دو می شد.
به گونه ای چای روی روزنامهها ریخت که جوهر ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات، سر مقاله روزنامه رقیب را به الطاف خویش مزین کرد. کاش اهالی مطبوعات، تدبیری میاندیشیدند تا روزنامه ضد چای باشد.
آرتروز گردن که داشتم برای جمع آوری دوباره روزنامه از سطح نمایشگاه، پا درد هم گرفتم. نمایشگاه مگر این قدر هم بزرگ می شود. بعد از کلی بدبختی، دوباره روزنامهها را جمع آوری کردم. این بار با صرف نظر از چای صلواتی، راه خروج در پیش گرفتم. در راه منزل، دزد از روزنامه بی خبری به خیال این که من بخت برگشته شمش طلا با خود حمل می کنم، کیفم را قاپید. بنده ناخلف خدا نمی دانست که محموله ای از روزنامههای صبح کشور را دزدیده است. البته بد هم نشد.
عدو شود سبب خیر،همین است دیگر. هم سطح معلومات و سواد قشر زحمتکش دزدان بالا می رود و هم به نیازمندیهای آن نگاهی میاندازد و شاید شغلی دیگر برای خود دست و پا کند.کاش مسؤولان برای مقابله به مثل، روزنامه را هم ضد سرقت میکردند. دوباره مسیر نمایشگاه را بازگشتم. مثل این که تا سه نشود، این قصه خلاصه نشود.بازگشتم، اما چه بازگشتی. شب شده بود و دیگر روزنامه صبح توزیع نمی کردند. باز هم من ماندم و دستهای خالی. باز یک سال انتظار و نمایشگاه مطبوعاتی دیگر. مثل این که قسمت نیست ملزومات شب عید را از نمایشگاه مطبوعات تهیه کنم.
ای بخشکی شانس!
منبع: روزنامه اطلاعات