menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

طنز : نامه ای منصفانه به استاد

سید ابوالفضل طاهری:
این نامه را نوشتم، بی آنکه بترسم. گفتم هر چه باداباد. نمی دانم چرا خداوند تو را بر سر راهم قرارداد؟ کجایی که برآمد آهم از نهاد.
کجایی که آرزویم را دادی به باد. کجایی که ویران ساختی آنچه عمری کرده بودم آباد. تو بگو به کجا شکایت برم و کجا زنم فریاد. مگر چقدر عمر می کند این آدمیزاد؟!…
نه سر جنگ داریم، نه من طعمه ام، نه تو صیاد. به جای علم آموختن، درسی دادی که کافی است برای آبا و اجداد. بیزارم از این همه تبعیض و این همه استبداد. تو مرا بی کفایت جلوه دادی و بی استعداد.
دوباره افتادن و دوباره شهریه با این وضع اقتصاد. قَسَمت می دهم به هر چه داری اعتقاد. این بار کوتاه بیا و کاری کن شوم سر خوش و شاد. هر چه می خواهی هم بگو: کودن، خنگ، بی سواد. این خانه ویران است. ویران آنهم از بنیاد.
خودت شاهد و ناظری. من دانشجویی آس و پاس، که در فضای مجازی و گوشه ای از جامعه ام پلاس٫ از ترس سربازی و ازدواج، پناه آورده ام به دانشگاه و اینگونه می دهم تقاص. نه از دیوار کسی بالا رفتم و نه دزدی کردم و نه اختلاس٫ اما تو حالم را گرفتی و جانم را ستاندی و مرا کردی قصاص.
غرورم را شکستی و نابودم کردی از اساس٫توی بی انصاف و بی احساس!
مگر چه می خواستم از جانت جز یک نمره و بعدش خلاص. تا شرّ من کم شود و طلسم بشکند و درسم شود پاس٫ خداوندا؛ تو خود می دانی که نه بی انصافم، نه نمک نشناس٫ استادم اما مشروطم کرده و بر جانم انداخته هراس٫ پنهان شده و جواب هم نمی دهد به آن همه تماس٫ بازهم ترم جدید از راه می رسد و باز هم همان همیشگی و باز هم خداوندا سپاس٫
مگر من چه می خواستم از تو؟ بیست! دلیل این همه کینه و دشمنی با من چیست؟ قصد من چیزی جز پاس کردن نیست. می خواهی دانش بجویم؟ بی خیال!… درون این قبر میتی نیست. مرحمت کرده و مرا خارج کن از آن لیست. بروم پی کارم و بشوم سر به نیست.
بسیار درس خوانده ام و تا خود صبح مانده ام بیدار.خودت بگو منصفانه است این نمره و این رفتار؟ نه می آوری تسکینی برای این دل بی قرار؛ نه از خود نشان می دهی از خودگذشتگی و ایثار. فکر می کنی نابغه ای و در شمار افراد انگشت شمار.
از عالم و آدم کینه داری و از دانشجو جماعت هستی طلبکار. نه بهانه گیرم، نه در می آورم ادا و اطوار.
مگر فرقی هم می کند وقتی دیر یا زود می شوم بیکار. تا کی نذر و نیاز و تا کی عارض شدن نزد پروردگار؟ تا کی سرکوفت شنیدن و تا کی تحمل ننگ و عار؟ وقتی فوج مشکلات بر سرم شده آوار. مجبوری دندان صبر روی جگر بگذاری؛ آنهم به ناچار.از میان هم نمی رود
مشکل و زمستان هر بار می شود تکرار. چشم انتظار پاس شدن و مشتاق دیدار دوباره بهار.منتظر کَرَم و لطف و مساعدت آفریدگار.
این از تو و درس آن از دانشگاه و مدیر گروه. تو بگو من چه کنم با این غم و این دل پر اندوه؟ به چه دل خوش کنم؛ به کدام جلال و شکوه؟ طاقتم به سر رسیده و صبرم آمده به ستوه. دل تنگم را کرده ای مجروح. چه کرده ای که دانشجو از تو می ترسد بسان جن و روح. آخرش از دست تان می میرم که نه صبر ایوب دارم، نه عمر نوح.
چه فکر می کردم آخرش چه شد. می‌خواستم شاگرد اول شوم، نشد که نشد. می‌خواستم مایه افتخار خانواده شوم، آخرش مشروط شدم. بعد آن همه آمد و شد. آن از کنکور با آن رتبه. این از دانشگاه و برخی از شما استادان بی‌جنبه!
این از من با آن همه ادعای پوشالی و آن همه دبدبه و کبکبه. فکر می کردم هوش سرشاری دارم و هستم نخبه. انگار نبودم چیزی جز پهلوان پنبه.آخرش شدم دلیل خنده و در دست این و آن، ملعبه.
خنده ام می گیرد وقتی گذشته را به یاد می آورم و آن را می کنم مرور. حکایت دانش آموزی درس خوان و مغرور. از دوران دبیرستان تا شب بیداری‌های کنکور. قبول شدم با هزار بدبختی و به زور. می توانستی شاد کنی دلِ ساکنان مستأجر قبور. اما از دستت خارج شد سر رشته این امور.
عیبی ندارد؛ خر ما از کرگی دم نداشت. بهشت هم به نام من بوده باشد، بهشتم خوشه ای گندم نداشت. سبیلم به باد رفته؛ اگر نرفته بود هم هیچکدام از تارهای سبیلم اعتباری نزد مردم نداشت. شما را به خیر و ما را به سلامت.حقم را آن دنیا می ستانم و تا قران آخرش می گیرم غرامت. می گیرم به ازای آن همه سرزنش و ملامت!
منتشر شده در : روزنامه اطلاعات

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر