menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

طنز : من و ملخ و اراده ی مورچگان

سید ابوالفضل طاهری :

در روزگاران ماضی بعید، آنقدر بعید که بستنی هزار ریال بود، (یادش بخیر و خاطره اش گرامی) حس ریاضیدانی ما عود نمود و به ناچار بساط دفتر و کتابمان را وسط حیاط پهن کردیم، تا کمی به سرمان باد بخورد. آخر می دانید جایی که روزهای زندگی مان را آنجا یکی پس از دیگری ورق می زنیم، آنقدر باکلاس است که کولر طبیعی دارد.
مدیونید اگر فکر کنید هلند زندگی می کنیم. علی اَی حال از خر شیطان پائین آمده و طنابش را به درختی بستیم و وسط حیات اتراق نمودیم. از آنجا که ما از آن خانواده هایی هستیم که آهسته می رویم و آهسته تر می آئیم و سرمان در لاک خودمان است.
نمی دانم آن روز قرصم را چگونه شسته بودم که آلرژی همه برای فلسفه، فلسفه برای همه به سراغم آمده بود که حواسم به صد جا می رفت الا درس، سرتان را درد نیاورم سرمان در حساب و کتاب بود که وانگهی چشمان به نعش ملخی خورد که لباس عافیت بر تن نموده و جان بر جان آفرین تسلیم داشته بود.
از سویی چیزی قریب به تعداد انگشتان دو دست مورچه ی قد و نیم قد دوره اش کرده بودند و هر کس یک گوشه ی کار را گرفته بود و بدن سردش را به این سو و آن سو می کشاندند. ملخ که نبود اسب را می ماند از بس تنومند و چهار شانه بود. جابه جایی قد رعنایش کمه کم پنجاه مورچه ی استخوان درشت می طلبید. جمیع مورچگان زور می زدند و عرق می ریختند تا بلکه ذره ای تکانش دهند. نیم ساعتی گذشت و یک متری جابجایش نمودند. از آنجایی که رشته ی بحث از کفمان گریخته بود، درس را وانهاده و به تکاپوی این موران چشم دوختیم. چشمتان روز بد نبیند، بادی بس تند وزید و هر چه رشته کرده بودند به طرفه العینی پنبه کرد و ملخ را در معیت مورچگان به جای اولش بازگرداند. به نشانه ی تعجب سری جنباندم و خود را بی تفاوت جلوه دادم.
نگاهمان معطوف به درس شد، اما زیر چشمی حواسمان به تلاش ستودنی موران بود که از نو آغاز کردند و در این عمل ذره ای اهمال از خود بروز ندادند. آنچه در چنته داشتند در طبق اخلاص گذاشته و هر چه توان داشتند صرف حمل این تازه از دست رفته نمودند. نیم ساعتی گذشت و بازهم یک متری جابجا نمودند. برخلاف انتظار بادی بمراتب شدید تر از دفعه ی پیش وزید و این جماعت و آن بخت برگشته را چیزی در حدود نیم متر عقب تر از جای اولش حواله نمود. دلم به حال تلاش های بر باد رفته ی این مورچگان سوخت. دفتر و کتاب و قلم مان را به امان خدا گذاشته و به یاری این جماعت شتافتیم. مورانی که این ملخ به جانشان وابسته بود و به همراه خود این ملخ را دو متری جابجا نمودیم، حس خوبی به سراغم آمد از درس و مشق که چیزی عایدمان نشد، از دعای خیر این جماعت بسی مسرور گشتیم.

چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که باد همانا و داستان عیناً تکرار شد. دیگر خونم به جوش آمد نیم نگاهی به آسمان نمودیم و اعتراض بر آوردیم که خداوندا این چه تقدیری است که برای این بینوایان رقم زده ای؟ ما بنده ی سراپا تقصیر هستیم مورد تصدیق، این بیچارگان چه گناهی به درگاهت کرده اند، که این چنین تاوان پس می دهند؟ دیگر طاقتمان به سر آمد، برخاستیم و شخصیت اول قصه مان را به کنار لانه ی مورچگان بردیم. چیزی را دیدیم که پیش از این نه ما و نه صاحبان این لانه در نظر نگرفته بودیم. ملخ به آن پت و پهنی که از دهانه ی کوچک این لانه گذر نمی کند. اگر صد تکه اش کنی آنهم شاید به مدد زور و زحمت بتوان کاری از پیش برد، در غیر اینصورت کلاهشان پس معرکه است.

اراده ی مورچگان غیر قابل مهار بود اما تنها اراده لازم است تا کاری صورت پذیرد. توانستن تنها خواستن نیست، توانستن تنها اراده کردن نیست، توانستن تنها پشتکار نمودن نیست، توانستن یعنی خواست ما خواست خداوند باشد، اراده ی ما اراده اش باشد و پشتکار ما هم راستای مشیتش باشد. گهگداری توانستن اعتراف به ناتوانی است، اقرار به نادانی است، اظهار رضایت به سر تافتن در مقابل مصلحتش است. امان از دل غافل که ما همان مورچگانیم و ملخ بزرگ همان آرزوهای بزرگ ماست که با علم به دانستن ناپایدار بودن آنچه در صدد بچنگ آوردنش سر و دست می شکنیم. فکر و ذکرمان، هم و غم مان، تلاش و کوشش مان منحصر به چیزی است که می دانیم از روزنه ی آن دنیا گذر نمی کند اما کجاست گوش شنوا؟
خود می گوییم و خود به سخره می گیریم. آن باد تنها تلنگری است که از جانب پروردگار که ما را از آنچه ممکن نیست باز می دارد.

منبع : روزنامه ابتکار

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر