menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

طنز : مسخ (نسخه پراید)

سید ابوالفضل طاهری :

توجه: این مسخ نوشته سید ابوالفضل طاهری، کافکای جنوب غرب آسیا و منطقه قفقاز بوده و با آن مسخ چندش آور سوسک و خرمگس معروف، تومنی دو هزار توفیر دارد.

طنز پراید

یک روز لنگ ظهر، همین که کامبیز از خواب آشفته ای پرید؛ در رختخواب خود به ماشین ۲۴ عیار عجیبی مبدل شده بود. وزنش را روی لاستیک های عقب انداخته و تنش مثل کاپوت پراید سخت شده بود.
چشمش را باز کرد و ملتفت شد به ماشین مدرن و اعجاب انگیزی تبدیل شده که موتورش روی سیاه موتور بنز را سوسک کرده و مصرف بنزینش مصرف سوخت تویوتا را رسوا می کند. با کمک برف پاک کن لحاف را به سختی از روی سقفش پایین انداخت. لاستیک هایش را که به طرز رقت آوری ساییده شده بود، مشاهده کرد. همین که خواست خودش را تکان بدهد، متوجه پنچری لاستیک جلویش شد. کامبیز فکر کرد:«چه به سرم آمده؟…» مع هذا در عالم خواب نبود، اما اتاقش هم شباهتی به پارکنیگ نداشت. گرچه کمی کوچک بود، اما در اتاق جا می شد.
روی میز کلکسیون، درست جلوی چشمش، نمونه های متنوعی از چک های برگشتی به چشم می خورد. در همان لحظه که آخرین قیمت ماشین ها را در مغزش زیر و رو می کرد. بی آن که تصمیم بگیرد، از رختخواب بلند شود. صدای مادرش را شنید:«کامبیز، الهی بری زیر تریلی! …. ساعت یازده شد؛ نمی خوای پاشی؟»
کامبیز خواست با صدای بلند جواب مادرش را بدهد که صدای بوق در فضای خانه پیچید. مادرش با نگرانی در اتاق را باز کرد: «اوا… خاک به سرم!» و در حالی که مات و مبهوت بود، پدر کامبیز را نیز صدا کرد. از شواهد و قرائن بر می آمد که پراید راهی به این اتاق نداشته و قطعاً پسرشان مسخ شده است.
پدرش وقتی با پسر مسخ شده اش مواجه شد، اشک از چشمانش جاری شد و بغض گلویش را فرا گرفت و گفت:«حالا کارت سوخت هم داره؟» مادرش بلافاصله چشم غره ای رفت: «بچه مون داره از دست میره، تو به فکر کارت سوختی؟ بنزین که آزاد شد!»
پدر سری به نشانه تأسف جنباند و گفت:«این بچه از همون اول هم بی عرضه بود. خب می مرد زودتر مسخ بشه، از سهمیه بنزینش هم استفاده کنیم؟ الان یارانه اش هم قطع میشه!»
بعد از آن که ماجرا برایشان به سختی هضم شد، ابتدا یکی از همسایگان قدیمی شان را که معمار بود صدا کردند تا دیوار اتاق را خراب و پسرشان را به حیاط منتقل کند. سپس به پسر عمویش که در راهنمایی و رانندگی آشنا دارد زنگ زدند تا خیلی سریع برای پسر سابق و پراید فعلی شان
پلاک بگیرد و سر انجام با دایی پرویزش که بنگاه دارد، تماس گرفتند. چون ایشان جوشکار معاملات بوده و در حرفه اش بسیار کارکشته است. یعنی پیکان جوانان را به جای بوئینگ هفتصد و خرده ای می فروشد و آب از آب تکان نمی خورد.
پرویزبه فاصله بیست دقیقه خودش را رساند. پیش از آن که پرویز برسد، پدر کامبیز لاستیک پنچر را با لاستیک زاپاس عوض کرد. پرویزبه محض ورودش کامبیز را دید و بلافاصله گوشی اش را برداشت و به مشتری زنگ زد:
«سلام آقا اردشی، خوبی شما؟ خونواده خوبن؟ داداش غرض از مزاحمت واسه مژده گونی زنگ زدم. بگو چرا، امروز مدل اکازیونی که در به در دنبالش می گشتی پیدا کردم. پراید نوک مدادی در حد نو، مناسب خودت، دروغم چیه؟ الان کنارش وایسادم، میخوای عکسش رو بفرستم تلگرامت.»
کامبیز که ذوق زده شده بود، زیر لب می گفت: «نمردیم و بالاخره چند نفر دنبالم در به در گشتند.» پرویز با کامبیز عکس سلفی گرفت و پائینش نوشت:«من و بهترین ماشین دنیا همین الان یهویی.» در ادامه به خالی بندی هایش افزود:
«عکس اومد؟عرض نکردم. این ماشین مال یه پروفسوری بوده که شش ماه از سال خارج می رفته و مابقی سال می اومده ایران. ماشینش شش ماه توی پارکینگ ویلای شمال شون می مونده و شش ماه بعدی هم باهاش اول صبح می رفته کلینیک و تا آخر روز همش دماغ و لب و گونه عمل می کرده و دیگه دل و دماغ ددرـ دودور رفتن نداشته و یکراست می رفته خونه. اصلاً ماشین راه نرفته نو نباشه، لااقل در حد نو هست. خلاصه همچین موردی این روزا کم پیدا میشه….»
و این چنین شد که ایشان را به اردشیر مردم قالب نمودند. حالا جای شکرش باقی است که خدای نکرده، زبانم لال، تبدیل به شاسی بلند نشد. مگر این دوره زمانه پروفسور پروازی کلینیک دار با شاسی بلندش ویلای شمال می رود؟ واقعاً از این بابت باید خدا را شاکر باشد که هم عاقبت به خیر شد و هم از دست طلبکاران خلاص.
منبع : ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر