نویسنده: سید مهدی طیار
بعضی از قبیله¬های غیر داعشی گفته¬اند «فکر می¬کنم، پس هستم». من که عضو قوم داعشم، در این زمینه اعتقاداتی دارم. من معتقدم «اگر کسی که فکر می¬کند، هست؛ پس کسی که هست، حتما دارد فکر می¬کند».
از طرف دیگر، شاید یک نفر فکر می¬کند که دارد فکر می¬کند؛ در آن صورت، فکر می¬کند که هست و در واقع نیست؟! من خودم بعضا به فکر فرو می¬روم و بعد از فکر درمی¬آیم؛ پس یعنی بین بودن و نبودن در نوسانم؟ اصولا عالم «هستی» یعنی چه؟ آیا منظور از آن، همان عالم «تفکر» است؟ آنها می¬گویند «چون فکر می¬کنم، هستم»؛ پس «تمام هستی به خاطر ِتمام ِفکرهاست»؟ سنگ و درخت و آتش و کمربند انفجاری «هستند»، پس دارند «فکر می¬کنند»؟ و در نتیجه¬اش «هستند»؟ مگر می¬شود اول فکر کرد، بعد بود؟ وقتی نباشی، پس چه کسی فکر کند؟ و چگونه و با چه چیز فکر کند؟ چطور «فکر» قبل از «فکرکننده» باشد و علت ِ«هست»شدن ِ«فکرکننده» شود؟! مگر قضیه مرغ و تخم مرغ است که چوب دو سر طلا باشد؟!
به نظر من، فکر نمی¬کنیم، پس هستیم؛ چون اول هیچ کسی نیست، پس فکری هم وجود ندارد. بعدش شخص هست، اما «فکر» که نبوده که او را «هست» کند؛ پس دلیل «هست»شدن، «فکرکردن» نیست؛ بلکه «فکرنکردن» است. ما اولش نیستیم و فکر نمی¬کنیم، چون نمی¬توانیم فکر کنیم. چرا نمی¬توانیم؟ چون وجود نداریم که کسی باشد که فکر کند. اما بعدا هستیم، و چه چیزی قبل از «هست»شدن و به وجود آمدن ِما بوده؟ بله، «فکرنکردن». ما نبودیم و نمی-توانستیم فکر کنیم، پس فکر نکرده¬ایم و «هست» شده¬ایم. نتیجه می¬گیریم که: «چون یک زمانی فکر نمی¬کرده¬ام، پس الان هستم». پس «نباید فکر کنیم، تا از وادی بودن خارج نشویم». و کمربند انفجاری ببندیم و برویم بترکیم تا وارد وادی فکرنکردن شویم؛ که این وادی، همان¬طور که ثابت شد، منشاء ِ«هست¬شدن» است.
منتشر شده در : نشریه ی طنز و کاریکاتور بزنگاه ۲۱ و ۲۲