اکبر اکسیر – ۱۴ تیرماه ۱۳۹۶ ـ آستارا:
حالا که عباس رفته است، چه میتوان کرد، جز ذکر چند خاطره برای شادی ارواح دوستداران این سینماگر بزرگ. نظر به تعهد اخلاقی حقیر، این خاطرات تا به امروز، نه برای کسی بازگو شده و نه در جایی به چاپ رسیده است. برای اولین بار به درخواست دبیر خوشفکر ضمیمه ادب و هنر منتشر میشود.
لازم به توضیح است که عباس به هیچ وجه از عکس یادگاری و خاطرهسازی خوشش نمیآمد؛ لذا اگر این خاطرات، عکس مشترکی ندارد، مرا خواهید بخشید.
۱۵ جولای ۱۹۹۱ـ پاریس:
در فرودگاه شارل دوگل، هاج و واج میچرخیم. خدایا عباس کجا ماند، چرا دیر کرد؟ قرار بود پیشوازمان بیاید. آن هم جهت شرکت در جشنواره کن، بخش جنبی، طنز در سینمای وودی آلن. پس چطور شد؟ به قدری گیج شدهایم که پلیس فرودگاه به ما مشکوک میشود. جلوتر میآید، میپرسد چیزی گم کردهاید؟ ترکی ـ فرانسه میگویم بنژور ساغ اول، بله عباس را…
با شنیدن کلمه عباس، بلافاصله میپرسد: رستم؟ کلوز آپ، کانه دوست کجا؟!… از تعجب، من و ملیحه خشکمان میزند. چطور یک پاسبانِ پاریسی، عباس را با فیلمهایش میشناسد، اما ما این نام بزرگ را انکار میکنیم؟!
۲۷ ژانویه ۲۰۰۰ ـ اوگاندا:
در تالار دانشکده ادبیات مقاومت نشستهایم. برنامه امروز صبح، پخش فیلمی از زندگی نلسون ماندلاست. در آغاز فیلم، نطق شاعرانه ماندلا همه را میخکوب میکند:
«هر روز صبح در آفریقا، آهویی از خواب بیدار میشود. او میداند که باید تندتر بدود تا طعمه شیر نشود و شیر هم میداند که باید تندتر از آهو بدود تا گرسنه نماند. پس فرقی نمیکند شیر باشی یا آهو. مهم این است که با طلوع آفتاب با تمام وجود شروع به دویدن کنی!»
یواشکی سرم را به طرف ملیحه خم میکنم و میگویم: عباس، همان آهویی است که تندتر از زمان دوید و شیرهای جهان را گرسنه گذاشت. عباس متوجه میشود. عینک معروفش را بالا میزند و اضافه میکند: آهویی با عینک دودی!
۱۶ اکتبر ۲۰۰۹ـ نمایشگاه کتاب فرانکفورت آلمان:
دنبال نسخه ترجمه آلمانی مجموعه شعرهای ترکی خودم هستم. غرفهها را شخم میزنیم. جلوی غرفه انتشارات آمازون یخ میزنم: «گزینه شعرهای ترکی اکبر اکسیر به کوشش فریدریش نیچه»!
چند سال پیش شعرهایم را به نام زندهیاد حسین پناهی دیده بودم، اما این یکی جالب بود. عباس شدیداً عصبانی میشود. از ناشر آمازون گرفته تا خانم مرکل و بنیاد ادبی هیتلر؛ همه را به هم میدوزد. مدیر سالن میگوید: شلوغش نکنید، آرام!
بلافاصله وزیر فرهنگ آلمان و ناشر آمازون پشت تریبون میروند و به طور رسمی معذرت میخواهند و حق کپیرایت را کارت به کارت میکنند و متعهد میشوند که در چاپ دوم توضیح بدهند که: شعرهای تو کپی فلانی با مقدمه نیچه و به خواهش گونترگراس!
عباس میگوید الحق که از جنگل آمازون آمدهاند!
با حقالتألیف دریافتی کنار رودخانه از کرخه تا راین، شیر بلالی به نیش میکشیم و این جمله معروف نیچه را زمزمه میکنیم: اگر بلال، شیری نبود، دندانهای مصنوعی، ما را میکشت!
۲۲ دسامبر ۲۰۱۱ دبی:
آمدهایم حراج بزرگ کریستی. عباس میگوید نخندید، فقط متفکرانه و متعجب روی صندلیهایتان بنشینید. امروز برای هنرمندان ایرانی روز پرباری خواهد بود: دوچرخه قراضه دوران دبیرستان عمران صلاحی ۲۵۰ هزار دلار، وزنه ۵۰ کیلویی خلیل عقاب ۳۵ هزار دلار، تخته سیاه کلاس اول دبستان سهراب سپهری۷۵ هزار دلار، دستگاه سیمجوش دانشکده هنر منسوب به مش اسماعیل ۱۸۰ هزار دلار و جالبتر از همه یک کادر مقوایی سیاه رنگ ۵۰×۳۰ با نام مشق شب از عباس کیارستمی ۳۲۰ هزار دلار!
به عنوان عکسی ماندگار از عکاس ـ مؤلف ایرانیالاصل به فروش رسید. عباس هر و هر میخندد بعد به ما توضیح میدهد که عکس اصلی از وسط کادر مشکی رنگ پس زمینه افتاده و فقط کادر سیاه به حراج گذاشته شده است! با تعجب میگویم: عجب، من نمیدانستم خارجی جماعت هم احمق دارند. همه میخندیم.
۱۳ فروردین ۱۳۹۵ برابر با ۲۹ آپریل ۲۰۱۶ـ هاید پارک لندن:
نشستهایم کاهو و سکنجبین میخوریم. خانوادههای ایرانی در پارک بساط کردهاند. گل میگویند و گل میشنوند. عباس لحظهای بند نیست. با موبایل کهنه خود مدام کات میدهد و اکشن میگوید تا تمام زوایای سیزده به در لندن را ضبط کند.
پیرمردی از کتاب حافظ به روایت عباس به حمایت استاد بهاءالدین خرمشاهی، انتقاد میکند. عباس گناهها را به گردن چاپخانه میاندازد. بعد معلوم میشود که اعتراض طرف به قطع پالتویی کتاب است که باد زدن منقل کباب مناسب نیست!
خانم نسبتاً رو به موتی جلو میدود و با ژست آنجلینویی از طعم گیلاس میگوید که هم خوشمزه بود، هم ارزان. از دی تو دی خریدم! خلاصه هر کی خودی نشان میدهد تا در فیلم عباس باشد. عباس دیر میکند و کبابها دارد سرد میشود.
با لهجه غلیظ ترکی آستارایی داد میزنم: اَدَه عاباس، هارداسان؟ (آی پسر، کجایی؟)
پاسخ میدهد پشت این بوتهها دارم سبزه سیزده به در گره میزنم. شاید بخت خفته سینماگران ایرانی باز شود! و من اضافه میکنم: همین طور بخت خفته شاعران طنزپرداز!
منبع : روزنامه اطلاعات ۱۳ تیرماه ۱۳۹۶
کاریکاتور اثر : سعید نوروزی