menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

طنز : شیخ الآبدارچی و معاینه فنی دستگاه فشار خون

سید ابوالفضل طاهری :
میان آنچه می خواست و آنچه رقم خورد، فاصله ای است از کنار آبخوری دانشکده ی پزشکی دانشگاه تهران تا در وروردی مرکز تخصصی تزریقات و آمپول زنی گواتمالا. میان آنچه عمری به آرزویش زنده ماند و آنچه آخرش آرزویش بر دلش ماند، فاصله ای است میان گازی که ماشین ما تولید کرده و پسرخاله ی آن گاز که لایه ی اوزون را سوراخ کرده و از بند جو بر آمده از زمین رها شده. میان آنچه در چشم هایم خواند و آن غزلی که قبل از رفتن خواند، فاصله ای است که خدا وکیلی هر طور حساب کردیم در قاموس اعداد و در شمار ارقام نمی گنجید.

اولین باری که پدر بزرگ فقیدم مرا دید همان حسی درونش ایجاد شد که پدر بزرگ شیخ الرئیس ابو علی سینا در اولین مواجه با نوه اش داشت. از همین رو در چشمانم خواند که روزی پزشک بزرگی می شوم البته آن موقع اشک در چشمانم جمع شده بود حسابی گریه می کردم نتوانستم در چشمانم نافذش چیزی بخوانم. علاوه بر آن مرحوم پدر بزرگم علاقه ی زیادی به سریال های پرستاران و جواهری در قصر داشت البته ناگفته نماند آن مرحوم عمو پورنگ هم زیاد نگاه می کرد. از همین رو مرا از بدو تولد دکتر صدا می کرد و اسم مرا نیز سینا گذاشت که پزشکی در من نهادینه شده و رفته رفته دکتر حاذق یا لااقل برج ساز لایقی شوم. پدر بزرگم همواره چشم انداز بسیار وسیعی برای من متصور بود به گونه ای که اطمینان داشت روزی روپوش سفید پزشکی به تن کرده و گوشی پزشکی به گوش نهاده و جان مردم را از مرگ حتمی نجات خواهم داد تا جلوی در و همسایه سرش را بالا بگیرد. من هم که سرنوشت بزند به تخته و روزگار قربانم شود استعداد دکتر شدنم به مرور در حال شکوفا شدن بود و الحق و الانصاف در حوزه ی خط و نسخه نویسی داشتم به مدارج عالی می رسیدم که از بخت بدم کنکور علفی شد که به دهان بُز ناکامی ام خوش آمد و مرا از مسیر پیشرفت خارج و سرم را به سنگ ندامت کوبید. البته این مسئله مانعی برای دکتر شدنم نشد و مرا فرستادند پیش جعفر نوه ی مش عزت دانشجوی مشروطی پزشکی تا فنون و علوم آمپول زنی، چم و خم فشار گیری، فراز و فرود نسخه پیچی و سایر موارد لازم پزشکی را بصورت فشرده به من بیاموزد.

نوار قلب

در کش و قوس زندگی همواره خود را مدیون بلند پروازی های پدربزرگم می دانستم و در تلاش بودم تا ایشان از من راضی باشد. وی هم هر جا می نشست سنگ تمام می گذاشت و در حاشیه ی غیبت و صفحه گذاری غیابی از من و وجنات و کمالاتم به نیکی یاد می کرد. اما این اواخر هر کاری می کردیم فشار خون خدا بیامرز تک نرخی نمی شد مدام در حال نوسان بود یا خیلی بالا بود یا خیلی پایین، روزی که فشارش بالا پایین می شد با صدای دکتر دکترش مرا صدا کرد تا به دادش برسم من هم کیف لوازم پزشکی را با خود بردم از آنجا که دستگاه فشار خونم معاینه فنی نداشت خوب کار نمی کرد به همین منظور سه بار فشارش را گرفتم و جمع کردم و به توان رساندم و جذر گرفتم تا در نهایت به این نتیجه برسم فشارش بالا است و خوردن آبلیمو را تجویز کردم اما از بخت بد پدر بزرگ در محاسبات اشتباه کرده بودم و فشارش پایین بود و این چنین شد پدربزرگم مرحوم شد و عمرش را به چند نفر از جمله شما داد. البته اشتباهات پزشکی جزئی از پزشکی است اما پدر بزرگم در کتش نمی رفت که نمی رفت و آخرین کلام گهربارش پیش از رفتن و بار سفر بستن این بود: “بچه تو شیخ الرئیس که هیچ شیخ الآبدارچی هم نیستی، حیف اونهمه…” دیگر عمرش در حدی نبود که جمله را تمام کند.
منبع : روزنامه پیام آشنا

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر