menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

طنز : دوران خوش نامزدی (قسمت اول)

داستان طنز دوران خوش نامزدی از سید ابوالفضل طاهری را دوشنبه ها بخوانید :

قسمت اول: نامزد شدن

شنیدین میگن شانس فقط یکبار میس کال می زنه؟ اول صبح بود که قاسمی میس کال زد و باعث شد غده ی احساس مسئولیت من درد بگیره و من مجبور شدم تصمیمی اتخاذ کنم که به صلاح همه است. الان لنگ ظهره و من میرم خونه تا این خبر خوشحال کننده رو به پدر و مادرم بدم. پدرم روزنامه ی آواز خوش سیاست می خونه و گوشه ی مبل عین گوجه ی در معرض آفتاب وارفته و مادر هم تکرار قسمت ۱۲۹ سریال ترکیه ای می بینه و با شخصیت اصلی فیلم همزاد پنداری می کنه. نه سلام و نه علیک، در وضعیتی که نیشم تا بناگوش باز بود گفتم: “یه خبر خوشحال کننده، من امروز نامزد شدم”.

پدر در حالی که جفت چشم هایش از کاسه بیرون زده بود: “چی؟! بچه خاک سرشار از اورانیوم بر سرت، من هم سن تو بودم پایم را جلوی پدرم دراز نمی کردم اونوقت تویی که دهنت بوی شیر کائوئو می دهد رفته ای نامزد کرده ای؟” در حرکتی انتحاری کمربند خود را بر داشت و در حالی که به سمت من می آمد افزود: “ما یک بار در زندگی مان نامزد کردیم چه آب دوغ خیاری خوردیم که تو میخواهی نوش جان کنی؟!” مادر با شنیدن این حرف قید سریال را زد و ماهیتابه را برداشت و گفت: “چه غلط ها؟! من به خاطر شما آن خواستگار خلبانم را رد کردم آنوقت تو… ؟!”

مادر با ماهیتابه دنبال پدر و پدر هم در تعقیب من ادامه ی ماجرا را بصورت حرکت لاک پشت وار یا همون اسلو موشن خودمون پی می گیریم.

هر کسی تو زندگیش الگویی داره که خیاط روزگار بر اساس این الگو سرنوشتش رو به زندگی اش وصله پینه می کنه، البته گاهی اوقات هم روفو می کنه، مثلا الگوی دایی من انیشتین بود که آخرش معلم حق التدریسی شد و راه مرحوم مغفور انیشتین رو دنبال کرد یا عموم شادروان یوری گاگارین، فضانورد روسی رو بعنوان الگوش انتخاب کرده بود که هم اکنون با پرایدش به شغل شریف راننده آژانسی مشغوله که به کمک کسبه و اهل محل این ماه آخرین قسط پرایدش رو پرداخت کرد. یا همین بابای من که الگویش دیگو آرماندو مارادونا بود که از همین رو راه ایشون رو پیمود و راننده ی خاور شدن رو بعنوان شغل و سلطان جاده ها رو بعنوان لقب برگزید. اما ماه گذشته در تصادف رانندگی دیسک و دی وی دی کمرش خش افتاد و دچار اشکال شد تا با خونه نشین شدن بعنوان کارشناس مسائل خاور این دور و برا به تحلیل مسائل روز دنیا بپردازه. بابا هم الگوی منه و تصمیم گرفتم در چندمین دوره ی انتخابات دانش آموزی نامزد بشم.  ببخشید مثل اینکه پدرم می خواد یه چیزی بگه جانم بابا: “بچه واریس گرفتیم از بس ثابت موندیم دور تند بذار”.

یکم سیاه و کبود شدم ولی بخیر گذشت. بابا هم کله اش مثل بادمجون باد کرده و دارهاخبار می بینه، مامان هم در حال خوندن رمان زرد مایل به صورتیه. اصولاً قانونی تحت عنوان قانون پایستگی شبکه ی خبر در خونه ی ما حاکمه که بر اساس اون شبکه های تلویزیون به خودی خود نه عوض می شن و نه تغییر می کنن بلکه به صلاحدید بابا اخبار سایر شبکه ها جای خودشون رو به شبکه ی خبر می دن. تحت هر شرایطی چشم بابا بر روی هیچ اخباری پوشیده نیست و همه ی خبرها در تیررس چشمای تیزبین ایشونه. اصولا به هیچ اخباری نه نمی گه چه اخبار ناشنوایان چه اخبار انگلیسی زبانان.”

پدرم می گوید: “بله دیگه اینجوریاست”. البته این قانون زمانی اجرا میشه که مامان سریال ترکیه ای نگاه نکنه.

پدرم می افزاید: “خب حالا پیاز داغش رو زیاد نکن بچه نامزدی ات رو قبول نمی کنما؟”. ما مخلص بابا هم هستیم.

پدر در انتها: “قربون پسر گلم برم نامزدی ات هم مبارک باشه”.

منبع: روزنامه آفتاب

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر