رضا ساکی :
آن سال دربهدر دنبال مکان میگشتیم. تعطیلات نوروز نزدیک بود و به شدت به یک مکان نیاز داشتیم تا حسابی از روزهای تعطیلی لذت ببریم. با کمک بچهها فهرستی از خانههای محل و خانهی اهل فامیل تهیه کرده بودیم و مشخص کرده بودیم که کدام خانهها در چه ساعتی از روز خالی هستند. یکی دو خانه هم بود که مثلا یک روز کامل خالی میشدند اما هیچکدام به درد کار ما نمیخورد. بیشتر به دنبال یک مکان بودیم که دستکم سه روز خالی باشد.
روز ۲۹ فروردین همه در تدارک چیدن سفره هفتسین بودند و ما در پی کسب اخبار. توی محل و فامیل میپلکیدیم بلکه از توی حرفها بفهمیم آیا خانهای به مدت چند روز خالی میشود؟ به هر حال ما نقشه پشتیبان را تهیه کرده بودیم اما هنوز امید داشتیم یک مکان مبلهی خوب برای چند روز گیرمان بیاید. اگر میخواستیم طبق نقشه عمل کنیم نمیتوانستیم دو ساعت بیشتر در هر خانه بمانیم و باید خانه را عوض میکردیم. نقشه پشتیبان این طوری اجرا میشد که همه ۱۷ نفر باید نیم ساعت بعد از تحویل سال، پشت دیوار کوچه خانه علی مرادی کمین میزدیم. بعد وقتی پدرمادر علی برای عید دیدنی از خانه بیرون میرفتند خیلی سریع باید داخل خانه علی مرادی میشدیم و بساط را پهن میکردیم و کارمان را انجام میدادیم. به گفته علی تا برگشتن پدرمادرش دو ساعت وقت داشتیم اما برای احتیاط نیم ساعت زودتر مکان را ترک میکردیم که لو نرویم. نقشه تا شب همین طوری بود. مکان به مکان میرفتیم و این طوری اصلا لذت نمیبردیم.
به هر سال سال نو شد و من با فامیل سر سفره هفتسین نشسته بودم که متوجه شدم عمه بتول و شوهرش برای یک هفته میروند بوشهر. باشیندن این خبر بغض کردم. اشک توی چشمانم جمع شده بود. اما خودم را کنترل کردم و بلافاصله نقشه گرفتن کلید را اجرا کردم. خیلی جدی گفتم: حالا در این شرایط کاش خانه را خالی نمیکردید. عمه گفت کدام شرایط؟ گفتم: همین دزدبازاری که راه افتاده است. اطلاعیه کلانتری را ندیدید؟ از شهروندان خواسته است در تعطیلات نوروز خانه را خالی نکنند. دیشب ۳۴۵ خانه را سرقت کردهاند. اوضاع اصلا خوب نیست. پدرم که با تعجب داشت به حرفهای من گوش میکرد گفت: چرا چرت میگویی پسر؟ توی دل مسافر را خالی نکن. شوهر عمهام اما گفت: بچه راست میگوید خانه یکی از همکاران را جارو کرده بودند. من هم ادامه دادم: آها جارو، در اطلاعیه درباره همین جارو آمده. نوشته که شبکه دزدان جارویی در شهر هستند. عمهام با شنیدن شبکه دزدان جارویی دیگر طاقت نیاورد و گفت: بوشهر را بیخیال شو سعید. شوهرعمه اما قبول نکرد و گفت: نمیشود خانم منتظرمان هستند. باید یک راهی باشد بالاخره. یک نفر باید از خانه مراقبت کند. اینجا بود که همهی نگاهها به من دوخته شد. من هم خیلی بیاعتنا گفتم: یک نوروز میخواستیم کمی به حال خودمان باشیم نشد. باشد. کلید را بگذارید و بروید. من هم گلها را آب میدهم و هم شبها آنجا میخوابم. خیالتان راحت باشد.
عمه و شوهر عمه که رفتند ۱۸ نفری ریختیم توی خانهشان. اول مبلها را جمع کردیم یک گوشه. بعد قالیها را لوله کردیم. بعد یک قالی کهنه آوردیم پهن کردیم وسط هال. بعد هم تلویزیونها را آوردیم. تلویزیون خانه علی و فرشاد که با تلویزیون عمه میشدند سه تا. بعد بساط اصلی را پهن کردیم. سه دستگاه سگا که تا روز ۱۴ فروردین کرایه کرده بودیم و قرار بود کرایهاش را از روی عیدیها بدهیم.
آن روزها اوج سگا بود و ما هم شیفته این دستگاه بودیم. هر روز تا چهار صبح بازی میکردیم. بعد میخوابیدیم و سه چهار بعدازظهر بلند میشدیم و دوباره بازی میکردیم. برای رفع گرسنگی گاهی تُنماهی میخوردیم و گاهی یکی میرفت یک چیزی از خانهشان میآورد. اصولا ولی خواب و خوراک نداشتیم. طرز بازی کردمان هم به صورت جام بود. جام برگزار میکردیم. هر کس یا هر تیمی هم میبرد برنده به جا بود. خلاصه در طی یک هفته حسابی خانه و بهویژه آشپزخانه عمه را به گند کشیدیم. البته میخواستیم یکی روز مانده به آمدنشان خانه را تمیز کنیم ولی چون حساسیت بازی بالا بود یادمان رفت. بازی دوستداشتنی همه ما بچه محلها، بازی شورش در شهر بود که همه استاد آن بودیم. این طوری بود که شب آخر تا هفت صبح بازی کردیم و بعد جلوی تلویزیونها بیهوش شدیم.
من یاد نمیآید که کی و چطور خوابم برد. اما یاد هست که با بوی پیاز سرخ شده بیدار شدم. آرام چشمهایش را باز کردم. زل زدم به لوستر. بوی پیاز سرخ کرده همه خانه را فرا گرفته بود. مشامم که خوب به کار افتاد بوی قورمهسبزی را هم شنیدم و بعد از ترس بلند شدم و سیخ نشستم.
عمه و شوهر همه دقیقا سر یک هفته برگشته بودند. ساعت ۱۲ ظهر هر چه زنگ میزنند کسی در را باز نمیکند. عاقبت خودشان کلید میاندازند و میآیند تو و بعد با صحنهای مواجه میشوند که در آن ۱۸ نفر لندهور زیر چراغ روشن و جلوی تلویزیونهای روشن خواببهخواب رفتهاند.
آرام آرام بچهها را بیدار کردم. از شرمندگی آب شده بودیم. تا ناهار آماده بشود هال را درست کردیم. عمه خودش آشپزخانه را تمیز کرده بود و چون دیده بود یک هفته فقط تن ماهی خوردهایم برایمان غذا درست کرده بود. سر سفره ناهار هر ۱۸ نفر عین اسرای جنگی بودم. سرمان پایین بود و غذا میخوردیم. در سکوت محض.
از عمه و شوهر عمه کلی معذرتخواهی کردیم. البته آنها به ما لطف داشتند و همین که دیده بودند خلافسنگینمان سگا بازی کردن است خوشحال شده بودند. البته شوهر عمه لحظه آخر تیکه ناجوری به من انداخت و گفت: مواظب شبکه دزدهای جارویی باشید.
خلاصه از خانه عمه بیرون آمدیم. تلویزیونها را هم زده بودیم زیر بغلمان و توی کوچه راه میرفتیم بلکه جایی پیدا کنیم برای بازی کردن و همین طور که راه میرفتیم علی گفت: راستی در فهرست خانهها و نقشه پشتیبان در روز هفتم، کدام خانهها خالی بود؟ و مهرداد خیلی معمولی جواب داد: خانه ما. همه به سمت خانه مهرداد دویدیم.
منبع : ماهنامه طنز خط خطی، ویژهنامه نوروز ۹۴