جلال سمیعی :
تاکسی هفت
راننده بوق زد: حاجی بیا دشت اولمونه، بیا کنار میآیم با هم… مسافر نشست و کتش را با کیف گذاشت صندلی عقبی: آقا خدا خیرت بده به قیافهت هم میخوره آدم طمعخواری نباشی. سرویس شدم زیر آفتاب. یه روز ما دربست میخوایم، همه خطیان و پرن. حالا اگه میخواستم خطی برم همه دربست بودن… راننده صدای رادیو را برد بالا… رادیو گفت: چه خوبه که همه در زندگی یاد بگیریم بخشنده باشیم و بخشاینده. یعنی هم سخاوتمند باشیم، هم خطاهای دیگران رو نادیده بگیریم. این جوری زندگی پر از صفا و محبت میشه شنوندگان عزیز. به یک موسیقی با عنوان «تو ببخش اگه که قلبم دیگه آریتمی نمیشه» گوش میکنیم از حامد شهلانه…
راننده گفت: مردم دیگه رحم ندارن به هم. من خودم معمولا فقط دربستی کار میکنم. ولی پریروز دیدم یه خانوم مسنی عصازنون با دوتا نایلون بزرگ میوه پیوه و کدو مدو واستاده کنار خیابون، هیشکی هم سوارش نمیکنه. خدا شاهده نه که بگم من فلانم، نه، فکر کردم یه آن ننهی خودمه. زدم رو ترمز سوارش کردم. هی هم گفت: دربست نمیرم جوون. مسافر بزن. گفتم اصلا عشقم کشیده سوارت کنم مادر. چهقدر دعام کرد… مسافر آهی کشید و گفت: آقا امثال شما کمیابه به خدا. رانندهها فکر میکنن به هر قیمتی شده باید بیشتر کرایه بگیرن. دربستی که هیچ؛ خطی من سوار میشم هر روزی یه نرخه. یکی مثل شما از قیافهش معلومه آدمحسابییه، اهل طمع و تیغ زدن نیست. منم طی نمیکنم. اما بیشترشون، انگار دیهی بابای گوربهگوریشون رو میخوان از ماها دربیارن…
راننده گفت: اصلا سردر سازمان ملل نوشتهن بنیآدم اعضای یک پیکر میباشند. من اگه الان از شما بکنم، خب یکی دیگه هم میآد منو یهجوری تلکه میکنه که خودم هم نمیفهمم از کجا خوردهم. آقا شما این قندون رو تکون بدی، طبق اثر پروانهای اون ور دنیا توفان میآد. زمونه حساب کتاب داره. من به شما رحم کنم، یکی یه جای دیگه به من کمک میکنه ایشالا… مسافر کتش را برداشت و تکاند: خیلی لطف کردین. ایشالا خدا بهتون همیشه برکت بده. اونقدر دربستی به تورتون بخوره که ندونین کدومو برین. چهقدر تقدیم کنم… راننده سرفهای سیگاری کرد: قابل شما رو نداره. شما اونقدر مهربون و مثبتی اصلا ولش کن. یه چیز کوچولو برای دشت اول بده که برکت و خیر شما به ما هم برسه امروز. خیلی باهات حال کردم…
مسافر گفت: نه من باید یه چیزی هم اضافه بدم بهخاطر بزرگواری شما. اصلا این حرفا نیست… راننده دست مسافر را گرفت: هرچی هرروز میدی بده برای برکتش فقط. جدی میگم… مسافر اسکناس را گذاشت توی مشت راننده: شرمندهم. ایشالا خدا برکتت بده… مسافر پیاده شد… راننده داد زد: ببخشید ها، قابلی نداره، ولی این خیلی کمه… مسافر گفت: کمه؟ من که جسارتا گفتم یه چیزی هم اضافه دادم برای تشکر. میگه کمه… راننده گفت: حالا عزیزم ما یه تعارفی زدیم، شمام بیانصافی نکن دیگه. این کرایه خطیش هم نیست. چهارنفرش دو تومن بیشتر از اینه… مسافر گفت: یعنی همهتون لنگهی همین. یه تومن هم اضافی دادم. کرایهش همینه. وردار برو تا نزدم شل و پلت کنم… راننده خاموش کرد و پیاده شد. مردم ریختند.
منبع : روزنامهی هفت صبح – 18 مرداد 94