menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر

طنز : اعترافات یک بازیگر

از همان اول نافم را با بدشانسی بریدند. عمرم به انتها رسید و عروسی به کوچه و سیمرغ به دستم نرسید. روی هندوانه ی شب یلدا می نوازم و در پاسخ به نوازشم صدای ارکستر سنفونیک می دهد آنچنان که قرمز و شیرین و قند و نبات که هیچ اصلا خود شکلات است. چاقو را به دل و جگرش وارد می کنم و عین گچ اوس غلام رویش سفید از آب در می آید و رویم را سیاه می کند.

چهل روز دست به ریش و سبیلم نمی زنم و از دور شبیه ابوبکر بغدادی و از نیم رخ مثل پسر عموی بن لادن می شوم و جهت احترام هر چه بیشتر دو سه ناخن جانانه هم روی پیشانی ام می کشم، گویی ببر بنگال پنجول افکنده، آخرش می روم چهلم مرحوم مغفور می بینم ای دل غافل، صاحب عزا شش تیغ نموده و عین چیز نیشش را چند قدم بیشتر از بناگوش باز کرده و نشانی از ناراحتی در خود ندارد.

برای عروسی یکی از اقوام دو ماه تمام چشم بازار را کور می کنم، تا بازار را جهت معالجه چند روزی تعطیل کنند. کف پاساژ را سوراخ می کنم، تا مرا رسماً از آنجا بیرون کنند. جیب مبارک را شپش اندود می کنم، تا ناچاراً تاریخ عروسی را چند هفته عوض کنند. بعد تشریف می برم عروسی و می بینم ای دل گمراه، شلوار صاحب مجلس شباهت عجیبی به پیژامه ی خشایار مستوفی در زیر آسمان شهر دارد و پارچه ی پیراهنش از باقی مانده ی پرده ی پارسالشان وام گرفته شده است.

می روم مهمانی از دو روز قبلش هم لب به غذا نمی زنم، میزبان شکسته نفسی می کند و مرا به نان و پنیر دعوت می کند من هم به روده ی کوچکم می گویم خاویار تازه است با زیتون پرورده، با معده ام شرط می بندم بوقلمون شکم پر است با تزئین سبزیجات، به روده ی بزرگم وعده ی بلدرچین بخار پز با نون اضافه می دهم و میزبان جلویم نان بربری می گذارد با پنیر لیقوان و مرا جلوی امعاء و احشا ضایع می سازد. اصرار هم دارد مرا شیرفهم کند قابلم را ندارد که هیچ از سرم هم زیاد است. آنجاست که سوتفاهم را با فعل اشتباه گرفته و صرف می کنم.

هفته ی گذشته اختتامیه جشنواره فیلم فجر بود. قبل از رفتن جای سیمرغ بلورین را در کنار تلویزیون تعیین کردم و یک هفته قبلش جملاتی از حسین پناهی و نقل قول هایی از خسرو شکیبایی از بر کردم و از یک ماه قبل لباس عجیبی سفارش دادم و چند شبانه روز خواب سیمرغ دیدم و حضورش را روی شانه ام احساس کردم. با این مقدمات آیین اختتامیه را به حضور خویش مزین فرمودم. حیف که سکه از دست و سیمرغ از شانه ام پر کشید، همه را صدا زدنند و نام من فراموش شد. در مسیر بازگشت حواسم پرت سیمرغ و نگاهم غافل از خیابان بود که تصادفی رخ داد. بعنوان یکی از طرفین تصادف پیاده شدم فرد خطاکار را متنبه کنم. وقتی محل دقیق ابروی فرد خاطی را مشخص نمودم بی آنکه بدانم بالای چشم لوزالمعده است نه ابرو، ایشان هم با کله دماغم را به چهار قسمت مساوی تقسیم کرد تا به علت سو سیمرغ در بیمارستان بستری شوم. جا دارد قبل از جان سپردن خطاب به داوران جشنواره گوشزد کنم داور عزیزم در انتخاب سیمرغ دقت کن.

منبع: روزنامه آفتاب

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر