menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

جوک و لطیفه و خنده

طبقات اللطیفه2، ساختن جوک

طبقات اللطیفه (2)

ساخته شدن جوک­ها فرایند دقیق و مشخصی ندارد. هیچ سازمان، ارگان یا شخص به خصوصی متولی تولید جوک در جامعه نیست. حتی مرحوم صلاحی به عنوان یک طنزنویس توانای معاصر در مصاحبه ­ای گفته بود که تا به حال به شخصه هیچ جوکی را نساخته و نهایت کارش دربارة جوک­ها، سوهان­ زدن و پیرایش فرم آن­ها برای خنده­دارتر کردن­شان بوده است. (هر چه گشتیم اصل مصاحبه را پیدا نکردیم و مجبور شدیم حرف را از حافظه نقل كنیم.)

البته بعضی جوک­ها از کتاب­های کهن معروفی مثل مثنوی مولوی و رسالة دلگشای عبید و لطایف ­الطوایف آمده ­اند و با کمی ظاهر امروزی گرفتن، هنوز دهان به دهان می­چرخند.

بعضی­ها هم کاریکلماتورهای معروفی از آدم­هایی مثل پرویز شاپور یا جمشید ارجمند هستند. گاهی اوقات هم ممکن است فرد یا گروهی در جامعه برای تخریب چهرة فرد یا گروه دیگری تصمیم بگیرند که در این صورت موج جوک‌سازی علیه آن­ها در جامعه به راه می‌افتد تا چهره‌شان را به یک صفت مذموم، معروف کند.

اما این‌ها درصد کمی از جوک­ها را تشکیل می­دهند و بیشترشان همین­طور بی‌صاحب به دنیا آمده ­اند. همیشه ممکن است در جمع‌های مختلف کسی حرف بامزه­­ ای بزند، اتفاق مضحکی پیش بیاید یا آدم­ها در موقعیت خنده‌داری قرار بگیرند.

طبعا این مسائل در ذهن بعضی‌ها هم می‌ماند و ممکن است بعدا برای دیگرانی هم تعریفش کنند. اگر «چیز» تعریف شده از «حداقل‌های لازم» برای تبدیل شدن به یک جوک برخوردار باشد، فرایند «باز تعریف دهان‌به‌دهان» آن (عجب اصطلاح خود ساخته­ ای!) ادامه پیدا می­کند. (حالا این­که «حداقل‌های لازم» چیست، خودش می‌تواند عنوان یک پایان‌نامة کارشناسی ارشد باشد: «معرفی و تحلیل المان­های مؤثر در تبدیل یک حکایت روزمرة زندگی به جوک»)

هرکس در تعریف مجدد آن بنا به سلیقه­ اش چیزی به جوک اضافه یا از آن حذف می­کند یا بعضی جاهایش را تغییر می‌دهد. همة این کارها هم در جهت بامزه ­تر کردن جوک است تا در نهایت به یک فرم و شکل نسبتا تثبیت شده می­رسد.

مهندسی معکوس یک جوک هم کار جالبی است. این که فرایند تولیدش را قدم به قدم به عقب طی کنیم تا به نقطة صفر و شروعش برسیم. البته این کار هیچ وقت با دقت امکان­پذیر نیست و فقط می­شود حدس و گمان‌هایی درباره­اش داشت.

جوک چی‌بیده؟

به قول مرحوم كارور:«وقتی از جوك حرف می‌زنیم، از چی حرف می‌زنیم؟»

به نوشتة دایره ­المعارف فخیمة ویکی­پدیا:

«جوک، قصه ­ای کوتاه یا مجموعه عباراتی مختصر است که به قصد خنداندن شنونده یا خواننده گفته یا نوشته­ می­شود.»

البته ما هم مثل شما قبول داریم که این تعریف به قول فلاسفه «جامع و مانع نیست.» چرا که شوخی شما با دوستتان یا متلکی که سر کلاس می‌پرانید هم به نیت خنداندن بقیه گفته می­شود، اما قطعا در زمرة جوک نمی­گنجد.

ولی علی‌الظاهر فعلا چارة دیگری نداریم و باید این تعریف ناقص را به عنوان بهترین گزینة موجود بپذیریم. (از این دست نقایص در مطالعة علمی مقولة جوک الی ماشاءالله یافت می­شود.)

کی واسه کی جوک می­سازه؟

جوک­های قومی نژادی فقط مخصوص ملت ما نیست و مردم همة دنیا هم برای اقوام یا کشورهای دیگر جوک می­سازند. باور ندارید این مشت نمونة خروار را ببینید:

آمریکایی­ها دربارة مکزیکی­ها، کانادایی­ها، فرانسوی­ها، لهستانی­ها و اهالی ویرجینیای غربی
کانادایی­ها دربارة آمریکایی­ها، بومی­های آمریکا و کبکی­ها
آلمان­ها دربارة هلندی­ها، ترک­ها، روس­ها، فرانسوی­ها و اتریشی­ها
استرالیایی­ها دربارة آمریکایی­ها، انگلیسی­ها، ایرلندی­ها، یونانی­ها، چینی­ها و نیوزیلندی­ها
برزیلی­ها دربارة پرتغالی­ها و آرژانتینی­ها (رقابت فوتبالی که قرار نیست همیشه­ توی زمین چمن بماند.)
پرتغالی­ها دربارة برزیلی­ها و آفریقایی­ها
فنلاندی­ها دربارة سوئدی­ها و نروژی­ها و بالعکس! (موشک جواب موشک!)
شیلیایی­ها دربارة بولیویایی­ها، آرژانتینی­ها و پرویی­ها
روس­ها دربارة اوکراینی­ها
آرژانتینی­ها دربارة شیلیایی­ها، بولیویایی­ها و پاراگوئه­ای­ها (به این می­گویند مرام آرژانتینی. جواب برزیلی­های کثیف را نمی­دهند!)
مکزیکی­ها دربارة آرژانتینی­ها (مثل این­ که جوک ­خور آرژانتینی جماعت، بدفرم ملس است!)
هلندی­ها دربارة بلژیکی­ها و بالعکس
هندی­ها دربارة سیک­ ها (همین کارها را کردند که سیک­ها یکی از گاندی­ها را هم زنده نگذاشتند دیگر!)
ونزوئلایی­ها دربارة آمریکایی­ها و چینی­ها (به هر حال چاوز از هر چه بگذرد، از بوش نمی‌گذرد)

بس است یا باز بگوییم؟

بچة ناخلف طنز

جوک­ها فرزندان نامشروع ادب کوچه و بازار یک جامعه­اند. کسی آن­ها را به رسمیت نمی‌شناسد و حاضر نیست با ثبت و ضبط‌­شان در کتابی یا نوشته‌ای برایشان شناسنامه بگیرد. اما آن­ها هر روز بارها و بارها حضورشان را به رخمان می­کشند تا نتوانیم انکارشان کنیم و ندیده­شان بگیریم. بعضی­ها معتقدند با جمع‌آوری و تحلیل جوک­های رایج یک جامعه می‌توان به شناخت و درک خوبی از روحیات مردم آن رسید. خیلی هم بیراه نمی­گویند.

مثلا این جوک انگلیسی را که چهار سال پیش جزو بامزه ­ترین جوک‌های این کشور انتخاب شده ­بود ببینید:

«شرلوک هلمز و دکتر واتسون چند روزی را برای گردش به دامان طبیعت می­روند. شب برای اتراق در جایی چادر می­زنند و می‌خوابند. نیمه شب هلمز واتسون را بیدار می­کند و به او می‌گوید: «به بالای سرت نگاه کن و بگو چه می­بینی.» واتسون هم می‌گوید: «آسمان پرستاره را می­بینم، هلال باریک ماه را، یک شهاب کوچک الان رد شد…» هلمز می­گوید: «خب تحلیلت چیست؟» و وقتی با سکوت واتسون مواجه می­شود می­گوید: «دیوانه چادرمان را دزد برده ­است!»

بازی با دم شیر

بعضی­ها می­گویند کار رضاخان یا انگلیسی‌ها است. برای این‌که راحت بتواند حکومت کند، یک توطئه­ ای راه انداخت تا اقوام مختلف ایرانی روی هم اسم بگذارند و هی برای همدیگر جوک بسازند و همدیگر را دست بیندازند تا هیچ­وقت نتوانند علیه او با هم متحد شوند.

بعضی­ها هم معتقدند که تقصیر این اخلاق غلط ما ایرانی‌هاست که هنوز یاد نگرفته ­ایم «با هم» بخندیم. ترجیح می­دهیم یک یا چند نفری را سوژه کنیم و «به هم» بخندیم. بعضی­های دیگر هم چیزی نمی‌گویند و فقط به نشانة ناراحتی سری تکان می‌دهند و از این وضعیت ابراز تأسف می­کنند. اما خیلی­ها که عده‌شان از جمع این سه تا «بعضی‌ها» خیلی بیشتر است، هر روز مثل نقل و نبات این جوک­ها را به هم می­گویند، آفلاین می­گذارند، sms می‌کنند و هر و کر هم می‌خندند و هیچ عذاب وجدان یا ناراحتی‌ای هم بابتش ندارند.

البته از این موضوع نباید گذشت كه در مناطق مختلف كشور، مردم شهرهای مختلف به‌دلیل رقابتی كه با همسایه‌هایشان دارند برای شهرهای كوچك و بزرگ دوروبرشان جوك درست‌ می‌كنند و معمولا هم به كسی برنمی‌خورد. ما ولی از این مسأله راضی نیستیم. دلمان نمی‌خواهد هیچ قوم یا گروهی در کشور به هیچ صفت ناپسندی معروف باشد. اما چه کار می­شود کرد با آن خیلی‌ها وقتی هیچ اراده­ای برای کنترلش نیست؟

دوز جوک‌های قومیتی در کشور آن­قدر زیاد شده که اگر سبك زندگی جوک ما مطلبی مستقل در این‌باره نداشته باشد، خیلی‌ها فکر می­کنند ناقص است. پس اسمی از هیچ قومی نمی­ آوریم و فقط به ذکر صفت مشهورة مذمومه آن گروه و یک جوک نمونه از آن قناعت می­کنیم.

بلاهت: یه‌نفر می­ره طوطی بخره طرف به‌اش جغد می‌اندازه. بعد یه مدت رفقاش ازش می‌پرسن خب طوطیت به حرف اومده؟ حرف می­زنه الان؟ می­گه والا هنوز حرف نمی­زنه اما خوب توجه می­کنه!»

خالی‌بندی: «یه روز یه نفر می­آد تهران می­ره تو یه مغازه لوازم ورزشی. می­گه: «آقا پوستر تمام قدِ رنگی من‌رو داری؟» یارو می­گه نه. می­گه: «اکهی اینجام تموم کردن!»

زرنگی و خساست: «پسر به باباش می­گه: «بابا ما چرا مثل بقیة مردم با کشتی نمی­ریم دوبی؟» باباهه هم می‌گه: «خفه‌شو پسر شناتو بکن!»

تنبلی: «یه نفر تو تاکسی به راننده می­گه: «آقا می­شه بندازی تو یه دست­انداز؟» می­پرسه واسه چی؟ می­گه: «آخه می­خوام خاکستر سیگارمو بتکونم!»

غیرت و مردانگی: «یه روز یه نفر می­ره 20 سؤالی. می‌پرسه حیوانه؟ می­گن آره. می­پرسه می­تونم بگیرمش؟ می­گن آره. می­پرسه ببره؟ پلنگه؟ شیره؟ خرسه؟ می­گن نه. می­پرسه می­تونم با دستم بلندش کنم؟ می­گن آره. می­پرسه فیله؟ نهنگه؟ زرافه ­اس؟ اسب­ آبیه؟ کرگدنه؟ می­گن نه، 20 سؤالت تموم شد جوابت قورباغه بود. یارو می­گه به خدا فهمیدم، عارم اومد بگم!»

عصیان در مكتب روده‌بریسم!

چرا جوک ما را می­خنداند؟

برای یافتن پاسخ این سؤال مخ آدم­های خفن کاردرستِ بسیاری، از زیگموند فروید پدر روان­شناسی مدرن گرفته تا آیزاک آسیموف و آرتور کویستلر به کار گرفته­ شده است. البته می­دانید که این خارجی­ها مثل ما ایرانی­ها نیستند که وقتی مخشان به کار گرفته شد، هی بنشینند با بر و بچ فک بزنند و فلسفه­ بافی­ های صد تا یک غاز بکنند.

بلکه آستین همت بالا می­زنند و دست و پایشان را جمع می­کنند و افکارشان را منظم و مرتب، توی یک یا چند کتاب می­نویسند. مثل «جوک و ارتباطش با ناخودآگاه» فروید یا «عمل خلق کردن» کویستلر.

نگران نباشید! لازم نیست دنبال این کتاب­ها (که بعید می‌دانیم حتی به فارسی ترجمه شده باشند) بگردید. ما چون خیلی دوستتان داریم و دلمان راضی نمی­شود به زحمت بیفتید، ماحصل همة این کتاب­ها را خیلی صاف و پوست کنده و در چند خط آن هم مجانا در اختیارتان قرار می­دهیم.

عرض شود حضورتان که اصل و اساس خنداندن جوک­ها بر «غافلگیری» استوار است. چطور؟ ذهن انسان مثل یک ماشین تطبیق ­دهنده عمل می­کند. رفتارها و گفتارهای مختلف را می‌سنجد و با قرار دادن آن­ها در الگوهای آشنا و از پیش­ تعیین­ شده، طبقه‌بندی­شان می­کند.

اما بعضی وقت­ها این الگوی آشنا از هم می­گسلد و عنصری جایگزین آن می­شود که برای مغز غیرمنتظره است. در واقع در قالب­های پیشینی نمی­گنجد. این­جاست که آدم به خنده می‌افتد. به همین راحتی! باور نمی­کنید، حرف فروید را بخوانید:

«وقتی کسی جوکی را تعریف می‌کند، انرژی ناخودآگاه به ذهن خودآگاه می‌رسد، سریعا تقویت می­شود و به صورت خنده سرریز می‌‌شود.»

عرض نکردم؟

پتكی برسر مرد غافلگیر شده

اگر هنوز خوب شیرفهم نشده­ اید به این مثال توجه کنید:

رانندة ناقلایی با یک نگاه به مسافر بغل دستی‌اش می­فهمد که طرف، آدم ساده لوحی است و بدش نمی­ آید سر به سرش بگذارد. از او می­خواهد که از توی داشبورد، نوار ویدیویی را در بیاورد و داخل ضبط ماشین بگذارد.

مسافر بیچاره هم در حال تلاش و تقلای مذبوحانه و عرق­ ریزان برای انجام این عملیات ناممکن است که ناگهان مسافر عقبی به حمایت از او به حرف می آید و می­گوید: «آقای راننده فکر کرده شما نمی­فهمید! نفهم خودتی برادر من!…»

تا این­جای قضیه مطابق قالب‌های از پیش تعیین شده جلو رفته است و نکتة بامزة آنچنانی در آن وجود ندارد. (البته صرف­نظر از عمل حماقت­بار مسافر جلویی) اما جملة آخر مسافر عقبی ضربة اصلی را می­زند و شنونده را غافلگیر می­کند: «فکر کردی ما نمی­دونیم این نوارا مال کامیونه؟» این‌جاست که شما (احتمالا) از قیاس مع­الفارق شخصیت شوکه می­شوید، نمی­توانید خودتان را کنترل کنید و به خنده می­افتید.

تئوری غافلگیری خیلی چیزها را در مورد جوک­ توجیه می‌کند. مثلا این­که چرا دوباره شنیدن یک جوک معمولا برای آدم خنده ­دار نیست. در واقع یک الگوی به‌ خصوص را فقط یک بار می­توان به یک شکل خاص شکست. (مطمئن باشید بار دوم که این جمله را بخوانید حتما می فهمید!)

ترک ‌عادت موجب مرض است؟!

یا این که چرا خیلی از جوک­ها به صورت «یه روز، یه فلانی و یه بهمانی و یه بیساری رفتن فلان­ جا» تعریف می­شوند.

در این جوک­ها، «فلانی» و «بهمانی» دو عمل معمول و متداول را انجام می‌دهند و بر آن الگوهای از پیش­ تعیین­ شده تأکید می‌کنند تا ضربة نهایی از عمل غافلگیرکنندة «بیساری» محکم­تر به ذهن وارد شود و شدت خنده را بالاتر ببرد. (علت این­که تعداد شخصیت­ها هم سه انتخاب می­شود واضح است. دو تا بودنشان معمول بودن عمل را زیاد به رخ نمی­کشد و چهار تا هم که خیلی حوصله­ سر بر است!)

این که خیلی از جوک­ها هم به سراغ داستان­های معروف یا کلیشه­ های بارها دست‌مالی‌ شده می­روند باز هم با این تئوری قابل توجیه است. این الگوهای تکراری کاملا ملکة ذهن شنونده یا خواننده هستند و کوچک­ترین تغییری در آن­ها شدیدا مخاطب را غافلگیر می­کند.

موج منفی از نوع مثبت

اگر جنبة بیولوژیکی­تر ماجرا را خواسته باشید، باید بگوییم که مغز انسان از دو «لب- Lobe» قدامی و تحتانی تشکیل شده است. (نمی­خواهیم قیافه بگیریم! می­شود همان دو بخش بالایی و پایینی)

وقتی برای کسی جوک تعریف می­کنید، نیمة سمت راست لب بالایی و هر دو نیمة لب پایینی سعی می­کنند آن را بفهمند. اگر موفق شوند و تناقض موجود در جوک یا همان طنزش را درک کنند، امواج مغزی منفی شده و فرد به خنده می‌افتد.

اما اگر از پس درکش برنیایند، امواج مغز همچنان مثبت می­ ماند. نتیجتا طرف مثل بز به شما نگاه می‌کند و هنوز منتظر است که شما جوک­تان را ادامه دهید. چون نمی­داند که به چه چیزی باید بخندد.این لحظه برای هر دو طرف یکی از سخت‌ترین و دشوارترین لحظه ­هاست و جمع کردنش هم به این راحتی­ ها نیست.

همشهری آنلاین

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر