شوخی با حافظ
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
به گمانم کولر مرسدسش سـوخته بود
===
حالا که کار تو شده پر از نیرنگ ریا
حالا که شام تو شده پر از خرچنگ و گیاه
دیگه نگو کتلت دارم که باورم نمیشه
تو منو گول میزنی با یک کیلو سیب زمینی
هی میگی بخور بخور آخه حرف زور میگی
ای چراغ هر بهونه از تو روشن از تو روشن
ای چراغ هر طویله از تو روشن از تو روشن
ای که حرفای جفنگت منو آشتی داده با من
منو سوسکای تو خونه تو رو دیدن عادتمونه
به هوای دیدن تو خروسم بلبل میخونه
===
«تا کی به تمنای وصال تو یگانه »
هرشب بروم با رز و مهسا و ترانه
«ای تیرغمت را دل عشاق نشانه»
دیدم پسران جمله به سوی تو روانه .
چون پاک ونجیبی و کمی اهل خجالت
گفتند که بیرون روی از خانه شبانه .!!!!!
===
گفتم غم تو دارم
گفتا که پول ندارم
گفتم که ماه من شو
گفت میل شوهر ندارم
===
ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه
با همه میپری و تاخته ای یعنی چه
زلف در دست بیگودی و گوش به فرمان یزید
این همه رژ به لبت ساخته ای یعنی چه
===
«شبِ» «تنها»یی ام در قصد جان بود
بُدو «فانوس» که حافظ بی پناه موند
«صبا» گر چاره داری وقت وقت است
که «استاد» با رفیقان تخت گاز رفت
===
«« الا یا ایها الـساقی ادر کاسا و ناولـها »»
گرفتم زخم معده دوست کجا ماند این فلافلها
«« به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگـشاید »»
نخواستیم تره و شاهی بیارید سیخ و آن دلها
===
«« دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما »»
دید که الافیم و دادش گیر به ما
«« تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش »»
شعر بس است چای دم کن که آب امد بجوش
===
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
از رفیقی طلب کیکی و چایی بکنیم
دل ما ضعف نمودست دگر از سر شب
لقمه نانی به کف آریم ودوایی بکنیم
آنکه آبمیوه بدزدید و تافی را زد و رفت
بازش آرید خدا را که صــــفایی بکنیم
خشک شد بیخ گلو،کمپوت گیلاس کجاست؟
تا که با خوردن آن نشو ونمایی بکنیم
مدد از خاطر مهمان طلب ای دل ورنه
ترس مادر نگذارد که خــطایی بکنیم
سایه ی خواهر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایه ی میمون همایی بکنیم
دلم از پرده بشد،حافظ خوش گوی کجاست
بلکه از او طلب نانی و چایی بکنیم
===
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
کارت عابر بانک مارا خوردیو یک آب هم روش
===
گرانی و نداری و غم کارگرانی و نداری چاره داره
غم کار و غم کار و غم کار
باهمین حرف ز وجدان خودم آزادم…من غلط کردم و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم…
گفتم که ماه من شو گفت احتیاج ندارم
ببین آورده ام باقی
ببین برگشته چکهایم
به پشت میله تنهایم
نه ساندیس و نه کمپوتی
چو سوسک اندر ته قوتی!
ای خاک بر این سر که چنان غرق به کار است
فریدون غیرتی شد خون به پا کرد
بستنی خامه ای و نُقل و نباتم دادند
یک چک آب دار پدر هم حواله بود!
یا داشته باشی مدرک یا این که باشی دارا
هرگز نبود غنچه به این زشت دهانی
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صدتا اس ام اس دادم و اون بخیل بدبخت
حتی یه پیامک یه پیامی نفرستاد
تو چی میخوای از جونم ، چی کار داری چی کار کردم؟
۷ دیدگاه
شاعر 2014:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
کچلی را بگرفتند و سرش شانه زدند
ناشناس:
حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
خال
محمد عیادزاده:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را…..؟؟؟
مدیر :
سلام، زیبا بود. البته مطالبی که شما ارسال کردید در شیرین طنز در لینک زیر موجود است :
http://shirintanz.ir/%d9%85%d8%ac%d8%a7%d8%af%d9%84%d9%87-%d8%a8%d8%b1-%d8%b3%d8%b1-%db%8c%da%a9-%d8%ae%d8%a7%d9%84/
موفق باشید
ناشناس:
هرکه آمدبه جهان نقش خرابی دارد
صافکاری باید تا که خوش نقش شود
((کارمندیان))
ناشناس:
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
سبدش هست ولی روغن اویلار کجاست
((کارمندیان))
ناشناس:
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
هرکجا هست بپرس سفره افطار کجاست
((کارمندیان))
مدیر :
دوست عزیز اگه مایل هستید خودتون را معرفی کنید.