امان از بچه مهمانهای شیطان
که آوردند بر لبهای من جان
به هرجایی زخانه سر کشیدند
زهر دیوار بالا رفته آسان
به ظرف میوه ونقل وشیرینی
نموده حمله با حرص فراوان
شکستندی ظروف سطح بالا
بلوروچینی وامثال ایشان
بشین، بر جمله آنان بی اثر بود
شلوغیشان مرا می کرد حیران
پدرهاشان همه چون ماست بودند
همه از دست آنها زار ونالان
اگر می خواستم حرفی زنم من
ننرها چشمشان می شد گریان
بسی لبهای خود دندان گزیدم
زدست این وروجکهای شیطان
دلم می خواست گر که بد نبودی
زنم آنها که تا گردند بی جان