ناوک مژگان
شال بر نصف سر انداخته ای!
زلفِ مش کرده در انداخته ای !
فتنه در دور و برانداخته ای !
کاش یک گشت بیاید با ون
آخر این چشم نوازی تا کی
خوش بر و رویی و نازی تا کی
دم به دم مساله سازی تا کی
فکر کردی که رُمی یا لندن؟
مانتوات دکمه ندارد، باز است
مدلش دین به خطر انداز است
کلا اندام تو مشکل ساز است
همه درتاب و تبش حتی من
دل که با ناوک مژگانت خون
چشم با ریمل چشمت مجنون
کاش می شد که نیایی بیرون
تا نیایم به تماشاییدن
باز دمپاچه ی شلوارت را
برده ای تا سر زانو بالا
سخت گیری که نباشد، فردا
می شود پوشش تو کتٔ دامن
شاعر : مصطفی مشایخی