شکست عشقی!
رضا زارعی :
جیب خود را، چک نمودم، بعد از آن با بیقراری
سینه ی خود را برای عشق پاک تو دریدم
کلّه ام را در ره تو، بس که ژل مالی نمودم
کور گشتم تاسی اش را، توی آیینه ندیدم!
صبر کردم، ناله کردم، گریه ها کردم برایت
پابه پای تو دویدم، کو؟ کجا؟ کی آرمیدم؟
من برای بار اول، کیمیای زندگی را
توی چشمان تو دیدم، از زبان تو شنیدم
وه چه امواجی که در دریای قلبم جلوه گر شد
وه چه افکاری که در دنیای ذهنم آفریدم
رفتم و پیکان خود را، گُل گُلی کردم برایت
چون اتاق حجله آنرا، شیک کردم، پروریدم!
بعد از آنکه در خیالم، با دلی آکنده از عشق
کاخ رؤیاهای فرداهای نابم را کشیدم،
عاقبت رفتی و گشتی عاشق پورشه سواری
توی خوابی ناز بودم، ناگهان از آن پریدم
شد دهانم، باز و حلقم خشک شد از فرط حیرت
مات ماندم، گیج گشتم، مثل خر در گل چپیدم!
با خودم گفتم که حیف از آن لباسی که پریروز
پول آنرا قرض کردم، از برای تو خریدم!
حیف از آن ژلها که با قلبی پر از شوق و طراوت
صبح و ظهر و عصر و شبها، روی موهایم کشیدم!
حیف از آن گلها که از باغ فلانی، نیمه شبها
در کنار میوه های نابش از بهر تو چیدم!
البته نیّت، فقط گل بود و بنده در کنارش
میوه ها را چیده در زنبیل کرده، مصرفیدم!
یادم آید یک زمان هم بنده اسباب شما را
رایگان تا منزل مقصود با وانت کشیدم!
حیف از آن بنزین لیتری یکهزار و خرده ای که
توی پیکان ریختم، اینجا و آنجا هی دویدم!
حیف از این مدت که کردم، خویش را دیوانه تو
حیف از آن آمال که در راه عشقت سر بریدم
با دلی خوش سوی بامت پر کشیدم، ور پریدم
سهو کردم ناشیانه توی خاکستر دمیدم
از کنارم خنده برلب، مثل دلقکها گذشتی
من نشستم مثل آن حیوان خشگل، عرعریدم!!!
شاعر : رضا زارعی
دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه شیراز، عضو انجمن شاعران طنزپرداز استان فارس
یک دیدگاه
اسماعیل تقوایی:
سلام
زیبا بود..
قوطی عطارها گشتم ولی در هیچ قوطی
سرگذشت جالبی چون سر گذشت تو ندیدم