شعر طنز «خواستگاری»
جوانی که هم اینک رهسپاری
به سوی اشتباه خواستگاری!
کمی بنشین که در ابیات چندی
کنم پندی نثارت یادگاری
از آنجایی که این امری مهم است
و همسر نیست کالایی تجاری
اگر گوشت به حرف من نباشد
تحمّل بایدت ناسازگاری
خودت را لو نده از هر لحاظش
ندارد راستگویی افتخاری
اگر پرسید: «فامیل شما چیست؟»
همینطوری بگو: «اسفندیاری»
حواست جمع باشد تا مبادا
بیاید پیش بعداً شرمساری
و بعد این را بدان و مطمئن باش
همینکه زن گرفتی، انحصاری
فقط در خدمت بانوی خویشی
به واقع روز و شب تحت فشاری
بکل حرفی نزن بر روی حرفش
که در می آورد از تو دماری؛
به بحث اوّل خود بازگردیم
بله در خواستگاری، اصل کاری
جمال دختر مذکور باشد
به چیز دیگری کاری نداری
به این خاطر سفارش می کنم که
کنارت دبّه ی آبی گذاری
همینکه دختر آمد چای آورد
نشست آنجا به مانند نگاری
شما بر دبّه ی آب اقتدا کن
ببر یورش به دختر انتحاری
بکن با پاشش آن دبّه ی آب
تمام هیکلش را آبیاری
بریزد کلّهم آرایشاتش
مبادا کرده باشد استتاری
اگر بعدش بمانی زنده، بینی
که گنجشک است ایشان یا قناری
شاعر : حسین گلچین