ما خانه نداریم کجا را بتکانیم ؟
وقتی که زمین نیست هوا را بتکانیم ؟
یک کلبه ی پر مهر و صفا دارم و بایست
هر آنچه که داریم، «صفا» را بتکانیم
سوراخ مهم نیست که در جیب بماند
هر چیز دگر گشت چو پیدا ،بتکانیم
مائیم و همین بستهی کالا که…بماند
ته مانده این ظرف غذا را بتکانیم؟
میمون بفرستیم فضا محض تفنن
این خانه نشد بلکه فضا را بتکانیم
سوراخ دعامان دو سه ماه است گرفته
بایست که سوراخ دعا را بتکانیم
با حفظ موازین و نه با حالت موزون
دست و سر و ترقوه و پا را بتکانیم
بد نیست شما یک ذره ما را بتکانید
ما هم به همان شیوه شما را بتکانیم
چون شاه فراری شده پس شاه نداریم!
مِنبعد فقط جیب گدا را بتکانیم
گویند که عید آمده دل را بتکانید
دل را ز پری، سوسن و سارا بتکانیم
ما اهل جنوبیم و شما اهل شمالید
یک ذره اگر قطب نما را بتکانیم
القصه در این کله بجز پرت و پلا نیست
این کله ی پر پرت و پلا را بتکانیم
شاعر : سعید طلائی
یک دیدگاه
محمد رضا:
جالب بود 🙂