خانم رؤیا کابوسی!
یکنفر مانند من خوشحال بود
در امور تنبلی فعال بود!
خواب تا عصر و ددر تا نیمهشب
عمر من عمری بر این منوال بود
بعدِ یک هفته شدیم از هم جدا
چون عیالم عشق «استقلال» بود!
دربیِ قبلی تساوی گشت و بعد
بین ما شش! ساعتی جنجال بود
سمت من بشقاب و قاشق پرت کرد
ضربدستش عینهو «نادال» بود
باورش سخت است اما پرت کرد
هر چه را در داخل یخچال بود
زنگ میزد هی به خطِّ خواهرش
گوشی او روز و شب اشغال بود
یا حواسش بود توی فیسبوک
یا سرش در داخل کانال بود
او چو رستم! بود و من هم رخش او
مادرش هم این وسط چون «زال» بود!
بود شبها مادرش کابوس من
بر لبم از این جهت تبخال بود
زنگِ در خورد و پریدم من ز خواب
حیف رؤیایم چو سیبِ کال بود!
شاعر : امیرحسین خوش حال
وبلاگ : Koyli.mihanblog.com