کاشکی
کاشکی در سرزمینم هیچ کس مسکین نبود
هیچ کس پژمرده و افسرده و غمگین نبود
اقتصاد کشورم پر رونق و پر شور بود
هیچ کس در بند پول خانه و بنزین نبود
چرخ صنعت چرخ می زد خود کفا بودیم و لیک
زندگی هامان فقط وابسته ی ماشین نبود
ابر و باد و ماه و خورشید و فلک در کار و کاش
کارگر دنبال کارش آهوی مشکین نبود
پشت هر کارآفرینی گرم بود و هیچ وقت
نخبه را برخورد بد یا اندکی توهین نبود
خط تولیدات ملی کند و بی رونق نبود
کارگاه هیچ کس تعطیل تر از این نبود
جنس قلابی اگر کم بود در بازار ما
تخم مرغان اصل بود و تخم بلدرچین نبود
تا که کالا می شود قاچاق، روح اقتصاد
می شود هر دم فلج تر، کاشکی همچین نبود!
جنس بنجل جنس چینی وارداتی گر نداشت
جنس ایرانی فقط بهر دوتا ویترین نبود
هیچ کس بی کار در این کشور نفتی نبود
گر تمام جنس و کالای تو (مِیـد این چین ) نبود
بس که گفتم کاشکی باید بگویم کاشکی
بر لبم ذکر و دعا و این همه آمین نبود
شاعر : بهار نژند