با همهٔ حسّ بَساواییام
در هوس ساحل هاواییام
ای دو سه تا قاره ز ما دورتر
ساحل تو از همه مشهورتر
کاش بدهکاری ما کم شود
پول بلیط تو فراهم شود
کاش که تو ساحل ما میشدی
هدیهٔ ایرانسل ما میشدی
هر که به دیدار تو نائل شود
هوش و حواسش همه زائل شود
دوست، مرا پول کمی قرض داد
بانک به من مختصری ارز! داد
خرج تو دیدم، سرم آتش گرفت
سکته زدم، حال مرا غش گرفت
قیمت تو، قیمت جان من است
«کن-سولوقون» حدّ توان من است
منکه نبینم سفرت را به خواب
عکس تو را لایک کنم بیحساب
نذر تو کردم همهشب در حرم
تا که ز خیر سفرت بگذرم
ای هوس خامِ تبهکار من!
گند زدی باز به افکار من!
شاعر : محمد حسن صادقی