سعید بیابانکی گفت: جدی ترین حرف های ادبی در قالب طنز گفته می شود چون در این جهان انگار حرف جدی خریدار ندارد و حرف جدی را باید در لفافه شوخی آورد و به مخاطب زد.
به گزارش شیرین طنز، به نقل از خبرگزاری میزان، بیابانکی نخستین کتاب شعر خود را در سال ۱۳۶۹ منتشر کرد. او در قالب کلاسیک فارسی شعر میسراید. وی در حوزه طنز نیز اشعاری دارد. شعری از او به نام زنده رود در کتاب فارسی سوم راهنمایی به چاپ رسیده است. از ویژگیهای آن این است که احساس زندگی و بازندگی را با هم میآمیزد. وی شهرت بیابانکی را ناشی از «سرودههای دلنشین مذهبیاش» و شعرهای وی را دارای قابلیتهای فراوان تکنیکی و زبانی میداند.
خبرنگار گروه فرهنگی خبرگزاری میزان به گفت و گو با این شاعر برجسته نشست که در ادامه می توانید ببینید.
جناب بیابانکی برامون بگید چطور به شعر علاقه مند شدید و به شاعری روی آوردید.
من شعر را خیلی تصادفی شروع كردم. مثل خیلیها اصلا نمیدانستم كه چنین قریحهای ممكن است در وجودم باشد. این را تقریبا از سال دوم دبیرستان كه خیلی از چیزهایی كه در كتاب ادبیات فارسی بود مجبور بودیم حفظ كنیم را شروع كردم. این ها را سعی كردم پشتسر هم بچینم و یك نظمی ایجاد كنم كه در ذهن خودم بماند. چیزی كه من را به سمت شعر كشاند اتفاقی بود كه سال سوم دبیرستان برایم افتاد. سال 1363 در مدرسه یك مسابقه شعر گذاشته بودند. ایام پیروزی انقلاب بود و در آن سال یك كتابی منتشر شده بود از آقای ساعد باقری به عنوان نجوای جنون كه كتاب شعر كمحجمی بود.
براساس یكی از شعرهای آن كتاب با همان وزن و قافیه شعر دیگری نوشتم و برای مسابقه فرستادم از كتابخانه مركزی شهر تماس گرفتند و گفت كه شما چند وقت هست كه شعر میگویید؟ گفتم دو روز! گفت: شعر خوبی است فكر میكردند شعر از خودم نیست و اصطلاحا شعر را سرقت كرده باشم و ما را خواستند. آن آقا هنوز هم هستند آقای اصغر حاج حیدری متخلص به “خاسته” كه از شاعران خوب سدهی اصفهان است وی من را كشف كرد و آمد با خانوادهام صحبت كرد كه وی شاعر خوبی خواهد شد و تشویقش كنید و اجازه بدهید كه به انجمن بیاید.
خانوادهام بهخصوص مرحوم مادرم كه خیلی علاقهمند به شعر بود و خیلی هم شعر از حفظ بود، گفت كه باشد و پسر ما در اختیار شما، اگر واقعا ذوق دارد یادش بدهید، شاید كمتر از یكی، دو سال من شعر بدون ایراد میگفتم. شعری كه خالی از ایراد وزن و قافیه باشد. لذا وزن را یاد گرفتم. بعد از دو، سه سال هم به كنگره شعر جنگ راه پیدا كردم شاعران بزرگی در آنجا حضور داشتند. آقای نصرالله مردانی بود، آقای قیصر امینپور، آقای صفا لاهوتی، حمید سبزواری، مشفق كاشانی بود و خیلیها حضور داشتند. من دوست داشتم این آدمها را از نزدیك ببینم.
حضور در آن برنامه انرژی مضاعف به من داد كه جدیتر گرفتم تا وقتی وارد دانشگاه شدم. آقای فرید همین قادر طهماسبی مشهور دردانشگاه اصفهان دفتری داشت كه اسمش كلبه پژوهش ادبی بود و برنامههای نقد شعر و شعرخوانی هفتگی میگذاشتند و شب شعرهای فصلی.خیلی هم استقبال میشد جمعی كه آن سالها در دانشگاه بودیم الان هر كدام كارهای شدهاند. یكی كارگردان یكی خواننده یكی مجری و یکی شاعر.
خاطره ای از روزهایی که تازه شروع به شعر گفتن کرده بودید،دارید؟
بله یادم می آید شب شعری برگزار شده بود استاد مشفق كاشانی به اتفاق چند نفر دعوت شده بودند. من یك غزل خواندم كه از غزلهای معروف آن سالها شده بود. مطلعش این بود كه:
هر روز با انبوهی از غمهای كوچك
گم میشدم در بین آدمهای كوچك
سرمایه احساس من مشتی دوبیتی است
عمریست میبالم به این غمهای كوچك
استاد مشفق خیلی از این شعر تعریف كرد و گفت كه وی از شاعران خوب آینده خواهد بود ،به وی تبریك میگویم و شعر معاصر كه میگوییم یعنی همین. تقریبا سالهای آخر سالهای دانشجویی بود كه اولین مجموعه شعرم را حوزه هنری منتشر كرد بهنام «ردپایی پربرف» با اینكه تیراژ كتاب آن سالها 5000جلد بود ولی از كتاب استقبال خوبی شد و نقدهای خوبی بر آن نوشتند.
مشوق اصلیتون در شعر گفتن کی بود؟
یادم است که مادر خدا بیامرزم من را تشویق میكرد كه برای ائمه و معصومین شعر بگویم و شعر مذهبی را از آن سالها جدیتر گرفتم صرفا بهخاطر تشویق مادرم خودم هم در نوجوانی تعزیهخوان بودم و با فضای معنوی خیلی مانوس بودم و كارهای مذهبی كه از من مورد استقبال واقع شد خودش توفیق بزرگی بود.علاوه بر این ها همسرم بسیار برای من مشوق خوبی است. گرچه شاعر نیست ولی بسیار به شعر علاقمند است و خیلی از شعرهای مرا از براست.
جناب بیابانکی، به نظرتون شعر طنز چقدر بر مخاطب تاثیر می گذارد؟
طنز یک نوع شگرد است مثل شعر حافظ که یک طنز عالمانه و متفکرانه است. سعدی هم در بوستان و گلستان همین گونه است یا مولوی، که هرکدام شگردهایشان متفاوت است. جدی ترین حرف های ادبی در قالب طنز گفته می شود چون در این جهان انگار حرف جدی خریدار ندارد و حرف جدی را باید در لفافه شوخی آورد و به مخاطب داد و گفتنی است که این رگه طنز فكر میكنم یك بخش به اقلیمها برمیگردد. من اهل سده ی اصفهانم. در آن محلی كه ما زندگی میكنیم یك زبان خاص صحبت میكنند. آن زبان ظرفیت طنز خیلی بالایی دارد. این زبان از بقایای زبان پهلوی است و ریشه در زبان سانسكریت دارد.
زندگی كردن در فضای اصفهان هم این روحیه را به آدم میدهد آن لهجه و آن زبان ظرفیت طنز بالایی دارد و من را یاد استاد ارحام صدر میاندازد كه یكی از بزرگترین طنزپردازان در حوزه نمایش بود اما من طنز را جدی نمیگرفتم و این را به صورت تفننی كار میكردم. بعد گفتم چرا تفننی؟ یك مقدار اگر زبان و مضامین را پالایش و پیرایش كنیم میشود شعر را به جامعه سرایت داد و این كار را انجام دادم.
البته این راهم بگویم که مخاطب عمومی دنبال شعر فکاهه است هم طراز لطیفه های کوچک که به شکل منظوم است اما خب عمری ندارند. شاعران هم متأسفاته گول واکنشهای لحظه ای را می خورند و بجای اینکه مخاطب را دنبال خودشان بکشند دنبال مخاطب می افتند درحالیکه کار ما این نیست.
آقای بیابانکی از وضعیت شعر و شاعری در کشور برامون بگید.حال شعر و شاعری خوبه؟
واقعیت این است که اگه بخواهیم از لحاظ مالی اوضاع را بررسی کنیم بهتر است بگویم حالش زیاد خوب نیست و کسانیکه از راه فروش کتابهای شعر درآمد کسب میکنند، معمولاً این درآمد، درآمد اصلیشان نیست و درواقع میتواند برایشان نوعی کمکخرج باشد، آن هم درصورتیکه چهار،پنج کتاب شعر پرفروش داشته باشند که تجدید چاپ شوند، اما آدمهایی که صرفاً از راه فروش کتاب شعر زندگی میکنند محدودند و دیگران به هر حال از راههای دیگر که ارتباطی به شاعری ندارد زندگی میکنند و احساس می کنم که در حوزه داستان وضع بهتر از شعر است. مخاطبان به خواندن داستان و رمان علاقه بیشتری نشان میدهند. حتی اگر رمانی ضعیف باشد یا کار اول نویسندهای باشد از آن بیشتر از کتاب شعر استقبال میشود.
جناب بیابانکی، احساستان را در خصوص غواص های شهید بگید.
همانطور که گفتم در آن زمان که تشییع شهدا داغ بود، من اتفاقا صائب میخواندم و به این بیت برخوردم. ظاهراً صائب در قرن 11 هجری این بیت را برای این شعرا سروده بود:
«جز من که راه عشق به تسلیم میروم
با دست بسته هیچ شناگر شنا نکرد».
شعری هم در شب شعر “اربعین دریا” خواندم که تمام حرف هایم را در خصوص این قهرمانان دراین شعر گفتم:
نوزده سال مثل برق گذشت، نوزده سال از نیامدنت
کوچه مشتاق گامهایت ماند، خانه چشم انتظار در زدنت…
و شعری هست که امسال هم در دیدار با مقام معظم رهبری خواندم که :
میان خاک سر از آسمان درآوردیم
چقدر قمری بیآشیان درآوردیم…