menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

آنچه بر حاجی مایلی در حبس گذشت!

سکانس اول

سلول بازداشتگاه – داخلی روز

(مایلی کهن در سلول نشسته و روی دیوار چوب خط می زند و همزمان آواز هم می خواند.)

مایلی کهن: گشته خزان تو بهار من، بهار من … رفت و نیامد…

(یک سرباز وارد می شود.)

مایلی کهن: چی شد سرکار؟! … آزاد شدم؟!

سرباز: چه عجله ای داری؟!

مایلی کهن: عجله چیه؟! .. ببین (چوب خط ها را نشان می دهد) چهار ساعته من اینجام…

سرباز: بیا دوستت فعلا یه چیزایی برای امشب فرستاده (نایلونی را به او می دهد) تا فردا هم خدا بزرگه…

مایلی کهن: یعنی امشب هم باید اینجا بمونم؟!… ای بابا…

(یک عدد نان باگت به همراه مسواک و خمیر دندان و حوله و روبالشی داخل کیسه است. مایلی کهن خوشحال می شود و نان باگت را از وسط نصف می کند تا بخورد که متوجه می شود چیزی داخل آن قرار دارد. از داخل باگت یک عدد سوهان کوچک بیرون می آورد.)

مایلی کهن: یعنی چی؟!… این دیگه چیه؟!… توی نون؟!… من نمی فهمم!

(یک تکه کاغذ هم داخل باگت است، مایلی کهن با تعجب آن را باز می کند و می بیند نامه ای است که مچاله شده. شروع به خواندن نامه می کند. در این لحظه صدای نادر فریادشیران پخش می شود که محتوای نامه را می خواند.)

فریادشیران: مایلی جان… من به حقانیت راه تو ایمان دارم و پای تو می ایستم… با چیزی که داخل نان پنهان کرده ام از زندان فرار کن… من بیرون با ماشین روشن منتظرتم… ای مرد شجاع زندگی من.

مایلی کهن: مرد شجاع؟!… من بیرون منتظرم؟!… (سوهان را نگاه می کند) با این فرار کنم؟!
(نامه را مچاله می کند و قورت می دهد. نگهبان را صدا می زند.)

مایلی کهن: سرکار برو دم در کلانتری… دوست من تو یه ماشینه… بهش بگو منتظر من نباشه… بره خونه اینجا نمونه… بهش بگو من فردا خودم می آم خونه حتما… نگران من نباشه.

سکانس دوم

(مایلی کهن از دستشویی به سلول برمی گردد و روی پتوها می نشیند اما زیر پتو یک زندانی دیگر خوابیده که باعث بیدار شدن او می شود.)

مایلی کهن: ببخشید من ندیدمتون…

زندانی: تو هم زنتو کشتی؟!

مایلی کهن: من؟!… نه!…

زندانی: دروغ می گی؟!

مایلی کهن: نه… نه…

زندانی: اگه زنتو نکشتی پس واسه چی آوردنت اینجا؟!

مایلی کهن: (می خندد) یکی ازم شکایت کرده…

زندانی: می خندی؟!

(مایلی کهن دیگر نمی خندد.)

زندانی: اون زنشو کشته؟!

مایلی کهن: نه…

زندانی: ما باید از اینجا فرار کنیم…

مایلی کهن: آخه نمی شه از اینجا فرار کرد…

زندانی: با من بیا… من راهشو بلدم…

مایلی کهن: مجازات مون سنگین تر می شه… اون وقت بیشتر باید بمونیم زندون…

زندانی: با من بیا… بخواب… (سینه خیز روی زمین می افتد و یواش حرف می زند) نگهبانو ببین اون بالا (به گوشه سلول اشاره می کند.) الان پشتش به ماست… بیا… بیا…

مایلی کهن: (متوجه موضوع می شود) بعله… بعله… دیدمش (او هم سینه خیز حرکت می کند.)

زندانی: هیس س س س س س س!… بیا … بیا… مواظب باش…

(سلول را دور می زنند و برمی گردند جای اول)

مایلی کهن: خسته نباشی!

زندانی: (قهقهه می زند) نجات پیدا کردیم…

(مایلی کهن هم می خندد.)

زندانی: ساکت!

مایلی کهن: (یواش) دست شما درد نکنه…

زندانی: استراحت کن… راه درازی در پیش داریم… چایی می خوری؟!

مایلی کهن: چایی داریم؟!

زندانی: اصلا مزه فرار به چایی شه…

مایلی کهن: عجب!

طنز! آنچه بر حاجی مایلی در حبس گذشت!

زندانی: آب داغه… (با پتو قوری داغ را از روی اجاق برمی دارد و برای مایلی کهن چای می ریزد.)

مایلی کهن: بعله… مواظب باش… کافیه… کافیه… (چای را برمی دارد) به به… چه رنگی!

زندانی: داغه… فوت کن… قندون هم اونجاست. درشو بذار سوکس نره توش…

(مایلی کهن قندی گوشه لپش می گذارد و مشغول فوت کردن چایی می شود.)

زندانی: همه اونایی که زن شون رو کشتن می گن ما نکشتیم… واسه چی کشتی؟

مایلی کهن: نه من نکشتم… گفتم که… نکشتم… نکنه شما همسرتو کشتی؟!

زندانی: سیگار؟!

مایلی کهن: نه من دودی نیستم.

زندانی: منم دودی نیستم. (از جیبش سیگار بیرون می آورد و به مایی کهن تعارف می کند) بعد چایی می چسبه.

(سیگار را گوشه دهان مایلی کهن می گذارد. با فندک سیگارش را روشن می کند و هر دو مشغول دود کردن می شوند. مایلی کهن به سرفه می افتد.)

زندانی: زنمو خعلی دوس داشتم… نمی خواستم بکشمش… اونم منو دوس داشت…

مایلی کهن: آخی ی ی ی ی ی…

زندانی: (از سیگارش کامی می گیرد) اون اوایل همه چی زیبا بود… انقدر خانوم بود… به خونوادم احتروم می ذاشت.

(آخرین پک را به صورت اساسی به سیگار می زند و دودش را می دهد توی صورت مایلی کهن. مایلی کهن با دست دود را می دهد آنطرف.)

زندانی: سال های اول رو حرفم حرف نمی زد… می گفت هر چی شما بگی… هر چی آقامون بگه…

مایلی کهن

سکانس سوم

(مایلی کهن و زندانی نشسته اند و مایلی کهن مشغول باد زدن چیزی شبیه منقل کباب است.)

زندانی: آقا کم کم رفتار خانوم برگشت… اون اوایل همه اش می گفت شما صاحب اختیاری… هر چی شما بگی… اما از سال دوم شروع کرد به گیر دادن… کجا می ری؟!… با کی می ری؟!… کی می ری؟!… چرا می ری؟!… برگردون اون جوجه رو… سوخت.

مایلی کهن: چشم.

زندانی: حواسمون نیست، برای اینکه دل یارو نشکنه بهش می گیم چشم… اما غافل از اینکه یهو به خودت می آی می بینی پالون گذاشته پشتت سوار شده.

مایلی کهن: دور از جون… (گرمای منقل اذیتش می کند. خودش را هم باد می زند.)

زندانی: اگه همون دفعه اول که به خاطر بیرون رفتنم قهر کرده بود، منت شو نمی کشیدم الان وضع و اوضام اینجوری نبود… کنترل تلویزیونو بده…

مایلی کهن: کنترل تلویزیون؟!…

زندانی: اون بغله… کوری؟! … پنج سال از عروسی مون بیشتر نگذشته بود که گیر داد می خوام برم سر کار… گفتم زن قرارمون این نبود… آقا گیر داد دیگه، ول کن نبود… پاش رو کرده بود تویه کفش که می خوام برم سر کار… ما هم گفتیم جهنم درک… بذار بره بلکه دست از این اخلاق گندش برداره… اما بهتر نشد که بدتر شد… بزن، بزن کبابو…

مایلی کهن: (یکی از سیخ ها را برمی دارد و تعارف می زنه) بفرما…

زندانی: بخور نوش جونت.
(داغ است و دست مایلی کهن می سوزد. یک تکه از کباب را می گذارد گوشه دهانش.)

زندانی: خوبه؟!

مایلی کهن: یه کم سفت نشده؟!

زندانی: من اینجوری آبکی دوس دارم… تومی خوای بذار مغزپخت بشه… آقا از سال شیشم به ما مشکوک شد… چپ می رفتیم چک می کرد ما رو… راست می گرفتیم چک می کرد… تلفنامو چک می کرد… به کی زنگ می زنی؟!… کی به توزنگ می زنه؟!… می گفت آدم بایددو دستی بچسبه زندگی شو… ولی آقا به جای زندگی خرخره ما رو چسبیده بود. (دست می اندازد و خرخره مایلی کهن را می چسبد.)

سکانس چهارم

(زغال قلیان سرخ شده، مایلی کهن شلنگ را به هم سلولی اش می دهد.)

زندانی: دمت گرم… (مشغول کشیدن قلیان می شود.) آقا ده سال از زندگی مون می گذشت… زندگی نگو جهنم… همه اش از صبح تا شب دعوا و جنگ اعصاب… بس که زنه نذاشت با رفیقامون بگردیم، همه رفیقا پر شدن رفتن… خونه شده بود زندون، زنه شده بود زندونبون (یک پک عمیق به قلیان می زند به طوری که نفسش می گیرد، با صدای گرفته می گوید): می زنی؟!

مایلی کهن: نه من اهلش نیستم.

زندانی: هر جور راحتی… (دود را بیرون می دهد و صدایش باز می شود) آقا ما در حسرت بچه می سوختیم و می ساختیم و دم نمی زدیم تا اینکه زنه با ننه مون افتاد رو کل و کل بازی… مردا که هم می دونی جلوی خودشونو خیلی می گیرن، آرومش دارن… اما رو ننه شون حساسن… دوس ندارن کسی باهاش چی؟!… شوخی کنه…

مایلی کهن: احسنت… احسنت…

سکانس پنجم

(مایلی کهن از دستشویی برمی گردد داخل سلول، زندانی وارد کادر می شود.)

زندانی: تو زنتو کشتی؟!

مایلی کهن: من که گفتم نه خیر…

زندانی: چرا… کشتی… بیا فرار کنیم… دنبال من بیا… یواش… بیا دیگه!
(دو نفری فرار می کنند.)

منبع : برترین ها به نقل از همشهری تماشاگر

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر