کاریکلماتورهای ابوالقاسم صلح جو :
- نقّاشِ “سر”کِشی بود!
- شفّاف سازی کرده بود، ابعاد وجودی اش را!
- پدرِ سگ اش، مُرده بود (کژتابی)
- وقتی چپ شد، برگشت! (کژتابی)
- باورآورده ام، به خدایی که می رقصد و می رقصاند!
- دل “بستۀ”، خانۀ دل “باز” ام!
- تانگاهت به من افتاد، بدون روغن”سرخ”شدم!
- درجیب ام”کار”می کند، فکر همسرم!
- همیشه با نگاه، به سکوت چشمت گوش می دهم!
- توی دل اش را خالی کردم، عشاق اش کارتن خواب شدند!
- تا به بلوغ رسید، “موهای دماغ”اش زیاد شدند!
- پس از”باخت”بود که دست خودش را گرفت و”بُرد”!
- وقتی ترس ام ریخت، با شجاعت جمع اش کردم!
- وقتی در انتظار مرگ می نشینم، حوصلۀ عمرم سر می رود!
- حلقۀ اشکی که درچشمم تشکیل شده بود را، به انگشت نگاهش کردم!
- برای به هم زدن سکوت، ازقاشق همهمه استفاده می کنم!
- چون فکرت از سرم بیرون نمی رفت، حکم تخلیه گرفتم!
- آنقدر”سیلی”خورده بود که”صورت”حساب اش سرخ شده بود!
- تحویلت نگرفتم، چون سفارشت نداده بودم!
- باذهنی خلّاق فرماندۀ بایدهاهستم، نه شایدها!
- پس ازجنگ، “خط مقدّم”را قاب گرفتم!
- با یک”هیس”، نطق ام”کور”شد!
- با بینی آبیاری می کرد، پشت لب هایش را که سبز شده بود!
- بانسخۀ دکتر، آگهی روی دیوار شد!
- تمام حرف های نزده ام را، به شدّت”زدم”!
- پیش از آنکه”سر”برود، با همه”می جوشید”!
- عرق جبین اش را بسلامتی خانواده اش می ریخت، بی”مزه”!
- بدن ام تاول می زند، وقتی باهمه”می جوشم”!
- پیش از رفتن به کما، عزرائیل را اِستَندبای کردم!
- سرهنگ سرِ حرف اش، “استوار”ماند!
- قلم به دست، دستمال یزدی می کشید!
- تا به خواب”شیرین”می روم، سراسیمه ازخواب می پرد فرهاد!
- هرشب رکورد پرش از خواب خود را، ارتقاء می بخشم!
- شعور درخت است برگ پائیزی، آرام پای بگذار بر آن!