سید امیر سادات موسوی، شاعر و طنزپرداز خوب کشورمان، در شبکه های اجتماعی دربارهی «عباس احمدی» نوشت :
همین اول کار بگویم که عباس احمدی یک مدرک دکترای واقعی در رشتهی منابع طبیعی دارد و استاد دانشگاه اراک است. بله. اسنادش موجود است. یک بار مرا برای جلسهی شعر طنز، دعوت کرد به دانشگاهشان و بنده از نزدیک شاهد این موضوع بودم. به هر حال این را گفتم تا در جریان باشید که من او را همه جا، حتی در این نوشته، «دکتر» صدا میکنم.
اعتراف میکنم اولین بار دکتر را با این شعر معروفش شناختم:
خواب دیدی شبی، که جلادان، فرش دارالخلافهات کردند
گردنت را زدند با ساطور، به شهیدان اضافهات کردند
میخروشیدی اینکه میبینید، شیمیائیست، مومیائی نیست
نه ابوالهولها نفهمیدند، متهم به خرافهات کردند
چارده سال میشود، یا نه، چارده قرن! سخت میگذرد…
بیقراری مکن خبر دارم، سرفهها هم کلافهات کردند
زخمها، ماسکهای اکسیژن…، چه میآید به صورتت، مؤمن؟!
تو بدانی اگر که تاولها چقدر خوش قیافهات کردند
شهرها برج مست میسازند، برجها بت پرست میسازند
شرق ما حیف، غرب وحشی شد، محو در دود کافهات کردند
فکر بال تو را نمیکردند، روح ترخیص میشد از بدنت
و تو بالای تخت میدیدی، کفنت را ملافهات کردند
جا ندارند در هبوط خزه، سروها- جملههای معترضه-
زود رفتی به حاشیه، ای متن! زود حرف اضافهات کردند
به به! هر بار این شعر را میخوانم کیف میشوم.
دکتر را اولین بار در اختتامیهی جشنوارهی طنز مکتوب سال 89 دیدم. سریع جلو رفتم و گفتم: «آقای احمدی من اون شعر “خواب دیدی شبی که جلادان…” رو خوندم و خیلی خوشم اومد». جواب داد: «جداً؟ ما که کاری نکردیم. حتماً لطف خدا بوده». داشت تواضع به خرج میداد. و من چقدر از این تواضعش خوشم آمد. شاعرانی را میشناسم که با چهار تا شعر قوی، توی فیس بوک یک جوری پست میگذارند که انگار حسین منزوی هستند. آن وقت عباس احمدی اینجور جواب میدهد. بله این افتادگی و تواضع که مختص آدمهای با اخلاق است، در هر کسی پیدا نمیشود. در عوض غرور که مختص آدمهای مزخرف است، در همهی ما هست.
::
آثار طنز دکتر، خیلی زیادند، مدلهای مختلفی هم دارند. از جمله تعداد زیادی نقیضه دارد که زمانی در سایت لوح منتشر میشدند. این را بخوانید که نقیضهای است بر شعر معروف میرزادهی عشقی با این مطلع: «خلقت من از ازل یک وصلهی ناجور بود»!
وصلتِ ما از ازل یک وصلهی ناجور بود
من که خود راضی به این وصلت نبودم، زور بود
درس و دانشگاه بالکل بیبخارم کرده بود
بس که بودم سر به زیر و درغذا کافور بود
رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم
گفت باید زن بگیری تو! وَ این دستور بود
چند باری خواستگاری رفته بودم، بد نبود
میوه میخوردیم و کلاً سور و ساتم جور بود
این یکی گیسو کمند و آن یکی بینی بلند
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود
سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن
اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود
خانواده گر چه یک اصل مهم در زندگیست
انتخاب اولم باباش مرده شور بود
کیس خوبی بود. شخصاً ، صورتاً ، فهماً،… فقط
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود
با خودم گفتم که کی داده، گرفته، بی خیال
حیف از شانس بدم دامادشان مأمور بود
این غزل را توی زندان من سرودم یک نفس
شاهدم ناصر سه کله با کرم وافور بود
زن اَخ است و مایهی درد و بلا، با این وجود
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود!
این شعر و خیلی دیگر از شعرهای طنز عباس احمدی با تمام زیبایی و بانمکی، یک عیب دارند. و آن اینکه انگار با عجله نوشته شدهاند و ویرایش نشده اند. مثلاً شاید کسانی که سختگیرانه به اوزان شعری نگاه میکنند از «دو» و «مرده شور» در بیت شش و هفت ایراد بگیرند که وزنشان کمی از اختیارات شاعری خارج است. من نمیخواهم دربارهی این موضوع بحث کنم، امّا این به نظر من یکی از ویژگیهای شعرهای دکتر است. گفتم که دکتر، واقعاً دکتر است. با تمام مشغلههای یک استاد دانشگاه. تدریس میکند، دانشجو دارد، به پایاننامهها رسیدگی میکند.
بچهها را برای آشنایی با منابع طبیعی به کویر میبرد و بعد خسته و کوفته وقتی آخر شب به خانه میآید مینشیند و نیمساعته یک شعر طنز باحال مینویسد تا خستگیاش در برود. دیگر فرصت ویرایش و عقب جلو کردنِ واژهها و حذفِ «اندر» (از بیت سوم شعر بالا) برایش باقی نمیماند. یک بار امید مهدینژاد میگفت: «دکتر خیلی شاعر خوبیست. ولی نیاز به یک ویراستار دارد». و بعد برای یادآوری نبوغ دکتر این بیتِ او را مثال زد:
بی علی هر بی سر و پايی سری بالا گرفت
هر گدای دين فروشی ناصرالدّين شاه شد!
مضمون خیلی از طنزهای دکتر مسائل اجتماعی و اخلاقی است. چیزی که کار او را سختتر کرده و البته برای آدمهایی مثل من کارهایش را خواندنیتر. برای نمونه بخوانید این کار او را تا باقی قضایا را خدمتتان عرض کنم:
«شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد»
بنده و نوکر آن باش که Money دارد!
مرکز کشور جم شهر بزرگیست، ولی
وضع و اوضاعِ نه حاجت به بیانی دارد
راز افسانهی هفتاد و دو ملت اینجاست
عرب و رشتی و کُرد و همدانی دارد
جویهایش همه جولانگه تام است و جِری!
سوسک در داخل هر مطبخ و وانی دارد
پسرانش همه موی دم اسبی دارند،
دخترانی همه با کفش کتانی دارد
یقهاش بازتر و جامهی او تنگتر است
هرکه بازویی و عضوی عضلانی دارد!
شهر تهران همهی سال بُوَد قفل و فقط
عید نوروز ترافیک روانی دارد
توی این شهر، نشستن پسِ پیکان، ستم است
خرّم آن شخص که ماشین مگانی دارد
چشم او تا که میافتد به یکی حورالعین
دهنش آبی و قلبش ضربانی دارد
بوقکی میزند و ترمز کشداری و بعد
قصد آن کار که میافتد و دانی دارد
چترباز است و بدلکار، مسافر کِش او
عشق take off و هوای خلبانی دارد
هر که «خود» باشد و همرنگ جماعت نشود
انگ کج فهمی و برچسب روانی دارد
توی انظار خورَد ضربهی چاقو، آنکه
نیّتِ امر به معروف لسانی دارد
خائن و بیصفت و نوکر استکبار است
هر کسی شکوه ز اوضاع گرانی دارد
رفته رونق دگر از چشمه و سقاخانه
چونکه امروزه جوان میل به رانی دارد
دختری را که فقیر است نمیگیرندش
گرچه دهها هنر و شور جوانی دارد
همه اندر کف آن دختر پولداری که
نه رشید است و نه ابروی کمانی دارد
مطمئن باش خودش یا پدرش رابطهای
با فلان ابن فلان ابن فلانی دارد!
سر این رشته دراز است و مرا نیّت، خیر
انتقاد است و چه جای نگرانی دارد؟
منشین توی W.C و هی شعر بساز
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد!
ره نبردیم به مقصود خود اندر تهران
خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند!
این کار کلکسیونی از دغدغههای دکتر در طنزهای اوست. از طرفی نگران چاقو خوردنِ کسانی است که امر به معروف لسانی میکنند و از طرفی ناراحت است که چرا هر کس از گرانی انتقاد میکند را عامل استکبار میدانیم. این نقطهی امتیاز دکتر است. او حواسش به همه طرف هست، این را میشود از خلق و خوی شخصیاش هم متوجه شد. کافی است در حضور او پشت سرِ کسی حرف بزنید و به این کار ادامه بدهید. دکتر در این مواقع تلاش میکند بحث را عوض کند و یک جوری غائله را فیصله ببخشد. مدل مذهبی بودن او، از همان مدلی است که سیمین بهبهانی در قیصر دیده و آن را تحسین کرده.
مذهبی که سبب برکناری از فریب و ریا میشود و دل را خالص و لطیف میکند. برای همین اگر میبینید که دکتر اهل زد و بند با کسی نیست و مذهبیبودنش را هم بیسر و صدا برگزار میکند، تعجب نکنید. مذهبیهای واقعی همینطوری هستند. خبر موثق دارم که بعضی از شبهای ماه محرم دکتر سه یا چهار شعر عاشورایی برای مداحی و سینه زنی مینویسد و وقتی به رایگان آن را در اختیار مداحان و روضهخوانها قرار میدهد، به کوچکترین نتیجهی مادی و دنیویای برای کارش فکر نمیکند. آن وقت میشنویم که بعضی از افراد با عنوان “شاعر آیینی” و “مداح اهل بیت” و … چه دفتر و دستکهایی برای خودشان درست میکنند. تا یادم نرفته این را هم بگویم که جلوههایی از طنازی دکتر را میشود در شعرهای مذهبی او هم دید. از جمله این بیت را بخوانید که در متن غزلی در مدح امام رضا آمده:
آقا! خیال خامیست کز ما تو را بگیرند
دنیا نمیتواند، ایران نمیپذیرد
دکتر دو مثنوی بلند نوشتهاست دربارهی فضای دانشگاه. هر کدام حدود 300، 400 بیتی هستند. اولی «مثنوی دانشجویی» نام دارد و دومی «دانشگاهنامه». شخصاً اولی را بیشتر میپسندم و احساس میکنم تأکید ویژه بر روایت کردنِ تاریخ دانشگاه در ایران، در دومی باعث شده است جنبهی طنز کمی ضعیف شود. اشکال کلیای هم که در هر دو دیده میشود، یکجور شتابزدگی در نگارش است. البته دلیلش هم مشخص است. مثلاً دانشگاهنامه مجموعه شعرهایی است که به صورت هفتگی برای «پنجره» نوشته میشده، و شتابزدگیای که میگویم باقیماندهی همین فضای ژورنالیستی است. با این حال هر دو مجموعه آنقدر خواندنی هستند که وقتی اولین بار شروع به خواندنشان میکنی تا انتها ادامه بدهی. بعضی از قافیهپردازیهای این کارها جالب است. مثلاً بیت زیر در مثنوی دانشجویی، وقتی در حال انتقاد از خشکهمقدسهاست:
اقتدا بر شیوهی ملّا عمر
میکند افکار انسان را دمر
یا بیت زیر که در «دانشگاه نامه» در حین توصیف فضای دانشگاهها در ابتدای انقلاب، آمده است:
میآوردند در اسلام، اِن قلت
به جان هم میافتادند با کلت
برای اینکه یک نمونهی کامل هم از این مثنویها خوانده باشید، بخش زیر را جدا کردهام از دانشگاهنامه، «اندر باب اساتید حقالتدریس و پاسخ به پرسش تاریخی علم بهتر است یا ثروت؟»:
الهی مهلتم دادی، تشکر
به خوبی عادتم دادی، تشکر
مرا در بین خوبان جا زدی، شکر
برایم آستین بالا زدی، شکر
[مربع]
بیا ای بچهی همواره شاکی
تو را گویم حدیثِ سوزناکی
حدیث اوستاد حقّ تدریس
که عمرش را به دانش داده تخصیص
هماو که وضع و اوضاعش خراب است
دل سنگ از برای او کباب است
همیشه همنشینش وایتبرد است
دماغش را بگیری زود مردهست
نه دست او به جایی بند باشد
نه روی صورتش لبخند باشد
همان شخصی که بی مزد و مواجب
زند هی مشت محکم بر اجانب
به هر هفته، چهل ساعت دهد درس
ولی باشد ز بیکاری ورا ترس
بلی تا بوق سگ تدریس کرده
دهان علم را سرویس کرده
فلاک دور او احساس گردد
چک او سال دیگر پاس گردد
اگر روزی نماید اعتراضی
دیپورتش میکند آقای قاضی:
«نمیخواهی؟ برو، هرّی! بفرما!
به سیستم میکنی توهین؟ چه حرفا!
نه استادی نه دانشیار هستی
بری جای دگر، بیکار هستی
بحمدلله استادان زیادند
و برخی چون تو شوت و بیسوادند
نشد این را یکی دیگر بیاریم
و دو زاری کف دستش بذاریم
دو تا استاد از چین خواهم آورد
نشد این، بهتر از این خواهم آورد
همین دیشب ز دانشگاه گنبد
گرفته باجناق بنده ارشد
و یا نه، آن مدیر شهرداری
به منظور پرستیژ اداری،
میآید با وقار و با کلاسی
به ما هم میدهد حالی اساسی
مدرس، خوب فرمان میپذیرد
اگر لازم شود، چایی بریزد»
[مربع]
خلاصه بچهجان در ملک ایران
مقام علم و دانش هست اینسان
شنیدستم کرایه بار قاطر
بود بیش از یکی استاد ماهر
بخوان درس و مشو ایمن ز آفات
که واجب شد معلم را مکافات
بگو حالا اگر داری تو جرئت
بود این علم بهتر یا که ثروت؟
::
یکی از شیرینترین جایزههایی که گرفتهام، در چهارمین جشنوارهی طنز طهران بود. من در بخش شعر آزاد اول شدم و دکتر در بخش شعر موضوعی. باورتان نمیشود اگر بگویم نصف خوشحالیام به خاطر این بود که در کنار دکتر جایزه میگیرم. اگر به کارنامهی شعرهای طنز دکتر نگاه کنیم، پی میبریم که او علیرغم تمام گرفتاریهایش، زیاد طنز نوشته. خیلی از کارهایش هم جذاب و خواندنیاند. من فکر میکنم او حالاحالاها طنز را رها نخواهد کرد.
حتی بعید نیست، بهترین کارهای او بعدها (در دوران بازنشستگیاش) نوشته شوند. با این شرط که وسواسش را بیشتر کند و نگذارد شتابزدگی بر نبوغ و استعدادش غلبه کند. او آیکیوی لازم برای نوشتن کارهای بدیعانه را دارد. مطمئنم. روی این موضوع هم خیلی تأکید میکنم. آیکیو در هر کسی گیر نمیآید. این را میشود با دو بار مجالست با هر آدمی فهمید. با این اوصاف آیکیوی دکتر برای پیشرفتهای خیلی بیشتر از این هم، مناسب است. تا خدا چه بخواهد.