menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

طنز : سیر و سلوک کودکی روزه دار

سید ابوالفضل طاهری:
به تازگی ارقام سنم از یک رقم فراتر رفته و احساس بزرگی مرا احاطه نموده است. می خواهم همپای خانواده و همنوای مسلمانان روزه دار باشم آنهم یک روزه ی کامل، نه شامل کله گنجشکی و غیره. به اهل خانه سپرده ام که تحت هر شرایطی خوابم را بر هم زنند ناسلامتی ما روزه داریم.
زمان کله ی سحر، اینجا ایران است در خواب ناز بسر می بری و تمام وعده و وعیدهای خویش را به باد فراموشی سپرده ای و با توسل به لگد از خواب بیدار می شوی، برخاستم اما بیدار نیستم، خمار خوابم اما غذا می خورم، چشمانم برای خواب بی تابی می کنند اما هنوز اذان نزده اند دقایقی را در خواب و بیداری سر کردم تا دوباره به مقام ارزشمند خواب ادای احترام کنم.
زمان حین تبادل صبح و ظهر، اینجا ایران است، به آشپزخانه رجوع نموده و مواد مغذی مصرف نمودیم، لقمه دقیقاً در میانه ی گلو بود که دو هزاریمان افتاد که خیر سرمان روزه داریم نه حق پایین رفتن دارد و نه قابل بازگشت مخیّر میان دهان و معده، در همین اثنا نفس ما هم راهی برای بالا آمدن پیدا نمی کرد. اوضاعی بود بس بغرنج، خلاصه لقمه را به پایین هدایت نمودیم هر چند طعم لذیذش کوفتمان شد، اما از اینکه با این ندانم کاری روزه ی خویش را به بطالت نکشاندم نیشم تا بناگوش گشوده شد.

کاریکاتور روضه رمضانزمان لنگ ظهر، اینجا همچنان ایران است. دقایقی است به لزوم وجود وعده های غذایی می نگرم، کمی به ضعف دچار شده ام، دلم حسابی برای ناهار تنگ شده است، صدایی از درون مرا می خواند، نمی دانم از جانب قابلمه ی غذاست یا از سمت سبد میوه یا از حوالی یخچال مملو از خوردنی است. اینجا امتحان اراده ها برگزار می شود، حیف پای اراده در میان است و حیثیتم در معرض خدشه قرار گرفته است در غیر این صورت شاید به ندای دستگاه گوارش پاسخ می دادم.
زمان دمدمای غروب، یحتمل اینجا زیمباوه است. گوشه ای پهن شده ام و چشم به ساعت دوخته ام و چشم انتظار کمک های بشر دوستانه هستم، زمان خیال گذشتن ندارد و چیزی نمانده با طمانینه اش ما را جان به لب کند. نمی دانم چرا حال معنوی ام با فالوده بستنی عجین شده است. درونم وضع فوق العاده ای پیش آمده، غذا نایاب و آب جیره بندی شده است و فشار خونم سقوط نموده و در خونم قحطی قند به راه افتاده است.
پای به بازی خطرناک اراده ها گذارده ام نزدیک است از گردونه ی رقابت ها خارج شوم. زمان بیست دقیقه مانده به اذان، به گمانم اینجا سومالی است حال ما خوش نیست. در حسرت لقمه ای نان، در تمنای جرعه ای آب، در این وانفسا به منویات یونیسف پی می برم. دهانم چون کویر لوت خشکیده، چشمانم به سیاهی گرویده، قند سابقاً موجود در خونم اعلام ورشکستگی نموده است، صورتم چون گچ رنگ باخته، هیمنه ام چون آش از هم وارفته، پس چرا مؤذن تعلل می ورزد.
دیگر وارد جنگ اراده شده ام، اراده ام سرکوب شده هرچند تا پای جان ایستادگی نموده است. زمان حین اذان، اینجا محل اسکان موقت قوم بربرت، به عدد کالری های از دست رفته ام شکر خدای را بر جای می آورم که بالاخره اذان را سر دادند و من همچون قحطی زدگان به سفره حمله ور شدم از اینکه بر زمامداری روزه ی کله گنجشکی پایان داده و روزه ی تمام و کمال را بر سر کار آورده ام کبکم خروس می خواند احساس بزرگی مرا فراگرفته و هم اینک به خود و اراده ی پولادین خود می بالم.
منتشر شده در : روزنامه ابتکار

chatنظرات شما

یک دیدگاه

  1. sepanta-team:

    عالی بود
    خسته نباشید 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر