شعر طنز گرانی شکر
گران گشتی و کامم شور گشته
ز شیرینی زبانم دور گشته
خورم صبحانه را باچای، بی تو
شکر جان اشتهایم کور گشته
از آن روزی که تو بالا پریدی
فقیر و بی عسل زنبور گشته
به شیرینی فروشی دوش رفتم
بدیدم صاحبش رنجور گشته
خرید شوکولات را ناتوانم
و جیبم بهر آن معذور گشته
ندارم شربتی گرما فزون است
که شربش کار نامقدور گشته
به وقت پختن حلوا به جایت
تهیه شیره ی انگور گشته
به وقت درد دل من بی نباتم
تحمل را دلم مجبور گشته
اگر پایین نیایی نیک بینی
نصیبم افت قند و گور گشته
شاعر : اسماعیل تقوایی