جادو
از او هرآنچه بگویم کم است، جادو بود
از این محلّه به پایین قلمرو او بود
چه چشم های قشنگی، چه ناز اندامی
زرنگ و زیرک و از هر لحاظ الگو بود
چقدر توی نگاهش به ما محبّت داشت
اگرچه از نظر فرم چهره اخمو بود
تمام اهل محل می شناختندش چون
میان معرکه می رفت و ماجراجو بود
اگر کسی به زنانش نگاه بد می کرد
شکسته پای طرف از حدود زانو بود
برای پنجاه و شش بچّه و چهار زنش
پی خوراک، شب و روز در تکاپو بود
رییس بود و غذاهای تازه می دزدید
و لب به میوه نمی زد اگر که کرمو بود
جهیده توی مغازه؛ در آشپزخانه؛
و گاه قایمکی در بساط پستو بود
مهندس همه ی فن و فوتهای شکار؛
بویژه دکتر تشخیص فوری بو بود
بجای اینکه به سطل زباله ور برود
به فکر لقمه ای از لانه ی پرستو بود
عقیده داشت نباید تمام ول ول گشت
و در تصوّر اطفال کوچه لولو بود
همیشه لحظه ی پرتاب کفش، مثل عقاب؛
و ضدّضربه ترین در هجوم پارو بود
سبیل های بلندش بهانه ی جشنِ
بزرگ گلّه ی ما روی برج و بارو بود
نترس بود و به مانند شیر می غرّید
فراری از سر راهش همیشه هاپو بود
چه افتخار بزرگی که آن پلنگ گروه
رفیق پرسه زدنهایمان به هرسو بود
چه روزگار خوشی داشتیم ما با هم
گذشت و توی خیابان شبی هیاهو بود
تصادفی شده بود و جناب راننده
که مرد هیکلی و قدبلند و ریشو بود
نگاه و خنده به آن گربه ای که بر آسفالت
کلاف قرمزی از گوشت و روده و مو بود
شاعر : حسین گلچین