menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

محمد علی علومی

خشونت باعث شد که به دام طنز بیافتیم

گفتگوی مهدی فرج اللهی با محمد علی علومی

چطور به دام طنز افتادید؟

ضمن عرض سلام و تبریک سال نو به همه هموطنان عزیز و گرامی
زندگی بسیار خشن بود در شهر کوچکی به نام بم. در دوره ما نظر عام خانواده ها ، آموزش و پرورش بر این بود که : تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر! تربیت با خشونت همراه بود. محیط اجتماعی هم طبیعتا محیط خشنی بود. این امکانات شادی و خوشحالی برای بچه ها خیلی خیلی کم وجود داشت. ممکن است متناقض جلوه کند بازیهای ما با طبیعت بود برخلاف بچه های امروز که یه مشکل جهانی شده اینکه با کامپیوتر سرگرم هستند. بازیهای ما با طبیعت بود بازیهای چند هزارساله رو انجام می دادیم. با چوب و سنگ و اینها اشعار مولوی را نگاه کنید می بینید کودکان همینطور بازی می کردند. شمشیرهای چوبی که وارد تمثیل های عرفانی می شود.اما در کنار این همان شیوه ی تربیتی خیلی خشن و نابهنجار ما دیگر بچه های نسلهای قبل نبودیم ما پیک دانش آموز ، کیهان بچه ها می خواندیم. محتوای مناسبی داشت. پدر و مادرم هم معلم بودند. کیهان بچه ها خیلی اثر گذار بود و چقدر خاطره های خوب دارم از آن که تکرار نشدنی هستند.

محمد علی علومی

ما اینها را می خواندیم بنابر این با جهان جدید ارتباطی برقرار می کردیم و می فهمیدیم که این همه خشونت نابجا است. اینها باعث می شد که از همان بچگی واکنش نشان بدهیم. از شکل ابتدایی طنز که هجو باشد.مثلا مسخره کردن معلمی که خیلی خشن بود. تا اینکه دقت پیدا کنیم. و شکل تربیت یافته تر شدن ذهن که این تربیت یافتگی ذهن را نتیجه همان مجلاتی است که گفتم مثلا واقعه ای که مدام اتفاق می افتاد؛ معلم خشنی که فشارهای زندگی وادارش می کرد که ضعیف آزار باشد. خشونتی که می دید را به بچه ها منتقل می کرد. آن وقت وصله ی پنهان کتش را ما می دیدیم و به هم می گفتیم یا یقه ی پاره اش را هم می دیدیم. یا وقتی به هیجان می آمد زبانش می گرفت داشت ناسزا می گفت این الکن بودنش در هنگام خشم را می شنیدیم.

یعنی خشونت باعث شد که به دام طنز بیافتیم. مثلا از خاطره هایی که یادم هست بگویم. چون شدید مریض شده بودم پدر و مادرم چیزی نمی گفتند ما همسایه ای داشتیم که خیلی آدم محترمی بود بنّا بود. منتها قیافه ی خاصی داشت. آن روز که مریض شده بودم و می دانستم پدر و مادرم چیزی نمی گویند شروع کردم ادای آن همسایه را درآوردن یعنی قیافه ی ایشان را با ذغال درست کردم سبیل بزرگی گذاشتم کلاهی گذاشتم مجالی برای اینکه بتوانم خودم بخندم. می دانستم پدر و مادرم چیزی نمی گویند وگرنه به عنوان تربیت کردن خیلی سخت می گرفتند. بعدها من دیدم که این خشونت تاثیر بر طنز نویسی می گذارد. مارک تواین در دوره ای در آمریکا ظهور می کند که جامعه خشن و بی رحم است. یا چخوف همینطور در استبداد روسیه و خیلی های دیگر. به طور بدیهی خشونت آن طرفش هجو و هزل و فکاهه و طنز را ایجاد می کند.

طنز در مثنوی، طنز در بوستان، طنز در گلستان، طنز در پهلوی، طنز در خارستان، طنز از مشروطه تا به امروز و… چطور وارد نقد و پژوهش در طنز شدید؟

دو دلیل داشت یکی اینکه یکی دوستان طنزپرداز یا به شوخی یا به جدی پس از آنکه رمان «شاهنشاه در کوچه دلگشا» منتشر شده بود به من گفت که تو طنز را نمی شناسی! چون خودشان تحصیل کرده ادبیات بودند وشاید هم راست هم می گفت نمی شناختم به طور غریزی می نوشتم. و من را بر سر غیرت آورد این حرف باعث شد که تحقیقات گسترده ای را انجام دهم. فرهنگ کویر و حاشیه کویر آدمها را سخت کوش بار می آورد.منتظر نتیجه فوری هم نیستند. آموخته اند که کار بکنند.
دلیل دوم هم توصیه ی استاد همه ما از هر جهت انصاف، منش، اخلاق عمران صلاحی بود. عمران صلاحی در سفری که به سبزوار داشتیم گفت که علومی نقد بر طنز بنویس. مردم کتاب می خوانند و تا اسم طنز می آید اول می خندند و چنین توقعی دارند. در حالی که چه طنزهای بزرگی در رباعیات خیام و اشعار حافظ داریم. طنز فلسفی داریم طنز سیاه داریم که اصلا هم خنده دار نیست. توصیه ی عمران مزید بر علت شد.آدمهایی هستند که وقتی حرفی می زنند آدم سرتاپا گوش به فرمان است. انسان بزرگی که فقط در اثرش هنرمند نیست. چون بعضی ها فقط در خلق اثر هنرمند و خارج از آن انسان دوست ندارد با ایشان مصاحبت داشته باشد. ولی عمران در زندگی اش هم هنرمند بود منوچهر احترامی هم همینگونه بود. من هم گوش به فرمان بودم.

طنز در خارستان حکیم قاسمی کرمانی محمد علی علومی

بر یک طناز در زندگی چه می گذرد؟

با وجود این همه کار یک قالب پنیر هم نمی دهند و برآمدن از عهده مخارج زندگی دشوار است. و ما هم قبول کردیم که اینگونه است. طنز اجتماعی هولناکی که می بینیم این است که بعضی ها با حقه بازی زندگی هفتاد و هفت پشتشان را تامین می کنند و ما زحمت می کشیم برای فرهنگ و هنر ایران ولی در زندگی روزمره خود ماندیم. جز جنون توضیح دیگری برای کارمان نیست. در این شیوه ای که ما داریم کار می کنیم برگشتی داریم به رسوم پیشینیان که خودمان را داریم پای عشقمان که ادبیات باشد قربانی می کنیم. باید حمایت ها بیشتر باشد.
فلان خانواده افتخار می کرد که از داوینچی حمایت کرده است و سالها طول کشید تا آن مجسمه را به پایان برساند و هیچ کس هم نگفت زود باش مفت می خوری و یالا کار را تمام کن. و مرسوم بود که از هنرمندان حمایت کنند. ثروتمندان ما ترجیح می دهند برای هزارمین بار بروند دبی و آنتالیا چون به ریشه ها توجهی ندارند. جامعه امروز ما جامعه فرهنگ زده نیست سیاست زده است. و نتیجه توجه کردن به فرهنگ دوری از بدی و نزدیک شدن به خوبی است.
در اینجا چون سابقه فرهنگی طولانی داریم به اشتباه به این نتیجه رسیده اند که هنرمندان بی کار هستند. در حالی که اینطور نیست. سرگرمی خوب است اما باید به تفکر هم توجه داشت. دولت مردان باید به خردورزی توجه بیشتری داشته باشند. از مسوولین ارشاد تشکر می کنم که بارقه های خردورزی را گسترش می دهند.

خط قرمز چه رنگی است؟
زرد

به کسانی که می خواهند طنز را جدی دنبال کنند چه توصیه ای می کنید؟

عیب بزرگی که داریم این است که کمی تنبل هستیم. ضرب المثلی بود که می گفت :هنرمند تئاتر باید سالها خاک صحنه را بخورد تا به روی صحنه بیاید. به سراغ مجلات قدیمی رفتن و مطالعه آنها خوب است و کسی که جدی می گیرد کار را باید جدی هم دنبال بکند و زحمت بکشد. کارهای طنز نویسان جوان را در جشنواره ها می خوانم. کارهای درخشانی در میان آن هاست فکاهی های بسیار خوب و قوی. درست است که زمینه ها باید فراهم باشد.اما این راحت طلبی را توجیه نمی کند. به نظرم یک مساله روانشناسی هنرمند هم هست که انسان طبیعی است که خودنمایی داشته باشد اما از حد که بگذرد آفت می شود اینگونه که بخواهد برای شهرت و نمایش خود هر کاری بکند که توجهات به او جلب شود. مثل سلوک عرفانی هنر هم از مباحث انسانی جدا نیست.

من اعتقادی به هنر برای هنر ندارم. ولی فکر می کنم سلوکی با انسان و هستی داشته باشیم. این شهرتهای زودهنگام زود هم از بین می روند و هر چه جلوتر می رویم می بینیم که دست بالای دست بسیار است دریای پهناوری که من در آن محو می شود.دشوار است کسی بخواهد آثاری در حد و اندازه های شاهنامه و مثنوی و گلستان و بوستان خلق کند. اگر کسی می خواهد که مشهور شود بهتر است برود بندبازی کند. از قدمای ما از گذشته تا به امروز هدف از ادبیات این بوده که انسان تر بشویم همدیگر را تحمل کنیم با هم مهربان باشیم به داد هم برسیم. از دیرباز در دوران کهن تا به امروز. و الا چه از ادبیات می ماند؟ اگر شهرت منظور باشد که فلان ژانگولر شهرت انسانی تر از خیلی ها دارد. شهرت هم نسبی است و هم گذراست.

وقتی استعداد جدیدی کشف می شود مثلا شخصی در جشنواره یا مسابقه ای با اثرش می درخشد. با این استعداد چه باید کرد؟

بعد از این هر جایی که جشنواره برگزار می شود به برگزیدگان و استعدادهای خوبی که پیدا می کنند قبل از اینکه بیچاره بشوند سرمایه مختصری در حد صد هزارتومان دویست هزار تومان جوراب، آینه به آنها هدیه بدهد ببرند ایشان را دم بازار بنشانند و بگویند همینجا دستفروشی کنید در آینده تامین هستید.بالاخره جلوی بازار هستند شاید کم کم راهی به داخل بازار پیدا کردند دختر یکی از حاجی بازاریها ایشان را ببیند و اینجوری واقعا آینده شان تامین می شود. باید جایزه ها اینطور واقع بینانه باشد.
اما اگر طنز و نویسندگی برایشان واقعا یک نیاز درونی باشد و پاسخی به نیاز درونی خود می دهند و چاره ای جز نوشتن ندارند هر چه نهادهای مرتبط بیشتر بشود و نهادهای خصوصی هم فعال تر بشود استعدادها هم می توانند فعالیتشان را گسترش بدهند.

شاهنشاه در کوچه دلگشا محمد علی علومی

لطفا کوتاه بفرمایید:

عمران صلاحی
عزیز

منوچهر احترامی
مهربان

عبید زاکانی
غول، غول روانشناسی اجتماعی

محمد علی علومی
سرگشته

طنز
خربزه ای شیرین و خنک در گرمای تابستان

کیومرث صابری فومنی
ارجمند در طنز مطبوعاتی بعد از انقلاب

دفتر طنز حوزه هنری
چراغ راهنمایی طنز

طنز خوب، آراسته و نجیب چیست؟

اینکه گوگول می گوید به نظرم تعریف کاملی است که با هم بخندیم نه به هم بخندیم

در حال حاضر چه کاری در دست نوشتن دارید؟

کاری جدی است درباره ی تحلیل قصه های ایرانی و هزار و یک شب بر اساس اسطوره ها ی ایرانی و بابلی

پایان گفتگو

منبع : دفتر طنز

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر