من مهدیسا هستم ورژن صفریخواه ۱۹۸۲ ش؛ سال ۶۱ که به دنیا اومدم وسط شلوغیهای جنگ و صف کوپن بود؛ برای همین سقف مطالباتم از خانواده همون شیرخشک و یه پستونک بود و بس و مثل بچههای الان جهیزیه نداشتم تو قالب سیسمونی.
اون وقتها مُد بود که بچهها واسه اینکه حق فرزندی رو به جا بیارن وقتی بزرگ شدن باید دکتر مهندس میشدن؛ من هم نامردی نکردم و مهندس الکترونیک شدم اونم با چه بدبختی که در این مقال نمیگنجه.
به بازار کار که رسیدم دیدم سونامی بیکاری و کاترینای پارتیداشتن ناتاُنلی شایع نیست باتاُلسو همه رو درسته قورت میده. گفتم حرفای خندهدار بزنم بلکه هم کسادی بازار رفع بشه هم خودم بارم رو ببندم دیدم نهایتش لایکخور فیسبوکم رفت بالا. نویسنده رادیو جوان که شدم، با سبقت آزاد و طنز اتللوی مدرنش شروع کردم و با آیتم مسئولآزاد معتاد طنز انتقادی شدم.
بعدش که طنزها هم فشرده شد پام به مطبوعات باز شد و از بین طنز نوشتههام اونایی که مال روزنامه قانون و وقایع تهرانیه ست رو بیشتر دوست دارم دیگه عمراً فکر نمیکنم کسی با طنزنویسی ممکنه یه جهش بزرگ اقتصادی تو زندگیش داشته باشه، برای همین هم روزی ۲۰۰ بار تکرار میکنم که پول چرک کف دسته که خیلی از اوضاع جیبیم شوکه نشم!
یک دیدگاه
بهرام:
طنزنویس باید بتونه صریح از عیوب و خطاهای حاکم بر جامعه بدون پرده پوشی و ملاحظه سیاسی انتقاد کنه. طنزنویس مثل عزیز نسین که جامعه ترکیه رو در زمان خودش متحول کرد.
به هر حال برای این طنز نویس آرزوی موفقیت میکنم.